Zahra
tabrizi-zahra.bsky.social
Zahra
@tabrizi-zahra.bsky.social
Feminist Particle physicist, book lover
She/Her
پس‌فردا مصاحبه کاری دارم. مصاحبه‌های قبلی دو روز صبح تا شب بودن، که چند تا ارائه داشتم هر کدوم حداقل یک ساعت. حالا که کل مصاحبه ۲۵ دقیقه هست و فقط ۱۲ دقیقه (!!!) وقت ارائه دارم مثل خر تو گل موندم. هر چه می‌کنم این سمینار لعنتی از نیم ساعت کمتر نمی‌شه. من به پرحرفی عادت دارم، باهام اینطور نکنید :((
December 9, 2025 at 11:13 PM
من هزاران ساله که فکر می‌کنم کاش مربی خصوصی ورزش داشتم که بهم برنامه می‌داد، ولی بین تمام خرج‌های زندگی همیشه فکر کردم خرج اضافیه و الان وقتش نیست. باورم نمی‌شه دارم با یک مربی ورزش برای سگم حرف می‌زنم برای یک برنامه ورزشی که بسته به نیازهای این بچه طراحی بشه. 🤦‍♀️ خیلی حس مادر فداکار بودن بهم دست داده 🤣🤣🤣
December 7, 2025 at 4:34 PM
من، بعد از هزاران بار اپلای کردن و رد شدن برای شغل خاص تو‌ فلان دانشگاه اروپا: لابد تو کارم خیلی بدم.

من وقتی برای شغل بهتر تو همون دانشگاه nominate میشم، بهم می‌نویسن که مدارک بفرست، دو روز بعد دعوت میشم به مصاحبه: این شغل به درد نمی‌خوره، وگرنه سراغ من نمی‌اومدن.

کاش یکی از خودم نجاتم بده…
December 6, 2025 at 12:54 AM
سرمای شدید رو به دستکش‌های جدید تبدیل کردم، باشد که مورد قبول درگاه حق افتد :))

بله، کلی خرابی داره. نخ هم وسط کار تموم شد و مثل مداد‌رنگی شده. ولی خیلی دوستشون دارم :))
December 6, 2025 at 12:49 AM
بعد از مدت‌ها تلاش برای سگم متخصص «درد» پیدا کردم. امروز براش کلی ویدئو و عکس از حرکات روزمره سگ فرستادم که بررسی کنه دقیقا کدوم مفاصل درگیرن و شدت چقدره؟ می‌دونم این ماجراهای من و سگم خیلی حس شکم‌سیری میده. ولی من مسئولیت این بچه‌ها رو دارم و وظیفه دارم تا می‌تونم زندگی خوب و بدون درد براشون بسازم.
December 5, 2025 at 1:51 AM
امروز دکترم ۹۰ دقیقا سؤال‌پیچم کرد که فکر کنم ببینم اضطرابم تو یک ماه گذشته چقدر کمتر شده؟ گفتم اگر راست میگی این رو کمی کن تا من جواب بدم. گفت وقتی همین سؤال رو از بچه‌ها می‌پرسه همیشه سریع جواب میدن و درصد میگن. به نظرش به خاطر اینه که اون‌ها دوران بدون اضطراب زندگی رو یادشونه و برای همین قیاس دارن.
December 5, 2025 at 1:36 AM
تو چند ماه گذشته برای بار دوم برای یک موقعیت شغلی که قبلا ردم کرده بودن شورت‌لیست شدم. هر دو بار ایمیل رد شدن رو فرستادن، بعد از چند هفته ایمیل دوم که قبولی و رفتی مرحله بعد و تا دو سه روز دیگه وقت داری مدارک بیشتر/پروپوزال بفرستی.

ما مسخره‌ایم آیا؟!! رو پیشونی من دقیقا چی نوشته؟؟؟
December 1, 2025 at 9:57 PM
دو دقیقه اومدم آسمان آبی رو چک کنم همه جا رو بوی آش رشته گرفته. ای به راه راست هدایت بشید ایشالا. الان من بدون کشک و رشته و سبزی آش یا حتی داشتن هیچ نوع حبوبات چه خاکی به سرم بریزم؟ :((((
December 1, 2025 at 2:26 AM
برنامه‌های امروزم برای فرار کردن از کار و نرسیدن به ددلاین فردا:
۱- اتاق خواب و آفیس رو جابه‌جا کردم. از نتیجه متنفر شدم، ولی به زور خودم رو نشوندم پشت میز کار.
۲- پشت میز این حس شدید و حیاتی بر من نازل شد که «باید» stranger things رو از اول ببینم وگرنه می‌میرم.

