Zo
banner
zylviamlath.bsky.social
Zo
@zylviamlath.bsky.social
اینجا خوبه. نرم و آروم و مثبت. Bright and shiny. اونور ولی پر از اضطرابه و خشم و غم. Dark and twisty. اینجا از زندگی ما خیلی دوره. امشب از پی بی‌برقی و گرما و ترافیک و هوایی که نمیشه نفس بکشیش رسیدم خونه، یه ساعت بعد آب قطع شد. هنوزم قطعه. فکرکردم اینجا رو چراغ خاموش اسکرول کنم حالم بهتر بشه. نشد.
این اولین سوشال مدیا با اکانت عمومیه که دیاسپورای فارسی توش غالبه برای من. خیلی جالبه.
July 13, 2025 at 7:46 PM
سلام دوستان. امیدوارم که خوب باشید همه. ❤️
یه تک پا اومدم بپرسم که از کاربر ز خبر دارین؟ خوبه؟ نه اونور پیداش می‌کنم نه اینور؟
July 3, 2025 at 9:23 AM
دیگه هیچ وی‌پی‌انی برای من کار نمی‌کنه. نمد خود این اتصال ساده هم تا کی برقرار بمونه.
June 13, 2025 at 11:13 AM
خبر عجیب اینکه انگار از چیپس رفته‌م. دیگه بهم مزه نمی‌ده. همین الان بعد از مدتها یه بسته باز کردم و نصفش رو هم حتی نخوردم، چون دیگه به‌نظرم به‌اندازه‌ی کافی شور نیست. الان فقط کرانچی تندوآتشین برام مونده که نمک مورد نیازم رو به شیوه‌ی مورد علاقه‌م، که هله‌هوله خوردن باشه، تأمین کنه.
May 21, 2025 at 2:11 PM
صب رفتم و برگشتم. نتونستم بیرون بمونم. بعد nبار قصد کردم خونه رو جارو بزنم. هربار بلند شدم، یه دور زدم، کاسه‌ای جای کوزه‌ای و باز نشستم. لعنت.
May 7, 2025 at 10:37 AM
وای :))) اومدم اینجا پی اسم سریال ترکی که دوستی معرفی کرده‌بود، چشمم افتاد به اینکه دوماه پیش بلوسکی رو کوت کرده‌م و حالا طرف بلاکم کرده. کلی فکر کرده‌م که کی بوده و خب… :)))) جدی اینجا از توییتر هم دیوونه‌خونه‌تره.
May 4, 2025 at 1:04 PM
ولی بعد از سه هفته ich fühle mich jetzt genug ausgeruht و از بازگشت به روتین زندگانی استقبال می‌کنم. بای.🏃🏻‍♀️
April 4, 2025 at 3:50 PM
بعدازظهر، توی حیاط خانه‌ی پدرومادرم روی تخت دراز کشیده‌بودم. سقف بالای سرم بنفش نرمی از خوشه‌های گل ویستریا(گلیسین، اقاقی، یا هرچی که دوس دارید صداش کنید) بود. کمی اون‌طرف‌تر، دور میز، بچه‌م با پدر و مادربزرگ‌پدربزرگش مشغول بازی. صدای خنده‌ها. خنکی نسیم. بوی گل. دنیایی نزدیک به کمال.
April 2, 2025 at 5:09 PM
دیشب پس از مدت‌ها با اشتیاق کتابی* رو یک‌جا و بی‌وقفه خواندم. سطر آخر که تموم شد نفس عمیقی کشیدم، انگار که بخوام قصه رو با همه‌ی کلمه‌هاش همراه هوا ببلعم، بعد برگشتم از اول و فصل‌های ابتدای کتاب رو دوباره خوندم.

*خیابان کاتالین، ماگدا سابو
March 24, 2025 at 12:32 PM
حالا دیگه فکر پروانه‌ها از سرم بیرون نمی‌ره خانوم ف. 🚬
March 24, 2025 at 9:01 AM
اشپارگل‌دوستان ساکن تهران، درجریان باشید که میوه‌فروشی‌ها مزین به حضور سبز این عزیز‌مون شده. جا نمونید.
March 23, 2025 at 4:06 PM
یکی از چیزهایی که هرسال منو متعجب می‌کنه اینه که بقیه مردم مثل من تخم‌مرغ رو خالی نمی‌کنن بذارن برای کوکوسبزی شب عید، بعد رنگش کنن بذارن تو هفت‌سین.
March 22, 2025 at 6:19 AM
بچه قبل خواب اصرار کرد«ظرف سرکه و سمنو رو هم الان پر کن که هفت‌سین کامل بشه». بعد شمع‌ها رو روشن کرد و عکس گرفت. با ذوق. عکس‌ها اونقدری باب‌میلم نیست، اما دلم می‌خواد عکس‌هایی که از هفت‌سین امسال می‌مونه همینا باشن، که بعدها برق چشم‌هایی که توی عکس نیستند رو هم از میون خاطره‌هام تماشا کنم.
