آلبرتین
banner
albertine.bsky.social
آلبرتین
@albertine.bsky.social
«آلبرتین خانوم، رفتن»
اینجا بچه‌ام یه سالش بوده و من می‌خوام این شلوار دوباره اندازه‌ام بشه.
November 27, 2025 at 7:39 PM
شامم و سالادم(که خیلی دوستش داشتم) بعد از ۲۲ ساعت فست.
(اینکه گشنه‌ات که شد آبجوش بخوری واقعا کار می‌کنه)
November 26, 2025 at 3:27 PM
از آفتاب امروز توی خونه فقط این مونده و سردم شده.
تا نیم ساعت پیش که گوشی توی اتاق بود خوب داشت پیش می‌رفت . باید یکی دو تا پیام می‌دادم گوشی رو آوردم و شد آنچه شد.
November 26, 2025 at 8:47 AM
به طور مثال:
(حالا احتمالا اون اکیپ مامانای پارسالی تا حالا بارها پشت سرم گفتن یه لاک نمی‌ره به ناخن‌هاش بزنه)((کاملا بدیهیه برام و حتی شاهد بودم که معیاراشون این چیزاست))
November 24, 2025 at 9:03 AM
افتا‌دم توی عکسای قدیمی و دارم فرو می‌رم
November 20, 2025 at 5:43 AM
از آبگوشت، گوشت و نخودش مونده بود که عمرن اگه می‌خوردنش. لهش کردم، تخم‌مرغ زدم و تبدیلش کردم به شامی؟
کنارش هم دوغ و سبزی. خوشمزه شد خیلی.
به اضافه عکس.
November 18, 2025 at 12:43 PM
این چیزا هم که این روزها زیاد به چشمم می‌خوره خیلی آزارم می‌ده. منصفانه نیست واقعا.
November 16, 2025 at 8:02 AM
با نگرانی رفتم چک کردم ببینم این خانومه حامله‌است یا یه دونه دیگه دنیا آورده یا نه.
تماشا کردنش رو دوست دارم.
November 15, 2025 at 3:38 PM
بعد از آراشگا
November 11, 2025 at 11:40 AM
مغز عزیزم می‌گه یهو همه چی با هم.
سه روز بدون نون و قهوه و لبنیات و شبکه‌های مجازی.
با طراحی و قصه‌ و یوگا و پیاده‌روی‌های طولانی.
+صبونه روز اول:
November 8, 2025 at 8:20 AM
کوکی‌هام تلخ شدن .نمی‌دونم هم چرا و چطور ممکنه ولی خیلی غصه.
October 10, 2025 at 6:56 AM
آشپزخونه دان. ناهار خودمم درست کردم. نمی‌دونم چند تا پاییز قبل بود که تصمیم گرفته بودم کله‌ گنجشکی بخورم و نشده بود تاااااا امروز.
(عکس رو از اینترنت برداشتم، نه سبزی دارم و نه قراره نون بخورم)
September 23, 2025 at 9:20 AM
این پاییز و زمستون قراره با اینا سر بشه. نتفلیکس هم روی تلوزیون راه انداختیم که سریال تماشا کنم و ببافم. با شال و کلاه بعییده کارم راه بیفته، پتو می‌خوام ببافم:))
September 22, 2025 at 12:53 PM
چونکه خودم ممکن بود فکر کنم «خبالا توام بزرگش نکن». توی این هفت هشت روز یه مقداریش هم خورده یا مصرف شده.
این در حالی بود که بزگترین چمدون خونه(غوله) و یه کری‌آن هم برده بود با خودش.
September 21, 2025 at 5:20 PM
این مرد تو یه چیزی خیلی خوبه. پیدا کردن چیزهای کوچیکی که می‌تونه منو خوشحال کنه. مثلا اوایل اسمارت فون پینترست رو دانلود کرد گفت این اپه رو دیدم فکر کردم واسه تو ساخته شده:))
از هر سفری که برمی‌گرده یه چیز کوچولو خریده که شاید من حتی نمی‌دونستم وجود داره،اما عاشقش می‌شم.
سوغاتی مورد علاقه این دفعه‌ام:
September 13, 2025 at 6:44 PM
رفتم پیاده‌روی، خرید کردم. نون تازه گرفتم. صبونه خوردیم. آشپزخونه رو تمیز کردم و چای ریختم واسه خودم.
صبح روز چهارم.
September 8, 2025 at 7:43 AM
استانبولم. ابریه هوا. انگار که شهر داره بهم می‌گه خوش اومدی.
September 5, 2025 at 5:35 AM
از این شکلی
August 27, 2025 at 7:20 PM
من فقط یه بار از آرایشگاه پشیمون نیومدم بیرون، بی‌اغراق. وقتی خودمو این شکلی کردم. دو سال و نیم پیش. (وقتی لاک سفید می‌زنم هم پشیمون نیستم)
August 27, 2025 at 7:14 PM
امروز سه‌شنبه بود.
August 12, 2025 at 6:11 PM
توی تراس سیگار می‌کشیم و سوختن شهر رو تماشا می‌کنیم. قلبم داره می‌ترکه از درد از خشم.
June 18, 2025 at 1:17 PM
شرق تهران زیر دود و خاکه. سبزی جنگل‌های شیان و لویزان که دیروز بعد از خیلی وقت پیدا بودن، دیده نمی‌شن. پیاده رفتم واسه صبونه نون بخرم، نونوایی‌ها بسته بودن.
فروشنده سوپرمارکت و راننده حمل بار خوشحال بودن که ایران اسرائیل رو «بدتر»زده.تک و‌توک ماشین تو خیابونه.
با یه بسته نون و سیب‌زمینی‌پیاز برگشتم خونه.
June 18, 2025 at 7:35 AM
بدی نبود. به جای کوکی کره‌ای و شکلات سر و تهش رو با این هم آوردم.
April 10, 2025 at 3:05 PM
یه زمانی اینکه روی میز گلدون گل باشه و ظرفی که پر باشه از کوکی‌های که خودم پختم، فانتزی بود انقدر که حوصله نداشتم.
الان هست، اما هنوز به نظرم زندگی انقدرام جالب نیست.
April 9, 2025 at 3:51 PM
واقعا دوست داشتم این خونه‌ام بود اما دوست ندارم مرکز شهر زندگی کنم.
April 9, 2025 at 3:30 PM