نتیجه: تماشای stranger things از اول
November 30, 2025 at 6:12 PM
دیروز در اقدامی ناگهانی از یه‌ریزه پس‌اندارم تمام بدهی‌های کارت‌های اعتباریم رو دادم بلکه اضطرابم آرام‌تر شه. الان اپ رو باز کردم و از دیدن چنین تصویر زیبایی بسیار شاد شدم. می‌میرم تا باز پس‌اندار کنم، ولی در عوض آرام‌تر شدم. آخیش :)))
November 30, 2025 at 1:22 AM
وسط این همه بدبختی دیروز دیدم رو پای سگم چند تا زخم نسبتا عمیقه! چند روز گذشته با کس دیگه‌ای نبوده، من هم خاطره‌ای ندارم تو خیابون براش اتفاقی افتاده باشه. طبق نظر متخصصین آنلاین (دام‌‌پزشک و متخصص ورزش) احتمالا از شدت پا درد پاهاش رو می‌جوه و می‌لیسه بلکه اونطوری دردش بهتر شه. کاش بمیرم براش...
یک کم به ددلاین‌ اپلیکیشن‌ها نگاه کردم، پروژه‌های عقب‌افتاده رو لیست کردم، حساب کتاب مالی کردم، بعد از ترکیب این‌ها چنان حمله‌ی ترسی گرفتم (به قول شما فارسی‌زبان‌ها «پنیک‌اتک») که فقط خوشحالم خونه بودم. این روزها خیلی به سختی دارم سر پا می‌مونم دوست جون‌ها...
November 28, 2025 at 7:16 PM
یک کم به ددلاین‌ اپلیکیشن‌ها نگاه کردم، پروژه‌های عقب‌افتاده رو لیست کردم، حساب کتاب مالی کردم، بعد از ترکیب این‌ها چنان حمله‌ی ترسی گرفتم (به قول شما فارسی‌زبان‌ها «پنیک‌اتک») که فقط خوشحالم خونه بودم. این روزها خیلی به سختی دارم سر پا می‌مونم دوست جون‌ها...
November 28, 2025 at 7:10 PM
این فرزندم جدیدا خیلی بغلی شده. بعد تنهاخواه هم هست و بهش بر می‌خوره اگر هم‌زمان سگ هم توجه بخواد. اون خرس گنده هم هشت برابر این هیکل داره ولی از این می‌ترسه و وقتی این میاد روی تخت ترجیح میده فرار کنه 🤦‍♀️🤦‍♀️
هر روز کمدی دارم از دست این‌ها …
November 27, 2025 at 1:49 AM
آدم بخواد مهمونی شکرگذاری بره خونه رییسش که خیلی پولداره، مهمونی‌هاش هم خیلی مشهوره انقدر که ملت تو دانشگاه‌های دیگه از مهمونی‌های شکرگذاری این حرف می‌زنن، بعد باید چی با خودش ببره که دست خالی نره؟ ناگفته نماند که آدم دوست نداره بره و مجبوره. با تشکر.
November 26, 2025 at 10:09 PM
دقیقا پنج ساعته که نشستم پشت میز کار و تکون نخوردم. خیلی گرسنه‌ام، ولی می‌دونم همین که از جام بلند بشم هر دو تا بچه‌ها میان دنبالم و میومیو کنان یا سر و دم جنبان ازم توجه می‌خوان. ولی انقدر خسته و بی‌جونم که نمی‌تونم. اگر فرزند آدمیزاد داشتم حتما از عذاب وجدان می‌مردم...
November 26, 2025 at 2:29 AM
امروز داشتم سی‌وی و «بیانیه»های پژوهشی و آموزشیم رو به‌روز و ویرایش می‌کردم که از فردا درخواست کارها رو بفرستم. از ج‌‌پ‌ت خواستم نقش کمیته رو بگیره و به این‌ها نمره بده. نمره خیلی بالا داد، ولی با ذکر دلایلی که تو سی‌وی من نبودن. با تشکر از دوستمون که اول من رو به عرش برد بعد زد زمین. اعتماد‌به‌نفسم داغون شد.
November 26, 2025 at 2:09 AM
