ایرما
banner
eermaa.bsky.social
ایرما
@eermaa.bsky.social
با این که سختم مشکلم
دول‌ستیز و موافق کنسل کردن ذکور
از خشم دارم می‌ترکم نمی‌دونم چیکار کنم. مطمئنم خیلیا مثل منن. کاش می‌ریختیم تو خیابون. خشتک «مسئولین» رو می‌کشیدیم سرشون. کاش یه حرکتی می‌کردیم. وای دارم می‌ترکم.
April 28, 2025 at 5:49 AM
خوابت رو می‌دیدم دختر درخشان و عزیزم :((
با اون چشم‌های روشن و زندگی کوتاه. واقعن یک دم درخشید و جست و رفت.
April 28, 2025 at 5:45 AM
کاش مردم شهرو خالی کنن :(((
کجا برن البته؟ در محل‌های مشخص‌شده برای بحران‌های بزرگ که ج ا برای مردم فراهم کرده؟
April 26, 2025 at 6:27 PM
زیر دست دندونپزشک درحال عصب‌کشی باشی بعد دکتر و دستیارش هی درباره بندرعباس و خبرهای جدیدی که میاد حرف بزنن. کابوس در کابوس. اینقد🤏🏻 فاصله داشتم تا قشنگ گریه کنم. چند قطره اشکی ریختم البته به تناوب، دکتر هم هی می‌گفت نترس و بیشتر فشار می‌داد. می‌خواستم بگم از غصه‌ست از ترس نیست ولی نمی‌تونستم.
April 26, 2025 at 2:36 PM
دوستم بهم کتابی که تازه از رومن گاری دراومده رو عیدی داد. کسی که ترجمه سروش حبیبی رو خونده باشه نمی‌تونه چنین زبان نخراشیده‌ای رو هضم کنه و البته طنز ظریف رومن گاری همچنان از لای چنگک‌هاش دلبرانه زده بیرون و این تناقض رو غیرقابل‌تحمل‌تر می‌کنه. ولی دیگه وقتی رسیدم به «برگذار کردن» نتونستم ادامه بدم. عوق.
April 26, 2025 at 11:26 AM
این‌که بچه‌های موردعلاقه‌مون باهامون حال می‌کنن خیلی حال می‌ده😭❤️
خواهرزاده‌م به مامانش گفته کمپ تابستونی نمی‌ره و در عوض یه برنامه‌ی عالی برای تابستون در نظر داره. مامانش گفته برنامه چیه؟ گفته کتی بیاد ۱۰ روز پیش ما بمونه.
خدا رو شکر تعداد روز رو هم تعیین کرده. بعد ۱۰ روز قراره چمدونم رو بده دستم بگه بای.
April 24, 2025 at 10:25 AM
هربار تو این جلسه‌ها به ونگوگ می‌گن فان‌خُخ تو دلم می‌گم ایرانی ادا رها کن!
April 20, 2025 at 4:40 AM
سه روزه نمی‌دونم ‌چه بلایی سرم اومده گوارشم برگشته به دوران اسپاسمای عصبی کودکی و گلاب به روتون یکی‌درمیون گوز و آروغ. البته می‌دونم چه بلاییه، بیش از حد خونه مادرم مونده‌م. این پانسمانم باز کنم ایشالا و برم دور شم باز 🤲🫠
April 20, 2025 at 4:30 AM
ساختمان ما یک دیوونه‌خونه واقعیه و از وقتی همسایه جدید اومده و مشغول بازسازی شده اتمسفر آشفته این دیوونه‌خونه ضربدر ده شده، خلاصه کنم راه‌پله تا پریروز جوری بود انگار تو گلفروشی بمب زده باشن و بالاخره پریروز بعد کلی جار و جنجال تمیز شد. الان نون سفارش دادم، پیک دیر کرد و منم ناهارمو خوردم. الان بالاخره
April 4, 2025 at 1:55 PM
از مرکزشهر تا سعادت‌آباد اسنپ گرفتم شصت و سه تومن، آخوندا رفتن؟
April 3, 2025 at 10:10 AM
مدت درازی آرامش سفت و بی‌خدشه‌ای ساخته بودم برای خودم. همه‌چیز در پراسترس‌ترین موقعیت‌ها برام نرم و قابل عبور پیش می‌رفت. از پارسال هی اپیزودهای بی‌آرامش وارد شده و بیشتر از این‌که آشفته‌م کنه متعجبم می‌کنه اینقدر عادت ندارم بهش دیگه. یک زمانی هرروز همین بودم که امروز، خواب آشفته و تپش قلب شدید و بدن منقبض.
April 1, 2025 at 12:09 PM
اندوه و استیصال دوستمو می‌بینم و کاری ازم برنمیاد. هی میام یه چیزی بگم می‌بینم هیچی در چنته ندارم.
«تنها چیزی که چاره نداره مرگه».
