Said
said2023.bsky.social
Said
@said2023.bsky.social
وقتی یه هنرمندی اینجا اینطوری می‌میره، من ناخودآگاه یاد فرهاد می‌افتم و قلبم دو بار می‌سوزه.
October 14, 2025 at 5:09 PM
امروز آخوند مودم خوبم رو سوزوند.
August 2, 2025 at 5:02 PM
ئه. الان فهمیدم که نیکفر هم اینجاست.
تحلیل یک داستان حماسی از پایان نسخه‌ی نوین شاهنامه
محمدرضا نیکفر – تحلیل «بی‌بی» به عنوان نشانگر مرکزی در یک گفتمان جاری. در ادامه: فرود نمایش اسطوره‌ای از اوج دراماتیک خود، مگر اینکه «قهرمان» دست به حرکت خارق‌العاده‌ای بزند.
www.radiozamaneh.com/859537
تحلیل یک داستان حماسی از پایان نسخه‌ی نوین شاهنامه
محمدرضا نیکفر – تحلیل «بی‌بی» به عنوان نشانگر مرکزی در یک گفتمان جاری. در ادامه: فرود نمایش اسطوره‌ای از اوج دراماتیک خود، مگر اینکه «قهرمان» دست به حرکت خارق‌العاده‌ای بزند.
www.radiozamaneh.com
July 10, 2025 at 12:44 PM
چند روزه کونم رو گذاشتم خونه دوستم زمین که تازه اجاره کرده. کاملا هم نزدیک مراکز نظامی هدف این بی‌شرفاست. معمولا هم تنهام کنار یه گربه مادر و بچه‌هاش که چند شبه آژیته میشن از صدای انفجارهای مهیب. من هیچ‌جا نمی‌رم. هیچ‌جا.
June 15, 2025 at 10:05 AM
ساعت ۴ صبح میون لرزه‌های انفجار، صدای جاروی رفتگر رو که تو کوچه شنیدم یاد زمان موشک‌بارون تهران افتادم: یه شب جنگنده صدام خونه رفتگر محله رو چند تا کوچه اون‌ورتر از ما زد و همه خانواده زیر آوار مردن.
وسط این آشفته‌بازار صدای خش خش جاروی رفتگر میاد.
June 14, 2025 at 7:05 AM
اینجا غوغاست. یه پهپادی هم گمونم افتاد رو پشت‌بوم این اطراف. نت و وی‌پی‌ان هم در حال خاموشی. می‌بوسمتون بچه‌ها.
June 13, 2025 at 11:27 PM
شدت صدای انفجارهای پشت هم خیلی مهیب بود. خیلی.
June 13, 2025 at 12:09 AM
خواب دیدم حیاتی خبر مرگ جلاد اعظم رو اعلام کرد و من ناباوارانه خوشحال و کفری که چرا اون روز تیرم از دریچه درِ کلاس مدرسه راهنمایی‌ام، به جای این نکبت محض، خورد تو مخ حسن روحانی که کنارش تمرگیده بود.
May 17, 2025 at 8:50 AM
امروز یه صبح تا ظهر، چهار تا زن موتورسوار دیدم 💘
May 13, 2025 at 5:01 PM
«با طعمی از ناکامی و دود»
April 25, 2025 at 8:02 PM
آیا واقعا
«که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی»؟
April 21, 2025 at 12:12 PM
تا وقتی وی‌پی‌انم کار می‌کرد، مدت‌ها بود گذاشته بودمش روی بلژیک، جایی که دلم پیش رفیق عزیزمه...

