رسا resa
banner
resa.bsky.social
رسا resa
@resa.bsky.social
شاعرم مهندسم مضطربم.


🎮🎬🎭🛋️📖
Reposted by رسا resa
یه شب‌هایی انقدر سخت می‌گذره که نمی‌دونی فردا صبح چه‌طور باید استخون‌هایی که زیر بار فکر و خیال و خرد شده رو به هم بچسبونی و تنش لباس کنی و دوباره بری سراغ کار و زندگی‌.
September 20, 2025 at 11:58 AM
میشه یک صبح بیدار شم میل به سیگار نداشته باشم؟ این از آرزوی اولم. غول عزیز چراغ جادو.
December 15, 2024 at 5:09 PM
بهرام افشاری رو از سینما حذف کنیم، بر میگردیم به دهه هشتاد.
December 15, 2024 at 5:09 PM
موقعی چک‌ پاس میشه، رستگار میشم.
December 15, 2024 at 5:15 AM
من جدیدا علاقه‌مند شدم اخر هفته ها، صبح ۵ پاشم برم بیرون قدم بزنم ولی نمیدونم چرا زودتر از ۱۱ بلند نمیتونم بشم.
December 12, 2024 at 10:33 PM
Reposted by رسا resa
نجات دهنده، خوابش میاد
December 11, 2024 at 6:08 PM
صدای آژیر توی هتل بیدارم کرد.
آلارمِ آتیش‌سوزی.
زنگ زدم به پذیرش میگه یکی که سیگار بکشه همه‌ی آلارم‌ها به صدا در میاد.
کار ندارم به اینکه طرح این سیستم آتیش‌سوزی رو باید ببرن دوره کارآموزی برنامه نویسی، ولی حقیقتاً استرس آلارم از خود آلارم بدتره.
خوابِ شکسته رو فقط سوپرمن میتونه تبدیل به وضعیت rem کنه.
December 9, 2024 at 8:37 PM
ببین نمی‌خوام واقعاً رکیک حرف بزنم ولی یک مرد وقتی دلتنگ شد باید دقیق نگاه کنه به قضیه. احتمال اینکه مردونگیش بزرگ شده باشه از اینکه قلبش تنگ شده باشه خیلی بیشتره.
به همین دلیل باید رجوع کنی به انسانی‌ترین حالت خودت. انگار که توی خلسه‌ی بعدِ رابطه‌ی تنانه باشی. درست حس وقتی که بعد از معاشقه سیگار میکشی.
December 9, 2024 at 8:34 PM
نمیدونم شایدم توی آینه نفاق‌انگیز دارم خودم رو غرق لذت‌های دنیوی میبینم در حالی که نینتندو ساخته شده از طلا دستمه و دارم زلدا بازی میکنم.
شایدم سر بریده‌ی دشمن کشورم رو با افتخار بالا گرفتم و همه دارن من رو تشویق میکنن.
نمیدونم.
آینه نفاق‌انگیز داستان هری پاتر آینه‌ی عجیبیه.
تو توی این آینه چی میدیدی؟
December 9, 2024 at 8:30 PM
داستان جوراب پشمی توی دست دامبلدور که توی آینه‌ی نفاق‌انگیز میدید چی بود.‌ واقعاً دامبلدور توی آینه چی میدید؟
من فکر کنم خودش و گریندروالد رو میدید که خوشبختن.
شایدم برادرش رو میدید.
به هر جهت من توی آینه‌ی نفاق‌انگیز احتمالاً خودم رو توی یک جلسه‌ی ادبی میبینم در حالی که همه منتظرن ازم امضا بگیرن.
شایدم نه
December 9, 2024 at 8:28 PM
من رو برگردونید به موقعی که میکروپلاستیک‌ها مرکز توجه اوسکل‌های اینستاگرامی نبودن. وقتی طب‌سنتی‌ها در مورد هر چیزی نظر نمیدادن.
به وقتی که تنها راهکار جلوگیری از کچلی سرم سیاه نبود.
همه لباس پزشکی نپوشن ترویج سبک زندگی کنن.
کن دلم میخواد برم تئاتر شهر توی لیوان پلاستیکی چای هزار تومنی بخورم.
December 9, 2024 at 8:24 PM
اومدم ماموریت تهران حوصله م سر رفته. توی این سرما حوصله هیچی نیست.
December 9, 2024 at 10:16 AM
پنیک شبانه چی میگه ؟
December 9, 2024 at 12:32 AM
یعنی واقعاً مزخرف تر از آنتیگونه و هر نمایشی مربوط به این اثر هست؟
یعنی چی اخه تهش؟ مسخره ترین اثر کلاسیک که اثرهای مدرنش از خودش مسخره ترن.
