mostagh.bsky.social
moshtagh.bsky.social
mostagh.bsky.social
@moshtagh.bsky.social
گاهِ پندار شدن طرف خمشخانه‌ی نی!
با #مشتاق_دربند اشعار را به اشتراک بگذارید
تو غلط می‌کنی این بار مرا، خام کنی
بند بر طوق گذاری و مرا، رام کنی
تو که باشی که مرا امر به فعلی، سازی
یا که تهدید به بد گشتن فرجام کنی
تو؛ چه بسیار غلط‌ها، که بخواهی ما را
پای بر بسته و رفتار، چو احشام کنی
تو چه بیجا بکنی چونکه خزعبل گویی
ننک بر ما بخری، نام به احکام کنی
January 22, 2024 at 5:55 AM
تا خود صبح، چه شب‌ها که تو را می‌کردم
به دعا، بدرقه: تا ظن نبری بی‌دردم
خیس گشته همه شب تا به سحر، درگاهت
آب و جارو چو کنم، درگه دولتمردم
من چه شب‌ها که فرو کردم و تا ته فشرم
خنجر ناوک مژگان تو، ورد آوردم
چو مرا پشت کنی، هرچه توانم بکنم
به درت، لابه و زاری؛ به عذار زردم
January 22, 2024 at 5:48 AM
آنقدر خسته شده ذهن، که اندیشه ندارد
نه توانی که دگر، در وطنی؛ ریشه گذارد
آنقدر خار بچیده‌ست از این باغ ملون
که دگر قصد ندارد گل هر بیشه شمارد
اینقدر شرم و حیانیست، خدا را؛ به مرامش
که گلابم چو بگیرد، به دل شیشه سپارد
چه حرامی شده عمرم، همه در نقش و خیالت
چه توقع کند آنکس، که تو را تیشه بیارد؟
January 22, 2024 at 5:46 AM
بیا و آینه روی من؛ مکدر کن
رخم؛ به آن دم جان بخش خود، معطر کن
بیا و دفع فرو هل، به دیده رخصت ساز
طلوع خویش به رخساره‌ام، مقدر کن
بتا؛ ز خون دو لعلت، حیات می‌بارد
هزار باره بکش، زنده‌ام؛ مکرر کن
خدا کند که بیایی به کشتنم، امشب
بیا و کلبه‌ی تاریک من، منور کن
January 21, 2024 at 11:38 AM
من؛ به سودای تسلا، می‌نویسم قصه را
بینوا؛ زخم دلم لب می‌گشاید، پس چرا
این قلم از بس دویده بر سپیده دفترم
آن یکی، عمرش تمام و این دگر، چون رد پا
خسته دست و دل شکسته، من شدم در گوشه‌ای
گوشه‌ی مغلوب را، دلبر؛ نخواهد در نوا
ای دلیرا؛ من شدم امشب، به آن کنج نهان
جای، خالی بود و من؛ نظاره می‌کردم تو را
January 21, 2024 at 11:29 AM
آنقدر من می‌نویسم تا صدایت، از در؛ درآید
آنقدر بی‌ابرویی می‌کنم، دادت درآید
آنقدر در پشت در، هق می‌زنم، اشکت بگیرد
آب گردد سنگ و چشمانت به رویم، در گشاید
آنقدر سوی‌ات روان می‌سازم این اوهام موزون
یا زبانت وا کند یا رنگ رخسارت زداید
آنقدر فریاد می‌آرم از این صد پاره دفتر
عالمی، بغض‌اش بگیرد؛ شعر دلتنگی سراید
January 21, 2024 at 11:11 AM
تو چه راحت بشوی خواب، بر ان بالین‌ات
سر فرصت بکنی یاد از این مسکین‌ات
تو که هیچ‌ات نبود دغدغه‌ی صبح و طلوع
خوش بخوابی و ببینی سفر شیرین‌ات
تو که هر وقت، چو دستت نبود کار دگر
کند این هجمه‌ی شوریدگی‌ام تامین‌ات
تا که آرامش خاطر ندهی از کف خویش
با طمانینه بخوانی اثر گلچین‌ات
January 21, 2024 at 11:00 AM
چو تو را باده فروشان، به صف باده شوند
چه حذر دارد اگر شاد کنی، غمگین‌ات؟
من و تو، هر دو؛ به آیین نکو رویانیم
تو نکو روی و منم قصه کن آیین‌ات
شعفا؛ پوست نگنجد به تنم، گر روزی
مرحمت را؛ بکنی مهر، بر این هم دین‌ات
اسفا؛ وای اگر خشم بگیری و غضب
فلک و چرخ نیارد که کند تضمین‌ات
January 21, 2024 at 10:51 AM
سر کار خود گرفتم؛ چو دگر به سر نداری
سر کار ما بگیری و سرم، به گل؛ سپاری
غم خویش را بگفتم، مگرم؛ فسانه‌سازی
من و این امید واهی، که غزل؛ ز غم برآری
تو هزار بی‌جوابی بدهی و نقش خوابی
دو کلام ناحسابی و من و سکوت و؛ خواری
به دلم سراب شیرین، که دهی شراب دیرین
من و تلخی نظاره؛ من و شرم بی‌شراری
January 21, 2024 at 10:43 AM
چو تو عزم کرده باشی که مرا ز هم بپاشی
نکند که میل دل را، بشوی به دستکاری
