سربسته بگم، انقد دوسشون دارم این عکسامو که دیگه فقط شاید تو کانال کولر نذارم، تمام شبکه‌های اجتماعیم باید ببیننشون

سال نوی عزیزان آسمان آبی مبارک 🎊🎉

میگفتن اینا چهار تا دوست بودن که یکیشون تو دریا غرق شده، برا همین یه صفر و سه تا یک. من واقعا تحت تاثیر این داستان بودم همیشه

مثل یک بزرگسال واقعی مهمونی کریسمس برگزار کردم 😭 با ظرف‌های یک شکلی که یه بار مصرف نیستن، با شمع‌های بلند روشن. برای ده نفر برنج آبکش کردم برای اولین بار و آخرین مرحله بزرگسالی رو آنلاک کردم

برای غلبه بر افسردگی و پیدا کردن انگیزه تمیزکردن خونه، فردا بچه‌ها رو دعوت کردیم خونه‌مون مهمونی کریسمس 🌝

کلاه کلاهخودطوری سرم کردم، این مسلمونای کسخل فک کردن از خودشونم، در مسیر پنجاه متری پنج نفر متلک گفتن و ابراز تمایل آشنایی کردن🤦🏻‍♀️

خونه جدید مامانم اینا، کمتر از ده دیقه پیاده تا خونه کازین موردعلاقه‌مه. چیزی که تو تهران مث معجزه‌ست. کاش اوضاع این شکلی نبود و بودم و منظم معاشرت میکردیم

مشتریای امروزم جفتشون آتش‌نشان بودن. بامزه که دختره دانشگاه فشن‌دیزاین خونده بود و رفته آتش‌نشان شده بود. فینیکس هم زندگی میکردن، شهری که فیلم توایلایت توش فیلمبرداری شده و خیلی ازش خوشم میه.
‏انقد کول و خفن بودن که نمیخواستم تموم شه و برن، میخواستم همیشه تو جیبم داشته باشمشون

مهم نیست چه ساعتی بخوام برم سرکار، سگ قشنگ تنبلم باهام بیدار میشه، از تخت میاد پایین و دور و برم هست و حواسش بهم هست تا من حاضر شم برم، بعد برمیگرده تو تخت بغل باباش میخوابه دوباره🥹

مثل سگ هوم‌سیک، دلتنگ خونه مام بابام، دوستام، کازینم، کافه و تئاترهای تهرانم

میخوام یه کار جدید شروع کنم که درصد ریجکتیش خیلی بالاس، و ترس از ریجکتی داره واقعا فلجم میکنه. از صب کار دیگه‌ای هم نداشتم به زور خودمو پاش کشوندم، ولی دارم جون میدم برا انجام هر یه ذره‌ش

کل دیروز رو خواب بودم. صب رفتم سر کار اومدم. ۱۲ خوابیدم، ۳ پاشدم نهار خوردم، دیگه خوابیدم تا صب، وسطش دو تا نیم ساعت بیدار بودم. بازم الان ۶:۳۰ بیدار شدن برام سخت بود. خط بهتون به روی تمام نظریات سحرخیزی

صب که منتظر مشتری نشسته بودم دو تا عکاس خیابونی ازم عکس گرفتن یواشکی که خیلی حال داد این حس که جزو زیبایی‌های شهر بودم 💅🏻

بعد از یه هفته مریضی که مردی جام رفت سر کار، امروز یک ساعت قبل طلوع تو تاریکی پاشدم رفتم سر کار، هوا ابر مطلق بود و هیچی معلوم نبود، هق

پسر دیروز چیپ‌ترین عروسی زندگیم رو عکاسی کردم، انقد چیپ بودن که عروس حتی یک شاخه گل از سوپرمارکت نخریده بود، یه کیفم دستش نبود، هیچی، دست خالی اومد. بعد انقد هیشکی نبود که بعد تعریف کرد به اقای رسپشن هتل گفته دکمه‌های لباسشو ببنده :))

وضعیت تایملاین توییتر داره بهم حالت تهوع میده به طور فیزیکی و واقعی. همه‌ش شده اون دو تا عن و گه، فلسطین و اسرائیل، و دعوای همه با هم تو تایملاین

یک دو سه امتحان میکنیم