March 19, 2025 at 8:33 PM
بعد از تماشای عطیه و ری‌واچ عشق‌ممنوع و فاطماگل به زبان اصلی مونده‌بودم که چه سریال‌ترکی‌ای؟ با اشتراک گرفتن از کارای تویگار اشیکلی وهیلال سارال، سریال لیلا رو انتخاب کردم. ایشالا که بقیه‌ش به بدی قسمت اولش نباشه. :|
March 17, 2025 at 2:53 PM
وقت تاکردن روکش تشک چشمم افتاد به پارگی کوچک پوسیدگی. اینجور مواقع روکش رو بیرون میندازم، اما امروز ور مقتصد یک‌هشتم یزدیم گفت«همه‌ش ۲سانته. بدوزش». قرقره همرنگ آوردم و چشم پیرم کلی با نخ کردن سوزن کلنجار رفت. وقت دوختن، نخ توی پارچه گره خورد. کشیدن من مر نخ را همان و وجبی جر خوردن از ملحفه همان.💁🏻‍♀️
March 17, 2025 at 10:12 AM
تو پک هدیه‌ی عید یکی از شرکتا یه دونه از این ماگ‌ ادایی‌های استنلی بود که فکر کنم به‌صورت فله و مجانی تهیه‌ش کرده‌ن. الان اینجوریه که من ماگ ادایی دارم، ولی ندارم، چون آخه کدوم انسان عاقل‌بالغی ماگ این رنگی دست می‌گیره؟
+عکس از گوگل
March 15, 2025 at 6:46 AM
رونوشت بلوسک ارسال شود به اون کاربر توییتر که براش توضیح داده‌بودن تو زمستون روزا بلند میشه و باور نداشت. :)))
هرروز صبح که یه‌نمه روشن‌تر از روز قبل می‌شه یادش می‌کنم :)))
ساعت شش و ده دقیقه از خونه زدم بیرون برم باشگاه، هوا روشن بود 🥹
March 15, 2025 at 6:27 AM
اینقدر سرفه کرده‌م که اون سیم‌هایی که مغزمو تو جمجمه‌م فیکس نگه‌داشته‌بود کنده شده‌ن، الان با هر سرفه مغزه لق تق می‌خوره تو دیوار سر.
March 5, 2025 at 6:45 PM
دو هفته دیگه عیده مثلن، بعد ویولونیست دوره‌گرد اومده داره تو کوچه تقدیر شادمهر می‌زنه. سرنا و دهل می‌زدن یه روزی این‌وقتا تو کوچه‌ها، حالا اما «آخر یه شب این گریه‌ها سوی چشامو می‌بره، عطرت داره از پیرهنی که جاگذاشتی می‌پره» . زار بزن هم‌وطن.
March 2, 2025 at 3:29 PM
کو استار بهم گفته بلاه بلاه بلاه، سو یو کن تیک کلکولیتد استپ‌س تورد یور گل‌ز. من حتی یه‌دونه گل هم ندارم، یعنی بی هدف‌تر و عمر رو به بطالتِ روزمره بگذرون‌تر از من نداریم، گلز؟ :))) 🚬
February 25, 2025 at 2:36 PM
وای :))) به عبدالعلی دستغیب گفتن فلان‌جا که کتابفروشی (یا کتابخونه؟) بوده شده کافی‌شاپ. گفت بوفه شده؟ گفتن بستنی فالوده می‌فروشه. گفت کاش لااقل آش‌رشته می‌فروختن. :))))
February 21, 2025 at 6:25 PM
بااینکه می‌دونم خودش هم شاکی و ناچاره، ناخودآگاهم از عل عصبانیه که این همه نیست. یه ضُ داریم که خیلی مهربون و قربون‌صدقه و درک می‌کنم چقدر خسته‌ای، یه ضُ هم کلافه و بی‌حوصله و خسته‌شدم بس که همه‌ش‌ همه‌چی به تنهایی. زور ضُ اولیه زیاده اما این وقتای سال که می‌رسه کم‌کم دیگه کم میاره.
February 21, 2025 at 3:46 PM
بعد از هزارسال کواستار رو باز کردم، گفته‌بود «یو هَو اِ لات آن یور پلِیت». به‌خدا که زیاد، گرچِکتن چُوک فَضلا، چوک چوک فضلا ایشیم وار کواستار جون.
February 18, 2025 at 5:56 PM
احساس می‌کنم از شبکه‌های اجتماعی رفته‌م. یعنی شبکه‌های اجتماعی از من رفته‌ن. باز می‌کنم، چند ثانیه اسکرول، می‌بندم. حوصله‌شونو ندارم. البته گمونم اینکه چند روزه سردرد مقاوم به مسکن ولم نمی‌کنه هم تو این احساس مؤثره. حالا سردردم که خوب شد بررسی و مداقه‌ی نهایی رو به‌ عمل میارم نتیجه غایی رو خدمت‌تون اعلام می‌کنم.
February 17, 2025 at 3:51 PM
مِه شهر و ساختمونای زشتش رو تو تن نَرم سفیدش قایم کرده.
February 13, 2025 at 5:46 AM