ز چه خاطرم گذاری؟ مگرت خبر نداری
که مرا چو زهر باشد؛ رشحات استعاری
تو مبین به دیده شادم، چو نهان به باد دادم
به درون همی بجوشم، چو خروش نو بهاری
عجبا؛ قرق ببستی و فکندی‌ام به شستی
چه زنی به ننگ، داغم؛ چو نباشد اختیاری
January 21, 2024 at 10:17 AM
من اگر خسته تنانم، به تن خسته، دوانم
به همین خسته روانم که ز ابدال جهانم
من اگر خام و فقیرم، چه شود؛ قسمت شیرم
من اگر افتم و خیزم، قمر جان گرانم
هله، المنه‌لله؛ چو نشان کرد به اصبح
به یکی جمله خطابش، به دو صد کرد؛ فغانم
منگر عالم علیا و مبین عالم سفلا
که بر این عالم و آن عالم جان، من؛ چون روانم
January 21, 2024 at 10:04 AM
خرم آن روز، که پیمانه شوم همت را
پای بر فرق فلک؛ جامه کنم شوکت را
خواهم این چرخ، که در پای تو اش اندازم
ماه و خورشید بسوزد عطش حسرت را
شوخ چشم است و ز اندازه فزون، می‌خندد
برق ما بین دو آتش، بکشد عصمت را
بس که شیرین سخنی سازد و خندان بچمد
خاطرم، پاک فراموش کند رجعت را
January 21, 2024 at 9:58 AM
پرسیدمت که: بیایم؟ فرمودی‌ام: به چه علت؟!
گفتم که: زار و خرابم، دیدار روی تو؛ حاجت
پرسیدمت که: توانم بر داغ دل، بنشانم
لختی نسیم نگاهت، ای یار مست به غایت؟!
گفتی: ببین و سفر کن، خامی گذار و حذر کن
گفتم: بیا و خطر کن، رویی نما تو، به رحمت
January 21, 2024 at 9:53 AM
می، از لب لعل آن خمار آلوده
خوش‌تر ز طهور با ثواب آلوده
آن چشم که صد عتاب می‌فرماید
خون جگرم را به عسل، پالوده
ای وای؛ عذار وحشی و خو کرده
ای داد؛ تلاش و همت بیهوده
هیهات؛ نگاه سوی ماه، چون می‌کرد
افسوس، گسست هستی‌ام؛ شالوده
آن طره که بر گوشه رخسارش بود
چون ابر، به روی ماه شب، آسوده
January 21, 2024 at 9:49 AM
یک روز، از این غصه مرا خاک کنید
عالم، ز وجود هستی‌ام پاک کنید
یک عمر، به غفلت چو به بالین گشتم
هم‌بستر من، صد گل و خاشاک کنید
هر جا که شدم، خلوتیان؛ در بستند
ای خاک بر این چنگی ناپاک کنید
پیمانه به کف از سر کوی‌اش؛ راندم
حاشا به کفم، خون دل تاک کنید
January 21, 2024 at 9:42 AM
چو فحش می‌نتوان داد؛ من بگویم بوق
تو خوان معنانی مالوف و صحبت مسبوق
چو وصلتی نتوان کرد با عزیزانت
نمانده چاره به جز ذکر مادر سلجوق
اگر که ره ندهی خسته را به کاشانه
معاملت بنشیند، به حجره‌ای در سوق
بیا و حفظ نما، عرض و آبرویت را
بیا و راز بنه در سراچه، در صندوق
January 21, 2024 at 9:37 AM
آمده بودم که ببینم مهی
خاک شوم، خاک در درگهی
خاسته بودم که بیابم درش
خواسته، گردیده گدایی، شهی
بس که تطاول ز کمندش برم
باد به گیسو نکند همرهی
تند زبان، سنگ دل و ظالم است
رحم نسازد به دلی، وانگهی
وه، که چه شمشیر جفا می‌کشد
شیر و شکار و طمع روبهی
نیست به دل، جرات داد و قضا
حال ضعیفان، به چه بر می‌نهی؟!
January 21, 2024 at 9:32 AM
در پیش چشمان ترم، او دلبری‌ها می‌کند
در جمع اغیار و حرم، جادوگری‌ها می‌کند
ای داد؛ از این کاهلی، بیداد از این بی‌حاصلی
با من، بسان سایلی، بد اختری‌ها می‌کند
هر بار در کارش شدم، در بند زنارش شدم
تف دیده بر سندان دل، آهنگری‌ها می‌کند
تو همچو باران بی عدد بر تشنگان بی مدد
جان های ما را در صدد، خنیاگری‌ها می‌کند
January 21, 2024 at 9:28 AM
تو، از گرمای دستانم گریزانی
من از سرمای لحن‌ات؛ غرق ویرانی
تو، ناخشنود از این لمس تنهایی
منم غمدار بعد از روز مهمانی
تو چون طفلی گریزانی ز آغوشم
منم محتاج زندانبان و زندانی
چه شب‌ها را سخن گفتم به شیدایی
چه بیرحمانه محکومم به نادانی
چرا تلخانه می‌خندی بر این مجنون؟!
چرا بر گریه‌هایم مست و شادانی؟!
January 21, 2024 at 9:22 AM