Yvette
banner
yvettte.bsky.social
Yvette
@yvettte.bsky.social
Dead Wood
Pinned
«شیرازه دَرید دفتری را»
به‌شدت محزونم و از تهران بیزار.
June 24, 2025 at 4:07 PM
شنیدم هفته‌ی پیش توی توییتر جنگ حق و باطل «مقصر کیه» بین خانم گلستان و فروغ، به‌نفع فروغ به‌پایان رسیده. این‌جا چه‌خبر؟ کی فرشته شد، کی شیطان؟
سلام راستی.🌿
May 29, 2025 at 11:58 AM
با مراحل مقدماتی تولید اسید‌لاکتیک به‌روزم.
May 1, 2025 at 8:42 AM
رژ لب محبوبم رو خریدم. عکس فرستادم مامانم گفت رنگ آب‌دهن‌مُرده‌ست. این‌‌مرد هم با صدای حمید هامون گفت این چیه، این‌که اصن دیده نمی‌شه. در واکنش شب مهمونی تراشیدم که با رژ لبم حال کنم؛ کت دوختن به‌خاطر دکمه.
April 24, 2025 at 8:12 AM
کسی رو گذاشتن در سمت معاونت سازمان که مطلقا، تاکید می‌کنم مطلقا از این دپارتمان چیزی نمی‌دونه. بدیهی‌ترین‌های این رشته رو هرروز باید براش توضیح بدم؛ حداقل‌های روش تحقیق رو. نمی‌فهمه و عصبانیه. کمک می‌خواد و غرورش اجازه نمی‌ده بگه نمی‌دونه و عصبانیه. کلا عصبانیه.
April 14, 2025 at 5:42 AM
اگر می‌بایست اینک بمیرم، سخت خوشبخت می‌مردم.

– اتللو، پرده‌ی دوم، صحنه‌ی اول

[ساحل قبرس، نخستین کلمات اتللو در لحظه دیدار مجدد با دزدمونا]

📷: Benjamin Hardman
April 11, 2025 at 6:27 PM
دراز کشیده بودم و یهو یادم اومد توی تموم زندگی‌م دوبار پیش اومده که سیلی بخوابونم به‌صورت کسی، اونم یه‌جوری‌که تا چندروز دستم درد بگیره. یکی‌ش نصیب آ. ع. پایتخت شد. کی بود؟ اسفند ۹۵
دیشب دیدم اسمش توی تیتراژ، کنار پرتقال‌های روی شاخه‌ست؛ رنگ صورتش، اون‌روز.
April 11, 2025 at 6:26 AM
اما ادب و شخصیت مهم است؛ پرنسیپ‌داشتن برای مقبول‌واقع‌شدن اهمیت دارد. فعال محیط زیست، سیاست، برابری‌طلبْ، بدون ادب، بی‌ شخصیتِ متین و معتقد به‌کلیشه‌ «همینه که هست»، موفق نخواهد شد. بدون دانستن ادبیات درست، بدون اعتقاد به ادبیات درست، شما نهایتا مبلغ خودت می‌شوی و نه جنبش تحت حمایتت.
April 10, 2025 at 5:08 AM
احساس می‌کنم سطح روابطم با آقای افخمیِ بانک داره خطرناک می‌شه.
April 8, 2025 at 3:59 PM
خشمگین‌ام. بی‌نهایت خشمگین‌ام و تمام شهر را قدم زده‌ام. رنج ازدست‌دادن دایه‌ام به‌خشم از مادرم تبدیل شده که حتی در این شرایط هم باید ملکه باشد. که حتی در این عزا هم نباید نفر دوم کانون توجه باشد. در رقابت با یک مُرده هم خودخواهانه باید اول شود و یادم بیندازد که چرا ۱۸ سالگی از خانه رفتم و هیچ‌وقت برنگشتم.
April 4, 2025 at 4:54 PM
#لذت_تماشا

📷: Lasse Erkola
April 3, 2025 at 4:26 AM
تعطیلات خوش گذشت؛ خانواده، سفر، مهمونی، سرزدن به‌تقریبا همه‌ی بزرگترا، زنگ و پیام به‌دوستای دور بی‌چرتکه و محاسبه‌ی سطح تعامل. اثرات میانسالیه لابد. فردا هم تموم دوستای نزدیکم رو دعوت کردم برای برانچ و ناهار بعدش. چندروزه درحال تولدگرفتن‌ان و همیشه باید فرصت جبران رو جای به‌دل پیدا کرد.
راستی ۴۴ ساله شدم.🎈
April 1, 2025 at 3:39 PM
«ما هیشکیو نمی‌کُشیم. فقط دست، بازو، قلم پا، اسب»
مرادبیک، روزی‌روزگاری
.
آخ که چه‌حیفه نبودنت مرد؛ «قُدِّ یه‌دنده‌ی یه‌ور»
March 29, 2025 at 5:57 PM
چهارده‌هزارتا صلوات نذر کردم که بعد از مهمونی امشب مامان، من و گلین‌خانم ستون فقرات عمل نکنیم.
March 28, 2025 at 8:04 AM
#لذت_تماشا

