تا در هوس لقمهی نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی:
هر چیز که در جُستن آنی، آنی
تا در هوس لقمهی نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی:
هر چیز که در جُستن آنی، آنی
دادمش… فرش کرد!
الان هر کی رد میشه،
یه لگد هم به دل من میزنه :((
دادمش… فرش کرد!
الان هر کی رد میشه،
یه لگد هم به دل من میزنه :((
مثل چای سردِ تلخ،
نه داغیاش میچسبد،
نه شیرینی در کار است.
نه کسی تعارفش میکند،
نه دلی میخواهد تمامش کند…
مثل چای سردِ تلخ،
نه داغیاش میچسبد،
نه شیرینی در کار است.
نه کسی تعارفش میکند،
نه دلی میخواهد تمامش کند…
نه ابر را اندوهیست از خشکی خاک…
نه ابر را اندوهیست از خشکی خاک…
که کسی فرصت نگاه به چشمانت را ندارد…
کسی نمیفهمد لبخندت
پشت خودش هزار قصهی ناگفته دارد.
اما من، همان دلِ پنهان در درونت،
میدانم…
میدانم چقدر دلت خواسته
فقط یکی، نه از روی عادت یا از سر گذار،
بلکه با دل، بپرسد:
«خوبی؟»
که کسی فرصت نگاه به چشمانت را ندارد…
کسی نمیفهمد لبخندت
پشت خودش هزار قصهی ناگفته دارد.
اما من، همان دلِ پنهان در درونت،
میدانم…
میدانم چقدر دلت خواسته
فقط یکی، نه از روی عادت یا از سر گذار،
بلکه با دل، بپرسد:
«خوبی؟»
نه روزنهای گشود تقدیر ما را.
نه روزنهای گشود تقدیر ما را.
خانهای داشته باشم پر دوست،
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام،
گل بگویند، بخندند
و نه در حسرت یکدیگر باشند
خانهای داشته باشم پر دوست،
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام،
گل بگویند، بخندند
و نه در حسرت یکدیگر باشند
دوستی، پاکتر از عشق، اگر پیدا شد
دوستی، پاکتر از عشق، اگر پیدا شد
خانهی روح، جاییست که دل در آرامش است.
نه روی نقشهایست، نه در آدرس کوچه و خیابان...
خانهی روح، نگاه کسیست که تو را میفهمد،
صداییست که میان شلوغی دنیا، آرامت میکند،
و آغوشیست که بیقید و شرط، پناهت میشود.
خانهی روح، جاییست که دل در آرامش است.
نه روی نقشهایست، نه در آدرس کوچه و خیابان...
خانهی روح، نگاه کسیست که تو را میفهمد،
صداییست که میان شلوغی دنیا، آرامت میکند،
و آغوشیست که بیقید و شرط، پناهت میشود.
زندهام با تو و این عشقِ پنهانِ نهان...
زندهام با تو و این عشقِ پنهانِ نهان...
و من به تمام پروانه ها لبخند زدم
ولی
او نماند
شب سایه اش را از پنجره ی دل برد
ماندم
با چراغی خاموش
میان واژه هایی که نوشتم
و او هیچ وقت نخواند
کاغذها پیر شدن
و جوهر دلم خشکید
و من به تمام پروانه ها لبخند زدم
ولی
او نماند
شب سایه اش را از پنجره ی دل برد
ماندم
با چراغی خاموش
میان واژه هایی که نوشتم
و او هیچ وقت نخواند
کاغذها پیر شدن
و جوهر دلم خشکید
که هر مصرع درونش زخمِ یک عمرِ نبردیست.
قلم خون شد به دستم، گریه شد معنای دفتر،
دلِ بیکس چه دارد؟ جز غزلهایی که سردیست...
که هر مصرع درونش زخمِ یک عمرِ نبردیست.
قلم خون شد به دستم، گریه شد معنای دفتر،
دلِ بیکس چه دارد؟ جز غزلهایی که سردیست...
ولی باور نکن،
که پشت لبخندهایش
زخم های ست،
که با هیچ آفتابی نمی خشکند
شب ها را،
با لالاییِ دروغ
به خواب می برد،
و صبح ها دستت را
با وعده های پوچ،
در دلتنگی رها میکند...
ولی باور نکن،
که پشت لبخندهایش
زخم های ست،
که با هیچ آفتابی نمی خشکند
شب ها را،
با لالاییِ دروغ
به خواب می برد،
و صبح ها دستت را
با وعده های پوچ،
در دلتنگی رها میکند...
با پرندها دلتنگ می شوم
به آسمان تکیه می کنم
به زلال رودخانه می گریم
با شب از رازها می گویم
ماه را بغل می کنم
با خورشید از اندوه ها گله
اما همیشه از انسان هراس دارم
آنجا که دل میبندی می شود تکیه گاهت
پناه غصه و گریه هایت، ناگهان می رود
تو میمانی و یک قلبِ هزاران پاره
با پرندها دلتنگ می شوم
به آسمان تکیه می کنم
به زلال رودخانه می گریم
با شب از رازها می گویم
ماه را بغل می کنم
با خورشید از اندوه ها گله
اما همیشه از انسان هراس دارم
آنجا که دل میبندی می شود تکیه گاهت
پناه غصه و گریه هایت، ناگهان می رود
تو میمانی و یک قلبِ هزاران پاره
راه دیدم نرفته بود رفتمش ...
راه دیدم نرفته بود رفتمش ...
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند...
بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند...
فردایی است، که نخواهد آمد
مادیات کافی نیست،
عواطف کافی نیست،
کار کافی نیست،
روابط کافی نیست،
همه اینا کنار هم معنا پیدا میکنه؛
معنای زندگی🍃
فردایی است، که نخواهد آمد
هوای روح و جانم بی قراریست
هوای روح و جانم بی قراریست
غرق محنت شد دلم
یا من این حکمت ندانم
یا محبت باب نیست!
غرق محنت شد دلم
یا من این حکمت ندانم
یا محبت باب نیست!
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است
گر دل بدهی، تن ندهی باز خراب است
این بار نه جام است و نه نوشابه. سراب است
دریا بشوی چون به دلت شور عبور است
نوشیدن یک جرعه ز جام تو عذاب است
باران بشوی چون که تنت بر همه جاریست
کی تشنه شود سیر. فقط نام تو آب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است
گر دل بدهی، تن ندهی باز خراب است
این بار نه جام است و نه نوشابه. سراب است
دریا بشوی چون به دلت شور عبور است
نوشیدن یک جرعه ز جام تو عذاب است
باران بشوی چون که تنت بر همه جاریست
کی تشنه شود سیر. فقط نام تو آب است
جان چه قدرش بود که جانان رفت
عمر ما بود رفت چه توان کرد
در پی عمر رفته نتوان رفت
هر که با ما دمی نشد همدم
دم آخر که شد پریشان رفت
جان چه قدرش بود که جانان رفت
عمر ما بود رفت چه توان کرد
در پی عمر رفته نتوان رفت
هر که با ما دمی نشد همدم
دم آخر که شد پریشان رفت