April 1, 2025 at 1:30 AM
یادم رفته بود این کثافتی که مردم اسم «آبجوی دست‌ساز» روش می‌ذارن چقد گهه. یک و نیم لیوان دیشب خوردم تا همین الان حالم بده و معلومم نیست خوب بشه یا نه. سر جمع دو ساعت تونستم بخوابم بعد از کلی بالا آوردن و الانم سردرد و احوال تخمی کیری. از دست خودم ناراحتم که یادم رفته بود و خوردم این کثافت رو :(
March 31, 2025 at 9:32 AM
یه بلواسکای رو می‌ذاشتید برای ما بمونه دیگه، هرچی دول‌دار و سطلیه اومدن. دولاتونو ببرین توییتر.
March 30, 2025 at 2:28 PM
یه گربه گیر کرده ظاهرن در یه شعاع نزدیک من، ولی نمی‌تونم پیداش کنم. صداش خیلی زیر نیست و احتمالن بچه نیست اما خیلی جگرسوز ناله می‌کنه از دیروز. رفتم دور زدم محله رو ولی نتونستم پیداش کنم و حدس می‌زنم هرجا هست ساکنان سفر مفر رفتن و راه این بسته شده، چیکارت کنم مامان جان :((
March 29, 2025 at 1:04 PM
خواب دیشبم ترکیبی از نوستالژی خونه بچگیم و اتمسفر ناخوشایند آرت‌سین تجسمی ایران و لهو و لعب با دست‌اندرکاران این حوزه بود. مدت‌ها بود خواب لهو و لعبی ندیده بودم همون خوابی که دوسپسرم آخوند بود هم چندتا بوس ساده داشت فقط.
March 29, 2025 at 12:29 PM
زندگی واقعن در یک لحظه می‌تونه تموم بشه و گرفته بشه ازمون. یه اتفاق در لحظه می‌تونه زندگی رو از ما و ما رو از عزیزامون بگیره. از فکر این دختر و زندگی کوتاهش و بچه بی‌مادرش درنمیام، چقد به مو بندیم جدی و چقد همیشه حس می‌کنیم پشتمون به کوهه!
March 27, 2025 at 3:43 PM
این چه عداوتیه که مردم با تخم‌مرغ پخته دارن؟ یعنی چی که فلان چیز بو یا مزه تخم‌مرغ می‌ده نمی‌خورم؟ مگه بده مزه تخم‌مرغ؟ داستان چیه؟
March 26, 2025 at 8:05 PM
مدتیه که فکر رفتن به جایی دور و فرار از هرآنچه می‌شناسم وسوسه‌م می‌کنه هرچند هیچ ایده واقعی و عملی هم در موردش ندارم. امروز یه پادکست شنیدم در مورد یه آقایی که می‌خواسته خودکشی کنه ولی تصمیم خودکشی رو تبدیل به سفری دراز می‌کنه. مصمم‌ترم کرد که واقعن بهش فکر کنم. این همه آدم کردن، تو هم بکن، شاید شد.
March 26, 2025 at 6:42 PM
رزلوشن ارتباطی امسالم اینه که وقتی کسی جوری رفتار می‌کنه انگار در دسترس بودنت رو ازت طلب داره، زمانی جواب بدم که دیگه به دردش نمی‌خوره.
از آدم وقیح بدم میاد خدایا هرگز منو وقیح نکن (بگو تو شرم دائمی از وجودت رو درمان کن، نمی‌خواد نگران وقیح شدن باشی)
March 26, 2025 at 6:39 PM
چقدر خواب عجیبی دیدم اصن باورم نمی‌شه همچین چیزی دیدم :/
با یه پسری دوست شدم که تو یه جزیره زندگی می‌کرد رفتم پیشش چندروز اونجا بودم همه‌چی خوب، مهربون، ردیف، بوس‌بوسی. لحظه آخر خدافظی کردم بیام دیدم لباس آخوندی پوشیده و آخوند بود 😭😭 عباش هم سبز کاهویی =)) خدایا این چی بود من دیدم آخه
March 24, 2025 at 12:20 PM
کباب فقط چنجه چرب. کوبیده‌هاتون واسه خودتون.
March 23, 2025 at 12:42 PM
عکس قیافه منحوس اون موجود پلید خطرناک رو در استوری نوروزی دوست عزیز ساده‌دل و فریب‌خورده‌م در جایگاه شوهرش دیدم و تروماهام هجوم آورد و خشکم زد.
یارو قیافه‌ش بسیار داغون‌تر شده و گمونم عملش از شیره به هرویین مرویین رسیده باشه. زودتر و به سختی خلاص شه از این دنیا ایشالا و این دختر رو هم خلاص کنه از خودش🤲
March 21, 2025 at 9:50 AM
خوشگلا نوروزتون پیروز، سال نوتون مبارک، بوس وردارین :* :* :*
March 20, 2025 at 9:46 AM
هی منتظر یه احساس ناخوشایند خالی شدن‌ام ولی نه، هنوز که خبری نیست و شماعی‌زاده در لابلای دالان‌های مغزم می‌خونه: «چه عاشق‌ترم من از تو، چقد پیش‌ترم من از تو».
March 18, 2025 at 6:37 AM