Mariam
algernon.bsky.social
Mariam
@algernon.bsky.social
ربات نوریپس
December 3, 2025 at 4:01 AM
این
October 30, 2025 at 11:45 AM
من خیلی از لباسی سزان خوشم می‌آد ولی چون جایی نداره دور و بر که آدم بره پرو کنه، همه‌اش دو به شک بودم که قواره‌اش به من می‌خوره یا نه. دیگه این بار رفتم این دامنشو سفارش دادم و رسید دستم امروز بعد از ده روز چشم انتظاری و شوق و ذوق. نتیجه این‌که انگار دامن معلم پرورشیا رو پوشیدم🥲
October 16, 2025 at 1:40 PM
بدشم گفتم ، خوبشم بگم که رسیدیم هوا خوب و شهر پر آدمو بارا باز. دیگه تا هی این ور واستیم درینک و خوردنی (بله، با چمدون) شد ۱۲. دیگه آخر مسیرم رسیدیم به یه بستنی فروشی شلوغ پلوغ. منم خواستم حلال کنم که تو صف واستادیم، بزرگترین چیزی که می‌شدو سفارش دادم و خوشحال و شکر زده رسیدیم مقصد.
September 18, 2025 at 9:38 AM
منم آگست.
August 31, 2025 at 11:30 PM
تعطیلات تموم شد و به جز آفتاب و دریا و معاشر/ میزبان میوه‌خور دندون‌دارم‌ (همساده رو عرض می‌کنم) و اریستو‌ چینی فراوون، این کتاب زیبا رو هم تموم کردم(آخرین باری که ان‌قدر از یه کتابی لذت برده باشم، سنم احتمالا نصف الان بود) و عکس خوشحال تو ده👇(سعی کردم همه موضوعاتو‌ پوشش بدم تو یه بلوسک)
August 19, 2025 at 10:22 PM
عکس بهتر
August 8, 2025 at 6:23 AM
:))اا الان دیدم یه جوری تعریف کردم که آدم ته‌اش می‌تونست زخمی و اینام شده باشه. یه چیزی خورد به شیشه (احتمالا تف خدا بود چون هیچ اثری ازش روش شیشه نیس و اگه سنگم بود، باید می‌اومد تو). قسمت درونی شکست ولی بیرونی وا نرفت+عکس
August 8, 2025 at 6:18 AM
ان‌ الله مع الصابرین
July 13, 2025 at 11:23 AM
انتقام کم‌خوابی خودم و گیجی‌ بوکینگ و هتل رو با شراب محلی و خوراک بره گرفتم (تو راهه).
July 13, 2025 at 10:28 AM
درسته که ممکنه شبو‌ تو خیابون‌ سر کنم ولی شما رنگا رو تو عکسی که از تو اتوبوس گرفتمو‌ بیین.
July 13, 2025 at 9:35 AM
هفته پیش‌ که همین‌ جوری دراز بودم تو آفتاب و انگار نه انگار که کارگر روزمزدم، چه قد دوره ازم.
July 11, 2025 at 3:14 PM
یه تلاشی کردم لباسامو‌ با قابلمه و آب جوش اتو کنم، پوست کدو چسبید به دامنم‌.‌ دیگه دوباره به صابخونه مسیج زدم. گفت چرا اتفاقا‌ یه اتویی هم هست. تو صندوقه ، اینم رمزش‌. فکر کردم شاید تو آلمان به جعبه می‌گن صندوق و اینم ترجمه کرده+ عکس
June 25, 2025 at 9:42 PM
یه سالاد ساده یاد گرفتم از دوستای‌ ایرانم: بروکلی و فلفل دلمه و تخمه آفتابگردون و سس چیلی و سرکه. دو پله، حتی سه، بیشتر از چیزی که به نظر می‌آد خوشمزه‌اس. بدیش‌ اینه که چون سالم‌طوره، آدم (خودم بابا) تا جایی که شکمش درد بگیره، می‌تونه ادامه بده خوردنشو.