December 7, 2024 at 9:32 AM
نشستیم قسمت اول روز شغال رپ دیدیم و خوب بود. خوووبب ها! بعد مدت ها سریال خوب.
December 5, 2024 at 7:26 PM
سهم من از اصطلاحات روانشناسی، درونگرای بیش‌فعاله.
یعنی از این برنامه میرم اون برنامه
از این کتاب به اون کتاب
از این فیلم به اون فیلم.
هیچ کدومش هم نمیبنم.
بعد هم همه میگن تو عین یک بولداگ خسته اصلا روابط اجتماعی نداری.
خبر ندارن من توی بهشت وسط پایکوبی، توی سبد میوه‌های بهشتی دارم دنبال خیار میگردم.
December 5, 2024 at 1:19 PM
تازه وقتی شکلِ تازه‌ی شب میاد روبروم، من دستپاچه یادم میوفته نباید دلم بگیره.
باید با مینا بریم بیرون.
مثلاً کافه ای جایی.
ولی کرمون واقعا شهر اشغالیه.
خیلی محدود جا برای دویدن داره.
من اما حوصله‌ی دویدن ندارم.
ولی دوست دارم آدم‌هایی که میدون رو نگاه کنم.
ولی تهش با سرماخوردگی باید بریم زیر پتو.
یهویی.
December 5, 2024 at 1:16 PM
غروب شکلِ معجونی از پرتقال خونی و غصه‌های روزم شده. یک لیوان سرخ که باید سر بکشیش. بعد هم شب. شب عین یک شازده با پالتوی نوش و شخصیت اشراف‌مآبانه‌ش میاد روبروت.
من امروز فقط ظرف‌ها رو شستم
و توی دنیای بازی ویدیویی چند تا هیالو کشتم.
ولی ته دلم میگه یک جای کار می‌لنگه.
احتمالا نهلیسم‌ام دوباره ویار کرده.
December 5, 2024 at 1:14 PM
و در انتها باید بگم
شب سکوت و نور‌های ریز و درشتی که میرسن به چشمت ولی هنوز تاریکه، همه دست به دست هم میدن تا یک سمفونی از تخیل و تاریکی و تلق تلق شوفاژ بسازن.
انتهای تخیل من یک خیال جنسی مشوشه که با ترکیبی از رویای افتخار و مشهور شدن ترکیب شده.
صبح البته ظرف‌های نشسته توی سینک حقیقت مطلق زندگی ان.
December 4, 2024 at 8:04 PM
چه کار میتونستم بکنم.‌ وقتی خاطرات مرور میشن بعضی‌ها موقع‌ها خودت رو پشت یک لبخند کشیده‌ی تصنعی که از اینجا کش اومده تا دیوار روبرو، پنهان میکنی.
میپری سر جمله بعدی و میخای بحث رو عوض کنی.
ولی نمیکنی.
شایدم نمیتونی.
همه دارن به صورتی معذب‌کننده همیشه حرف میزنن.
تو توی دلت رخت میشورن.
و دلت سیگار میخواد
December 4, 2024 at 8:02 PM
یک سکوتی توی خونه پیچیده که فکر میکنی همه منتظر رسیدن موشک‌ ها و افتادنشون توی زیرزمین پنهان شدن.
بعد البته اینقدر هم صحنه دراماتیک نیست. من خیره‌ام به شوفاژ که کی صدای تلق تلق میده.
امروز خواب موندم. مرخصی اجباری گرفتم ۲ ساعت دیرتر رسیدن رو.
چون دیشب دقیقا مثل امشب لنگٓ همین سکوت مازوخیستی بودم.
December 4, 2024 at 7:59 PM
من یک روزی آبی‌ترین رنگِ دنیا رو پیدا میکنم و میپوشم تنت. بعد دستت رو میگیرم و میریم سمت و سوی یک جای جدید. جایی به جدی‌ترین حالت سبز. بعد به شکل سفیدی با خودم خداحافظی می‌کنم و خلاص.
December 3, 2024 at 12:10 PM
دلم یک لیوان شکلات میخواد شیرین باشه ولی شکر نداشته باشه.
December 3, 2024 at 12:08 PM
به نظرم اوج انسان‌دوستی اونجاست که با فرد خوشگل و زشت یک جور رفتار کنی. از این ساده تر و پیچیده تر نیست.
December 3, 2024 at 6:01 AM
اقای زندگی اذیت نکن من رو.
من پول تراپی ندارم به جون خودت :))
December 3, 2024 at 5:57 AM