www.amazon.com/%E2%80%AB%D8...
www.amazon.com/%E2%80%AB%D8...
من هنوز همون چالهی آب قبلیم که توش عکس ماه نیست.
من هنوز همون چالهی آب قبلیم که توش عکس ماه نیست.
«خاموش کردم چراغ را
در اعماق تاریکی
دریچه ناگهان باز شد
زمان بود که از پنجره پرید...»
و در ادامه:
«زمان بی حرکت شده بود
چون قاب عکس تو
بر دیوار»
«خاموش کردم چراغ را
در اعماق تاریکی
دریچه ناگهان باز شد
زمان بود که از پنجره پرید...»
و در ادامه:
«زمان بی حرکت شده بود
چون قاب عکس تو
بر دیوار»
میلان کوندرا بزرگ مرد رمان و ادبیات چک فوت شد. احتمالأ ما با معرفی سیمین دانشور اون رو شناختیم. من اما با مشابهت شرایط ما با چک در زمان اشغال شناختمش. با رمانت توی چک سیاه زندگی کردیم.
میلان کوندرا بزرگ مرد رمان و ادبیات چک فوت شد. احتمالأ ما با معرفی سیمین دانشور اون رو شناختیم. من اما با مشابهت شرایط ما با چک در زمان اشغال شناختمش. با رمانت توی چک سیاه زندگی کردیم.
کلی از شعر، فلسفه و نقاشی حرف زدیم و بعد دم رفتن کتابی از سال ۵۹ با امضاش هدیه گرفتیم. روز خوبی بود. احمدرضا اون روز ناهار یک نارنگی داشت و ما خوشحال از دیدنش کلی توی راه برگشت حرف زدیم. بهم گفت چه کاریه ازدواج کنی ولی کتاب رو تقدیم به من و همسرم آینده م کرد و اسممون رونوشت.
خدا رحمتت کنه.
کلی از شعر، فلسفه و نقاشی حرف زدیم و بعد دم رفتن کتابی از سال ۵۹ با امضاش هدیه گرفتیم. روز خوبی بود. احمدرضا اون روز ناهار یک نارنگی داشت و ما خوشحال از دیدنش کلی توی راه برگشت حرف زدیم. بهم گفت چه کاریه ازدواج کنی ولی کتاب رو تقدیم به من و همسرم آینده م کرد و اسممون رونوشت.
خدا رحمتت کنه.
رشتو زیر پست
سال نود و سه. با یکی از رفقای عارفچپمسلک رفتیم که بریم پیش احمدرضا احمدی. برف میومد و پیدا کردن خونهاش هم کار آسونی نبود. عملاً نمیدونستیم چطور باید بریم پیشش. یک لحظه به این رفیقم گفتم. من شنیدم خونهش طرف جردن هست. تلفن زدیم به ۱۱۸ و گفتیم خونه آقای احمدی جردن. گفت کدوم گفتم احمدرضا
رشتو زیر پست
سال نود و سه. با یکی از رفقای عارفچپمسلک رفتیم که بریم پیش احمدرضا احمدی. برف میومد و پیدا کردن خونهاش هم کار آسونی نبود. عملاً نمیدونستیم چطور باید بریم پیشش. یک لحظه به این رفیقم گفتم. من شنیدم خونهش طرف جردن هست. تلفن زدیم به ۱۱۸ و گفتیم خونه آقای احمدی جردن. گفت کدوم گفتم احمدرضا
اما نه مثل آب از فوارهای
دور میشوی اما نه مثل گهوارهای
دور میشوی
مثل نور ستارهای
که فهمیدهای
سالها پیش مردهست.
ااز آخرین کتابی که با فیلتر ارشاد چاپ کردم یعنی «چهل تکه تراپی»
اما نه مثل آب از فوارهای
دور میشوی اما نه مثل گهوارهای
دور میشوی
مثل نور ستارهای
که فهمیدهای
سالها پیش مردهست.
ااز آخرین کتابی که با فیلتر ارشاد چاپ کردم یعنی «چهل تکه تراپی»
تو که با رنج کشیدی بدن زخمیمو
تو که دیدی یکشبه برف روی موهامو
من اگه خسته یک تنه ایران بودم
من اگه لحظه پایانی انسان بودم...
الان هم باید آفلاین کنم برم ...
تو که با رنج کشیدی بدن زخمیمو
تو که دیدی یکشبه برف روی موهامو
من اگه خسته یک تنه ایران بودم
من اگه لحظه پایانی انسان بودم...
الان هم باید آفلاین کنم برم ...
بعدش پیشنهادش مثل تراپی عمل میکنه. و کمی شاید کمی کمک میکنه. مثلاً از اون سه تا پیشنهاد الان برای اضطراب کاری این پیشنهاد رو داده:
بعدش پیشنهادش مثل تراپی عمل میکنه. و کمی شاید کمی کمک میکنه. مثلاً از اون سه تا پیشنهاد الان برای اضطراب کاری این پیشنهاد رو داده:
بعدش میپرسه چه احساسی داری . میگی مثلا دلم مثل سیر و سرکه میجوشه! مضطربم. بعد میگه من سه تا پیشنهاد برات دارم.
بعدش میپرسه چه احساسی داری . میگی مثلا دلم مثل سیر و سرکه میجوشه! مضطربم. بعد میگه من سه تا پیشنهاد برات دارم.