تشویقی‌های این بچه رو تو ظرف آوردم گذاشتم روی زمین. بهش گفتم از اتاق بیاد پیشم که اومد. بعد یادم افتاد وسیله‌ای رو که برای تعلیمش لازم داشتم نیاوردم. در کل فقط دو ثانیه نبودم، ولی وقتی برگشتم هیچ تشویقی تو ظرف نبود. کاش از اون قیافه خر مظلوم‌نماش عکس داشتم که تو چشم‌های من زل زده بود مگه چیزی شده؟ 😅
November 25, 2025 at 1:43 AM
خیلی دلم می‌خواد بهانه بیارم و جایی که نهار دعوت شدم نرم. ولی تنها مهمونشونم و نمی‌شه 😭😭
کجا رفت اون زهرایی که دلش همیشه معاشرت می‌خواست؟ الان دوست دارم فقط خونه بمونم و بچه‌های گرم و نرمم رو بغل کنم…
November 23, 2025 at 3:10 PM
اومدم یک کم چرت بزنم انقدر سگ اومد روی تخت و تکون خورد و مزاحم شد که پا شدم اومدم روی کاناپه به چرتم ادامه بدم. حالا نه تنها سگ اومده خودش رو به زور پایین پام جا داده، که گربه هم اومده روی شکمم خوابیده. هر دو هم در حال خر و پف. نه می‌ذارن بخوابم نه می‌تونم تکون بخورم 🤦‍♀️🤦‍♀️
November 21, 2025 at 11:52 PM
یک حس سرخوشی خوبی دارم. انقدر این روزها همچین چیزی مطاع نابه که ساعت یک صبحه و می‌ترسم اگر بخوابم این تموم بشه و حالا حالاها برنگرده.
November 20, 2025 at 6:51 AM
خاک عالم به سرم. آمریکا که برگشتیم بلافصله با بیمه حیوونا تماس گرفتم که میشه پلن جدید بگیریم با سقف نامحدود؟ گفتن الا و بلا تا آخر سال نمی‌شه چیزی رو تغییر داد. بعد دو سه تا تست بچه هزینه رو رسوند به ۵۰۰۰ دلار سقف بیمه و باقی چیزها از جیبم رفت. و ماه‌ها منتظر موندم بشه آخر سال که سقف رو بالا ببرم.
November 19, 2025 at 5:20 PM
دانشگاهی که دعوت شده بودم دو قدمی دانشگاهیه که برادر آکادمیک/دوست نزدیکم توش کار می‌کنه. اینه که بهش گفتم دیدن اون هم میام. بعد از ده سال دوستی یادم نبود چطور با محبت زیادیش آدم رو روانی می‌کنه. بلافاصله دیدار رو کرد ویزیت علمی که بتونه از گرنت خودش برام پول هتل بده. یک روز دیدار شد سه روز.
November 18, 2025 at 5:55 PM
من به آقای ایرانی هم‌رشته تو این دانشگاه: من شما رو قبلا ندیدم، جالب بود که فهمیدم یک ایرانی اینجاست.
اون: ههههمممممم، ما همدیگه رو ماه مِی دیدیم، تو دانشگاه خودت. پارسال هم رو تو تگزاس دیدیم. سال ۲۰۱۵ هم رو تو ایتالیا دیدیم.
من: 😶😶😶😶

حافظه‌ی سوسک از من بهتر کار می‌کنه. آبرو برام نموند :(((
November 18, 2025 at 3:28 AM
سه ماهه می‌دونم فردا فلان دانشگاه سمینار دارم. ولی تا امروز صبح تو فرودگاه وقت نکردم شروع کنم اسلاید بسازم. با تشکر از وقت‌های تلف شده‌ی قبل و بین دو پرواز و زمان خود پروازها، دم نشستن طیاره دومی اسلایدهام حاضر شدن. مونده وقتی رسیدم هتل تنگ بمونم و یک دور تمرین کنم خیالم راحت شه پرگویی نمی‌کنم :)))
November 16, 2025 at 10:00 PM
به لطف سفر امروز ارپادهای چهارمم رو هم گم کردم. دیگه روانی شدم از دست خودم که انقدر چیز گم می‌کنم. مشابه ارپاد با قیمت کم ولی کیفیت قابل قبول چی پیشنهاد می‌دید؟

برای کار هدفون‌ نویز کنسلینگ اساسی دارم. ولی‌ نمی‌تونم اون بزرگ‌ها رو طولانی‌مدت تحمل کنم.
November 16, 2025 at 6:26 PM