📷: Ed Freeman
March 26, 2025 at 5:51 AM
برای دوستام نظرسنجی گذاشتم توی واتس‌اپ که چی درست کنم، با پنج‌تا غذا. اکثریت آراء کشک‌و‌بادمجون رو تیک زدن. میم موند تک‌و‌تنها با زرشک‌پلو‌مرغ. پیام داد که گناه دارم من بابا، جواب دادم تمرین دموکراسی کن. بهش نگفتم ولی زرشک‌پلو‌مرغ هم گذاشتم. حالا شک ندارم همه اول زرشک‌پلو می‌کشن. دموکراسی خر است.
March 25, 2025 at 3:02 PM
بین کتابای این‌جا نامه‌های نیما یوشیج به بهمن محصص رو پیدا کردم. چقدر خوبن، چقدر نَرم‌ان، چقدر خودشونن. با هر خط نامه‌ها قلبم بالا و پایین می‌شه. چیه این آدمیزاد.
March 23, 2025 at 6:38 PM
‏«وانهادن، آدمیزاد بالأخره راه وانهادن را پیدا می‌کند».

📷: Babak Amin Tafreshi
March 23, 2025 at 6:03 AM
برادرم تصویری گفت مامان زنگ‌ زده گفته این‌خواهرت هروقت تنهایی می‌ره اون‌جا، برمی‌گرده تصمیمای انقلابی می‌گیره‌، ایشالا به‌کشاورزا و باغ‌دارا و پیشکارا و کدخداها سر زدی دیگه برگرد. بعد یهو گفت صدای گرگ بود؟! گفتم نه بابا شغاله. یادآوری کرد اون‌ دونه‌سربی بابابزرگ مجوزش باطل شده ها. قول دادم کسی رو با تیر نزنم.
March 22, 2025 at 5:44 AM
این‌جای تفرش که الان منم هنوز تمدن نرسیده؛ شومینه هیزمی هست و کلاغ و الاغ وسط درختای گردو. الان آقای شاکری نون آورد و گفت امشب گردنه‌ی نقره‌کمر (قربون اسمت بشم آخه) به‌این‌ور کولاک می‌شه. بعد به‌سقف عمارت اشاره کرد که آقاخدابیامرز و زد زیر گریه: پنجاه‌سال هرماه با جیپ وزارت معارف میومد رسیدگی می‌کرد، می‌رفت.
March 21, 2025 at 5:22 AM
از لواسون برمی‌گردم.‌ یه‌نمِ بارون قشنگ می‌خوره به‌شیشه که دلم نمیاد برف‌پاک‌کن بزنم. چه آرومم. چه هرسال که می‌گذره آدم آروم‌تری می‌شم. چه حالم خوبه با میان‌سالی، با موندن همین‌جا، با زمین سفت واقعیت زیر پام، با امضای توافق‌نامه صلح با درون. عید همین‌جاست. «بهار چيزهای بسيار دیگری را فراموش خواهم کرد».
March 19, 2025 at 7:26 PM
زنگ زد که فردا منتظرم. خب؟ باهمون جمله و تُن صدای بیست‌سال گذشته. بیست‌سالی که هردومون آخرش نفهمیدیم چیِ هم هستیم. یه‌بار تو اوج مستی و پیچیدن‌مون به‌هم انگار گفته بودیم که بزرگ‌ترین حسرت همیم. بعدش دیگه نه من پرسیدم، نه اون. یادمون هست ولی نوجوونی رو، اون اولین‌بوسه‌ روی پشت‌بوم خونه‌ خانم گلستان. یه‌عمر گذشته.
March 17, 2025 at 3:26 PM
این شعر اجراهای مختلفی داره و از قضا اکثرشون هم فوق‌العاده‌ان؛ ازبس‌که قویه، ازبس کلماتش جادویی‌ان. برای من ولی این اجرای ارکسترسمفونیکِ دهه‌ی شصت، جذاب‌ترینه؛ ترکیب غنی‌ایه از کلمه، حماسه، عشق. کم پیش میاد که وزن همه‌چیز حین اجرای بزرگ، این‌همه درست باشه.

soundcloud.com/1durbin/giqjwi…‎
https://soundcloud.com/1durbin/giqjwi…‎
March 17, 2025 at 6:40 AM
‏این‌مرد گفت راه‌کار موقت بگو برای کم‌کردن حال بد این روزام. گفتم من معمولا میرم روان‌نویس می‌خرم، حالم رو بهتر می‌کنه. گفت به‌جز این. گفتم به پوستت برس. بعد دیدیم زیر این ریشی که تازگی گذاشته آخه؟! گفتم از گردن شروع کن، آدم از گردن پیر میشه. گفت کی گفته؟ گفتم «هماجون»ِ صفی‌یزدانیان.

سلام صفی🙋🏽‍♀️
March 16, 2025 at 1:11 PM
‏شش‌وپنجاه‌دقیقه. دوباره اسپاسم گردن و دست. دوباره جهان افقی. دوباره فکرکردن به شعبده‌بازی برای رساندن خودم به آشپزخانه و قهوه، آن‌هم درست زمانی‌که تمام میزهای خانه پر از کار و یادداشت و ناتمامی‌ست. گاهی چقدر کافی نیستم.

📷: Ashley Jacobsen
March 16, 2025 at 3:14 AM