teal
almost-e.bsky.social
teal
@almost-e.bsky.social
این بچه ولی ذوق داره قشنگ. دیروز car seatش اومد و با هیجان رفت گذاشتش تو ماشین. هی من گفتم هنوز چند هفته مونده زوده ولی دیگه صبر نداشت.
December 6, 2025 at 4:49 PM
دیروز پرسید خوشحالی؟ گفتم هنوز نمی‌دونم. راستش هم اینه که هنوز نمیدونم ولی هم‌زمان پذیرفتم. پذیرفتم که دیگه واقعا از دست من خارجه از اینجا به بعدش تا یه جایی و این کمی آرومم کرده.
December 6, 2025 at 4:46 PM
میگن برو پیج فلان اینفلوئنسر ایرانی که تازه بچه‌دار شده ببین کدوم برند رو خریده برا اون وسایلی که شک داری. رفتم دیدم جواب اینه که گرون‌ترینش. خب اون رو که همه بلدن.
December 6, 2025 at 4:40 PM
صبح‌های یواش بدون بدوبدو رو خیلی لازم دارم. فعلا شنبه و یکشنبه رو داریم. تا چند هفته دیگه که معلوم نیست زندگی چه‌جور بچرخه.
December 6, 2025 at 4:38 PM
هر بسته‌ای که باز میشه:
December 5, 2025 at 9:02 PM
بیا. زحمت کشیدن آپدیت زدن رو کیس که ceremonyت کنسل شد.
December 5, 2025 at 7:39 PM
دیروز یه کتاب جدید شروع کردم. همون دیروز اون کتاب جدید رو رها کردم. اگه دیگه هیچ‌وقت نتونم رو چیزی تمرکز کنم چی.
December 5, 2025 at 4:32 PM
من رو ببخشید که سر این غر می‌زنم. میفهمم که زندگی خیلی‌ها خیلی داره تحت تاثیر قرار می‌گیره و من بهتره برم بشینم یه گوشه. ولی رفتم دیدم اون غیر ایرانی‌ای که همین شهر ما بود و تایم‌لاینش مثل من بود؛ دیروز naturalization ceremonyش براش ست شده. کمی باز دلم سوخت که اینجوری شد و معلوم نیست چی بشه بعد از این.
December 5, 2025 at 4:28 PM
فهمیدم یه جاهایی مثل گوگل تا شیش هفت ماه maternity leave دارن. کمی حسودیمه الان.
December 4, 2025 at 5:57 PM
رفتم چک کنم ببینم من چند سالمه متوجه شدم از رو پادکست جنایی و سیاسی نمیتونه از این wrappedهای قشنگ تولید کنه. حق هم داره.
December 4, 2025 at 5:43 PM
باید اینجا رو یکم شلوغ کنم که هی وسطش نرم اون‌ور رو باز کنم. نتیجه‌ی اون‌ور رفتن فقط حرص خوردنه و استرس و ناامیدی.
December 4, 2025 at 4:49 PM
یه پرنده‌ای چند روزه یهو میاد شروع میکنه خودش رو می‌کوبه به پنجره. پنج دقیقه ادامه میده بعد میره. نمیدونم چیکار باید کنم. یه بلایی سر خودش میاره آخرش.
December 3, 2025 at 11:53 PM
حتی اگه چیزی نشه، هر بار یک فشار روانی‌ سنگینی با خودش میاره این خبرا برام. از دیشب فکر میکنم چرا دلم میخواد بشینم گریه کنم. جواب درستی ندارم. ولی دلم میخواد بشینم گریه کنم. دلم شور می‌زنه.
December 3, 2025 at 7:44 PM
میدونم خیلی داره نفسم از جای گرم بلند میشه ولی امیدوار بودم که این ماه بتونم سیتیزن شم که بعدش مامان بابام لااقل بتونن برا ویزا اقدام کنن که شاید با یه احتمال کمی یه سر بشه بیان. به نظر میاد همه‌چی رفته رو هوا حتی اون مراسم آخر.
December 3, 2025 at 12:35 AM
با مامانم حرف زدم گفت خواهرم رو که بچه‌ی اول بوده با forceps کشیدن بیرون چون سرش پایین نبوده ولی دکترش میخواسته تا لحظه‌ی آخر صبر کنه قبل اینکه بگه سزارین. منم که چون تپلی بودم مجبور شدن برش بزنن و تا چند ماه داغون بوده حالش و خیلی سخت شده براش ریکاوری. بعدم اضافه کرد نمیخواستم اینا رو بهت بگم.
December 2, 2025 at 9:44 PM
کاش بتونم دو ساعت بخوابم. خیلی کار دارم و کارم مغز نسبتا بیدار لازم داره.
December 2, 2025 at 12:22 PM
نزدیک صبح رفتم پایین چیزی بخورم. خرمالوی قشنگم هم طبق معمول دنبالم اومد و پشت میز که نشستم اومد زد رو دستم که نازم کن و بعدم پِرپِر کنان اومد بغلم. بعدش چی شد؟ الکی الکی شروع کردم گریه کردن چون نمیدونم حالا که زندگی داره عوض میشه چی از این قسمتاش میمونه. آیا دارم دیوونه میشم.
December 2, 2025 at 12:21 PM
من متوجهم برا خیلیا گیاه‌خواری معنی نداره ولی خب چرا میاد میگه این رو برا تو پختم در حالی‌که توش گوشت ریخته؟ شما ‌تا حالا میرزا قاسمی که توش گوشت مرغ باشه خوردین؟ الان دارم فکر میکنم اون کوکو‌هایی که این چند بار بهم دادن هم شاید گوشت داشته و خب اذیتم میکنه فکرش.
December 2, 2025 at 2:26 AM
خیلی خستمه و مغزم خیلی کنده. به نظر نمیاد اونجوری که در تصوراتم بود بتونم تا آخرش کار کنم. امروز بگذره ببینم اثر بیخوابی این چند شبه فقط یا نه.
December 1, 2025 at 7:48 PM
خوشبختانه به جای فکر کردن به اصل مطلب، این تعطیلی مغزم درگیر اینه که چه سایز strollerی باید خرید.
November 27, 2025 at 4:52 PM
برادر کوچکم یه سال اینجا تو این شهر بود. بیشترش رو من در غصه و اضطراب بودم. تصویرم از وقتی که بالاخره باهام تو یه شهر باشه و چیزی که آخرش شد خیلی فرق داشتن با هم. چند ماهه رفته اون بالاهای کالیفرنیا و به آدم‌های سیلیکونی پیوسته.
November 26, 2025 at 10:41 PM
هر شب خواب ترسناک میبینم.
November 26, 2025 at 8:23 PM
هنوز یازده نشده و من ناهارم رو هم خوردم.
November 20, 2025 at 6:22 PM
قرار بوده تا دیروز صبح همه ریویوهاشون رو کرده باشن. ولی هنوز یکی‌شون میاد ابسترکت رو ادیت میکنه. من میرم میگه باشه اوکیه که زود جمع کنم سابمیت کنم. دو دقیقه بعد اون یکی میاد برعکس همون ادیتا رو میخواد. واقعا باید بذارم تا لحظه‌ی آخر خودشون با خودشون بجنگن.
November 19, 2025 at 4:28 AM
چهار شبه که درست نخوابیدم و واقعا در توانم نیست لپتاپم رو باز کنم و چراغ slack رو به رنگ سبز در بیارم و کار کنم و برم میتینگ و جواب کامنت‌های روی درفت ابسترکت رو بدم. مرخصی‌هام رو هم دارم ذخیره میکنم.
November 17, 2025 at 4:57 PM