June 7, 2025 at 2:54 PM
صبح رفتم نیمخن که برم ایونت دپارتمانمون. بعد که رسیدم هی فک کردم کجا برم. ولش کن بابا. اصلا اینجا چی کار می‌کنم. بعد چون که fomo از وسط کار، پا شدم رفتم و ان‌قد والیبال و پرتاب نیزه و فلان کردم، یه مدال الکی بهم دادن. خودم مچ دست راستمم‌ از دست دادم. به قول اون نمی‌دونم چی قلیان بنده افراط و تفریط.
June 5, 2025 at 7:10 PM
صبح‌های شیرگاه هم چایی از اینجا.‌ راستی اون پشه/مگس پرون‌هایی که خریدم هم خیلی استفاده شد. استفاده= موضوع خنده و مزاح فامیل.
June 3, 2025 at 9:04 AM
هوا صاف و آیندهوون شلوغ و پرصدا بود.تو پارک بغل خونه،مجسمه‌های بانمکی(بیچاره هنرمنده)نصب کرده بودند.از این مجسمه‌هه خیلی خوشم اومد.یک حال گل‌درشتی داشت که انگار باید ناظر جارو می‌کرد.
هر بار از توی دوربین نگاه کردم،کوچه خلوت بود‌ و انگار همه رفتند سفر.این شد که برگشتم خونه که تنهایی مواظب کوچه باشم.
April 19, 2025 at 1:26 AM
به غباری که از دوستی گذشته‌ام مونده بود نگاه کردم. ۷ سال پیش، همین موقع‌ها، دراز کشیده بودم زیر این درخت و فکر کرده بودم چه خوبه که تو دانشگاه دیگه تنها نیستم. تو راه برگشت، با خونه‌ حرف زدم. رسیدم، نشستم رو مبل تا نیمه شب و به چیزی فکر نکردم.
April 14, 2025 at 10:16 PM
بچه که بودم، گل‌ها می‌خندیدن بهم. فکر می‌کردم همه می‌بینن خنده‌ی گلا رو. تو بزرگسالی فهمیدم برا همه اینجوری نیست. امروز داشتم به اینا که شبیه گلای خونه‌ی شیرگاس نگاه می‌کردم، دیدم بازم دارن می‌خندن. اون جور واضح و سرحال و میوه‌خور بچگی که نه ولی بلاخره یه خنده‌‌ایی بود.
April 3, 2025 at 12:36 PM
این کتابی که دارم می‌خونم، خیلی قشنگه. حتی روزایی که خیلی خسته از زندگی و رو به سقفم، فکر کردن بهش خیلی حالمو جا می‌آره. کتابه نسبتا قدیمیه‌‌ها ولی از ارجاعات‌ و ایگوی‌ گنده‌‌ی کورزول‌ که خودشو فرو می‌کنه همه‌جا خوشم می‌آد.
April 1, 2025 at 2:18 PM
سه سال پیش با دوستام نشسته بودیم اینجا و داشتیم درباره الاستیک نت بحث می‌کردیم. حالا دوستام دو قلو دارن. مرده که ریسرچ متوسطی بود، هی داره پیشرفت شغلی می‌کنه. زنه که یک در هزار و ستاره بود، هنوز نتونسته پوزیشن مناسب پیدا کنه. شراکت اینجوری غمگینم می‌کنه.
February 22, 2025 at 9:41 AM
رفتم از این تستای‌ تخمی سر دستی دادم که توازن اسکلت و فلانو‌ نشون می ده. عصا و شکستگی بدنمو‌ کشیده یه ور. دیروز چون این الاغا شماره سکو رو آخرین لحظه عوض کردند و با عصا دویدم، پام برگشته به دوره شلی. فوتبال و اینام که تا سال دیگه تعطیله. 🥈〰️ اینه که بیشتر جاها بهم صندلی خالی تعارف می کنن.
July 2, 2023 at 12:27 AM