.فقط و فقط.😎
من ریدم به قبر پدر هرکی که برق رو برد، اونم درست موقعیکه سر مستراح نشسته بودم و افکارم رو مرتب میکردم و به قبر پدرش میریدم!!!😡
رهرو راه پر از حسرت و ماتم شده ای
لحظه ای در گذر از این گذر پر غم و آه
بنشین طرف چمن،
آسوده نگر در گلزار!👇👇👇
رهرو راه پر از حسرت و ماتم شده ای
لحظه ای در گذر از این گذر پر غم و آه
بنشین طرف چمن،
آسوده نگر در گلزار!👇👇👇
پشت پنجره ی بارانی؛
در دل تنهایی نیمه شب!
و من که همچنان بی وزنم؛
شناور در جریان روزگار!
روزگار بیصدا،
روزگار جاری،
در سراشیب بی انتها؛
و آبی که همچنان،
سربالا نمیرود!
و قورباغه اما
باز امیدوار است؛
امیدوار!
👇👇
پشت پنجره ی بارانی؛
در دل تنهایی نیمه شب!
و من که همچنان بی وزنم؛
شناور در جریان روزگار!
روزگار بیصدا،
روزگار جاری،
در سراشیب بی انتها؛
و آبی که همچنان،
سربالا نمیرود!
و قورباغه اما
باز امیدوار است؛
امیدوار!
👇👇
دار قالی،
و شنزاری بیرنگ؛
در سایبان گلهایی که میتنید،
زیر تیغ آفتاب.
تنها، صدای تنهایی بود،
که در پهنه ی دشت،
با گلستانی که میبافت،
قسمت میکرد!
👇
دار قالی،
و شنزاری بیرنگ؛
در سایبان گلهایی که میتنید،
زیر تیغ آفتاب.
تنها، صدای تنهایی بود،
که در پهنه ی دشت،
با گلستانی که میبافت،
قسمت میکرد!
👇
در لایه های خاموش شهر میپیچد؛
خبری در راه است!
در نگاه سکوت هر رهگذر
که بیصدا از کنار من میگذرد؛
یا افتادن برگی که در سایه ی شب،
پلکهای سنگینم را دوباره بیدار میکند،
و در خود سکوت؛
سکوت سنگین شبهای خاموشی
و روزهای تکراری،
خیری در راه است!
گامهای آرام امید، 👇
در لایه های خاموش شهر میپیچد؛
خبری در راه است!
در نگاه سکوت هر رهگذر
که بیصدا از کنار من میگذرد؛
یا افتادن برگی که در سایه ی شب،
پلکهای سنگینم را دوباره بیدار میکند،
و در خود سکوت؛
سکوت سنگین شبهای خاموشی
و روزهای تکراری،
خیری در راه است!
گامهای آرام امید، 👇
در آسمان آبی بیخیالی،
چه سبکبال و مسرور
غمها را به نسیم سپردم؛
و با بی وزنی مستانه
خنده بر ریش غصه ها زدم!
هیچ ناکس بی وجودی
یارای بر هم زدن حال خوشم را ندارد؛
هر آنچه بی نشاطی است،
بگذار تا جریان یابد و از کنار تو بگذرد؛
👇
در آسمان آبی بیخیالی،
چه سبکبال و مسرور
غمها را به نسیم سپردم؛
و با بی وزنی مستانه
خنده بر ریش غصه ها زدم!
هیچ ناکس بی وجودی
یارای بر هم زدن حال خوشم را ندارد؛
هر آنچه بی نشاطی است،
بگذار تا جریان یابد و از کنار تو بگذرد؛
👇
و در شوره زار بی شعری،
صدایی جز آوای کلاغها
سکوت این برهوت را نمیشکند!
و چه کسی گفت که بلبل، زندگی را
و کلاغ مرگ را میسراید؟!
در برهوتی که آوای کلاغ
تنها شور زنده ی این شوره زار است!
#کویر
و در شوره زار بی شعری،
صدایی جز آوای کلاغها
سکوت این برهوت را نمیشکند!
و چه کسی گفت که بلبل، زندگی را
و کلاغ مرگ را میسراید؟!
در برهوتی که آوای کلاغ
تنها شور زنده ی این شوره زار است!
#کویر
از کنار تو بگذرد؛
بگذار تا تنها تو باشی و شعر زندگی؛
و شاعر این شعر،
خداوند "عاشقی" باشد.
بگذار تا قطره قطره واژگانش،
تو را در دریای عشق سیراب کنند،
و به عشق "عاشقی"
"باز باران با ترانه" را،
زندگی کنی!💖
#شوق_روئیدن
از کنار تو بگذرد؛
بگذار تا تنها تو باشی و شعر زندگی؛
و شاعر این شعر،
خداوند "عاشقی" باشد.
بگذار تا قطره قطره واژگانش،
تو را در دریای عشق سیراب کنند،
و به عشق "عاشقی"
"باز باران با ترانه" را،
زندگی کنی!💖
#شوق_روئیدن
و دشمنان،
حاضر و بیشمار؛
غلاف خنجرم خالی و میل کشتن و کشتن!