«یاد باد هر اویی که رانده شد
از خانه و خاک دلخواه خود
در هر مکان و در هر زمان
به هر زبان
و وامانده نشد...
و هنگام یورش یادهای پرزور
از آن خانه و آن خاک دور
مویه‌های غریبانه نهان کرد...»
April 16, 2025 at 4:35 PM
بدرود عیش مدام و نفْس امید و آزادی ادبیات
"I don’t think I’ll live long enough to work on a new novel, especially because it takes me three or four years to write one, but I’ll never stop working and I hope that I’ll have the strength to carry on until the end."
یوسا مرد. گه تو دنیایی که یوسا توش نباشه. گه
April 14, 2025 at 5:46 AM
بعد از چند سال، سه روزه سرما محکم بغلم کرده و نمی‌ذاره لحظه‌ای بخوابم. انگار که دوباره واکسن آسترازنکا زدم.
March 27, 2025 at 4:44 AM
بهار تازه مبارک بچه‌ها
تا خنده و آینده...
March 20, 2025 at 9:58 AM
هزار و چهارصد و دو و سه، سال‌های دردناک‌ترین دل‌شکستگی‌ها و عمیق‌ترین زخم‌ها بودن. همه هم از دوست و رفیقان سالیان. تازه‌ترینش هم همین امروز.
تسلّی‌ای هم در کار نیست.
شما، همین چند رفیقی که اینجا برام موندین رو از راه دور می‌بوسم.
March 17, 2025 at 11:51 AM
فروشنده موزیک «دیگه دیره» تورج شعبانخانی رو پلی کرد و من نشستم به گوش‌دادن به یاد ایام جوانیِ تحقق‌نیافته و بلکه به گا رفته. بهش گفتم به‌به. خندید. گفتم آره خالتوره ولی خوبه :)
March 15, 2025 at 7:19 PM
دوستان این ساعت رو هم آخوند زد تا من زیر دوش اینقدر بشینم و بلند شم تا دیسک و سیاتیکم بدتر از همیشه سرویسم کنه.
با هیچ فامیلی هم رفت‌وآمد ندارم برم خونه‌شون حموم و لباسام رو بندازم تو ماشینشون. دو تا دونه رفیقمم رفتن ولایت خودشون واسه عید.
پس هپلی و ژولیده تا انقلاب.
بهترین ساعتی که قدری آب با فشار کم هست برای اینکه بشه لباس شست و رفت حمام.
۴:۴۵ صبح
March 11, 2025 at 4:50 PM
یعنی الان بریم حموم نمره، اونجا هم آب ندارن؟
March 9, 2025 at 7:27 PM
دیدم یه مرد محورمقاومتیِ «تقلیل‌گر» طبقاتی نوشته:
۸ مارس بر زنان طبقه کارگر مبارک

🚫 آپدیت نات اویلبل
March 9, 2025 at 11:40 AM
باز تا من کاپشنم رو گذاشتم تو بقچه هوا سرد شد. آب هم نیست، دهیدراته شدیم بس که نخوردیم جیشمون نگیره.
March 8, 2025 at 10:07 AM
بهترین ساعتی که قدری آب با فشار کم هست برای اینکه بشه لباس شست و رفت حمام.
۴:۴۵ صبح
March 6, 2025 at 1:16 AM
بچه‌هااا، یه شب ماه رمضون دهه ۶۰، تلویزیون سیاه‌وسفید مادربزرگم اینا داشت شجریان (این دهان بستی و فلان) پخش می‌کرد. خاله کوچیکه–که تقریبا هم‌سنیم گفت شنیدی؟ «چند خوردی چرب و چیلی از طعام» و خندید. گفتم آره!
و تا همین ۵ سال پیش هم گمون می‌کردم چرب و چیلی ه. حالا اینکه چه جوری لو رفتم خودش داستان دیگری ست.
March 1, 2025 at 8:25 PM
اینجا برق هست و آب نیست. یه شیشه آب نیست که قرص بخورم، حمام و دستشویی و چای و قهوه و مسواک که بماند. برم یه بطری آب‌معدنی بگیرم. امیدوارم در آتش عمامه و عبات بسوزی و جزغاله بشی آخوند و تا ابد هم قطره‌ای آب نریزن روت.
این بار حتی تو کتری (مهمترین منبع آب در حکومت امام زمان) هم آب ندارم که حداقل یه قهوه بذارم.

خیر، آب ذخیره نمی‌کنم، نمی‌خوام به عادی بودن این کثافت تن بدم.

تابستون قراره چه بلایی به سرمون بیاد؟

شارژم هم داره تموم میشه. سردم هست. گفته بودم برق می‌ره پکیج قطع میشه خونه سرد میشه دیگه نه؟

گه بگیرن.
یا مثلاً فک کن شما هنوز ناهار نخوردی، گشنته، می‌خوای پلو بذاری، ولی چون برق نیست آب نداری.

👳🔪🕳️
March 1, 2025 at 10:23 AM
آب از صبح اینجا کامل قطعه. پکیج هم نداریم. اسیر آخوند بی‌همه‌چیز شدیم. می‌گم واسه سال دیگه بریم منبع آب جور کنیم.
February 28, 2025 at 9:42 AM