بفرمایید صبحانه.
بفرمایید صبحانه.
بیصد هزار مردم تنهایی
بیصد هزار مردم تنهایی
ناهار، ساعت ۱۸:۳۸
ناهار، ساعت ۱۸:۳۸
دو دست بنده در ماهیچهاش بود
بدو گفتم تو صورت را نکو گیر
که من صورت دهم کار خود از زیر
ولی چون عصمت اندر چهرهاش بود
از اول تا به آخر چهره نگشود
دو دستی پیچه بر رخ داشت محکم
که چیزی ناید از مستوریاش کم
چو خوردم سیر از آن شیرین کلوچه
«حرامت باد» گفت و زد به کوچه
دو دست بنده در ماهیچهاش بود
بدو گفتم تو صورت را نکو گیر
که من صورت دهم کار خود از زیر
ولی چون عصمت اندر چهرهاش بود
از اول تا به آخر چهره نگشود
دو دستی پیچه بر رخ داشت محکم
که چیزی ناید از مستوریاش کم
چو خوردم سیر از آن شیرین کلوچه
«حرامت باد» گفت و زد به کوچه
بعضی از آدما یه کاری میکنن که دیگه نمیتونی مثل قبل دوستشون داشته باشی! ولی دلت خیلی برای اون وقتهایی که دوستشون داشتی تنگ میشه ..
بعضی از آدما یه کاری میکنن که دیگه نمیتونی مثل قبل دوستشون داشته باشی! ولی دلت خیلی برای اون وقتهایی که دوستشون داشتی تنگ میشه ..
امروز ۰۲/۰۵/۲۷ بعد از هشت سال، بار دیگر کسی که دوست میدارمش.
#منوسانلی
امروز ۰۲/۰۵/۲۷ بعد از هشت سال، بار دیگر کسی که دوست میدارمش.
#منوسانلی
من اما مشکلم با این آقاست. مرد حسابی آخه این چه خشتکیه واسه مسابقات پرورش اندام؟ آبرو واسه این ورزش نذاشتی. پول درست بده خیاط ماهر برات یه شلوار بدوزه که این خشتک اینجوری زار نزنه،
من اما مشکلم با این آقاست. مرد حسابی آخه این چه خشتکیه واسه مسابقات پرورش اندام؟ آبرو واسه این ورزش نذاشتی. پول درست بده خیاط ماهر برات یه شلوار بدوزه که این خشتک اینجوری زار نزنه،
#منوسانلی
#منوسانلی
آنکه چون آیینه با من روبهرو بود
آنکه چون آیینه با من روبهرو بود
چندیست گم شدهست
با چشمهای مشکی براق
با لهجهی جنوبی بهنجابت اروند.
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک سو -گوش پینگ وُ پوتین کَر-
خلیج فارس
سوی دگر، یک بیستم از خزر
چندیست گم شدهست
با چشمهای مشکی براق
با لهجهی جنوبی بهنجابت اروند.
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک سو -گوش پینگ وُ پوتین کَر-
خلیج فارس
سوی دگر، یک بیستم از خزر
البته ناهار و شام رو یکی کردم.
تمرینه دیگه، سخته ولی راه میافتم.
البته ناهار و شام رو یکی کردم.
تمرینه دیگه، سخته ولی راه میافتم.
جواب داد:
آخه پیرزن بهم گفت، لعنتی منو یاد شب عروسیم انداختی!
جواب داد:
آخه پیرزن بهم گفت، لعنتی منو یاد شب عروسیم انداختی!