اما عکس شکوفه ای که میخندید،
بر دیوار فراموشی دل،
و در سکوتی شادمانه،
دوباره بوی بهار میداد!
و بهار،
آن فصل مرگ کینه ها،
مرا با "عطر گمشده ی دوستی"
دوباره افسون کرد!
#یک_شاخه_گل_سرخ
و دشمنان،
حاضر و بیشمار؛
غلاف خنجرم خالی و میل کشتن و کشتن!
اما عکس شکوفه ای که میخندید،
بر دیوار فراموشی دل،
و در سکوتی شادمانه،
دوباره بوی بهار میداد!
و بهار،
آن فصل مرگ کینه ها،
مرا با "عطر گمشده ی دوستی"
دوباره افسون کرد!
#یک_شاخه_گل_سرخ
به پیشواز پاییز میرود؛
آرام و ناگزیر،
دور دیگری را،
در این کهنه گردون دیرپای،
تمام میکند،
تا دوری دیگر،
و دیگر،
و دیگر!
باشم یا نباشم،
این دور بی پایان،
هست و هست و هست!🍁
به پیشواز پاییز میرود؛
آرام و ناگزیر،
دور دیگری را،
در این کهنه گردون دیرپای،
تمام میکند،
تا دوری دیگر،
و دیگر،
و دیگر!
باشم یا نباشم،
این دور بی پایان،
هست و هست و هست!🍁
تفتیده زیر شمشیر بیرحم خورشید!
و خورشید،
آن ستاره ی مرگ!
حاکم آسمان و کویر داغ!
و کویر مرگی که حریف میطلبید!
اما شبی،
از شبهای بی پایان سکوت،
خداوندگاران بی همتای عشق،
سروش آسمان را،
در گوش قطره ی باران،
دوباره زمزمه کرد!
و با خروش قاصد عشق،
سکوت شب شکست!
تفتیده زیر شمشیر بیرحم خورشید!
و خورشید،
آن ستاره ی مرگ!
حاکم آسمان و کویر داغ!
و کویر مرگی که حریف میطلبید!
اما شبی،
از شبهای بی پایان سکوت،
خداوندگاران بی همتای عشق،
سروش آسمان را،
در گوش قطره ی باران،
دوباره زمزمه کرد!
و با خروش قاصد عشق،
سکوت شب شکست!
در خانه ی دگر زن!
که در این خانه جز گدایان
نه رفیقی و همنشینی!
#گدا_به_گدا_رحمت_به_خدا
در خانه ی دگر زن!
که در این خانه جز گدایان
نه رفیقی و همنشینی!
#گدا_به_گدا_رحمت_به_خدا
پشت پنجره ی تنهایی،
در انتظار شهر بی غروب،
و به نظاره ی شکست شب،
پایان فرصت تاریک را،
و روشنی صبح عشق را،
به شکوه آمدن خورشید،
جشن خواهند گرفت!
#رویای_سپید
پشت پنجره ی تنهایی،
در انتظار شهر بی غروب،
و به نظاره ی شکست شب،
پایان فرصت تاریک را،
و روشنی صبح عشق را،
به شکوه آمدن خورشید،
جشن خواهند گرفت!
#رویای_سپید
نزد خدا نشست و بماند، برنگشت،
از حال او همه جویا و در شگفت
کاین دلداده به دیدن خانه ی خدا،
اکنون که رسید کعبه را ز چه رو؟،
آنجا بماند و دگر باره برنگشت؟!
آنان به اشتیاق برفتند سوی یار،
بهر سوال به منزل صاحب کرم شدند،
نزد خدا نشست و بماند، برنگشت،
از حال او همه جویا و در شگفت
کاین دلداده به دیدن خانه ی خدا،
اکنون که رسید کعبه را ز چه رو؟،
آنجا بماند و دگر باره برنگشت؟!
آنان به اشتیاق برفتند سوی یار،
بهر سوال به منزل صاحب کرم شدند،
پر میکشی و پرواز میکنی به دل،
یک دم ز آسمان نگه انداز و می نگر،
احوال مرغی که بنشست و بر نخاست!
او برنخاست، نه زانش که پر نبود؛
او برنشست، از آنش که دل شکست!!
#مرغ_کونگشاد
پر میکشی و پرواز میکنی به دل،
یک دم ز آسمان نگه انداز و می نگر،
احوال مرغی که بنشست و بر نخاست!
او برنخاست، نه زانش که پر نبود؛
او برنشست، از آنش که دل شکست!!
#مرغ_کونگشاد
این منم تنها و لرزان
ذره ی بی ریشه در خاک
در میان قوم ناپاک
در امید ریشه دادن
در خیال باز زادن
غافل از سیاره ای که
ذره ای در کهکشان است!
#سرگیجه_ها
این منم تنها و لرزان
ذره ی بی ریشه در خاک
در میان قوم ناپاک
در امید ریشه دادن
در خیال باز زادن
غافل از سیاره ای که
ذره ای در کهکشان است!
#سرگیجه_ها
ریدم اکنون بر تمام بخت و هم اقبال خویش؟!😨
#درفضیلتبیعقلی
ریدم اکنون بر تمام بخت و هم اقبال خویش؟!😨
#درفضیلتبیعقلی