احتمالا تو زندگي قبليم یه ماشین تایپ مشکی قدیمی بودم که دیگه کسیباهاش چیزی نمی نوشته. کلي ناگفته دارم و همونقدرم هیچ حرفی برای گفتن ندارم. انگار کلمات یادم رفته. انگار بلد نیستم. ولی خیلی دوست دارم حرف بزنم و شنیده بشم…
November 17, 2025 at 11:13 AM
احتمالا تو زندگي قبليم یه ماشین تایپ مشکی قدیمی بودم که دیگه کسیباهاش چیزی نمی نوشته. کلي ناگفته دارم و همونقدرم هیچ حرفی برای گفتن ندارم. انگار کلمات یادم رفته. انگار بلد نیستم. ولی خیلی دوست دارم حرف بزنم و شنیده بشم…
نجمه و بتول شوهر کردن؛ یکیشون حالا یه دختر ملوس داره؛ احسان وزنشرفتن کانادا، پوریا رفت ایتالیا؛ محمد دانشگاه ارومیه مشغول شده؛ مهسا رفت آمریکا؛ رضا رفت هلند، دانیال و شبنم آلمان؛ منم که این ور دنیا. همکلاسیهام و دوستهای صمیمیم رو میگم!
چه زندگیساختن برامون..
November 16, 2025 at 7:39 AM
نجمه و بتول شوهر کردن؛ یکیشون حالا یه دختر ملوس داره؛ احسان وزنشرفتن کانادا، پوریا رفت ایتالیا؛ محمد دانشگاه ارومیه مشغول شده؛ مهسا رفت آمریکا؛ رضا رفت هلند، دانیال و شبنم آلمان؛ منم که این ور دنیا. همکلاسیهام و دوستهای صمیمیم رو میگم!
مرا به دوردستها ببر. به همان جایی که هنوز لبخندها بیبهانهاند، و دوست داشتن بیهیچ ترسی در نگاهها جاریست. آنجا که پاییز فصل رسیدن است، نه سرآغاز تنهایی و غم. جایی که برگها با نغمهی باد میرقصند، و دلها هنوز به گرمای مهربانی زندهاند. بگذار در آن دیار بیفریب، در پناه نگاهت آرام بگیرم و از نو باور کنم…
November 14, 2025 at 5:03 PM
مرا به دوردستها ببر. به همان جایی که هنوز لبخندها بیبهانهاند، و دوست داشتن بیهیچ ترسی در نگاهها جاریست. آنجا که پاییز فصل رسیدن است، نه سرآغاز تنهایی و غم. جایی که برگها با نغمهی باد میرقصند، و دلها هنوز به گرمای مهربانی زندهاند. بگذار در آن دیار بیفریب، در پناه نگاهت آرام بگیرم و از نو باور کنم…
فیلم ترسناک فقط وقتی با دو تا چمدون؛ و اجاره خونه فقط یک ماه و بدون هیچ وسیلهای میرسی فرودگاه، جایی که نه کسی رو میشناسی؛ نه اصلا جایی داری، نه جایی رو بلدی، هیچی!
November 12, 2025 at 8:20 AM
فیلم ترسناک فقط وقتی با دو تا چمدون؛ و اجاره خونه فقط یک ماه و بدون هیچ وسیلهای میرسی فرودگاه، جایی که نه کسی رو میشناسی؛ نه اصلا جایی داری، نه جایی رو بلدی، هیچی!