داغی که نمیبینی، دردی که نمیدانی...
کجا دنبالت بگردم؟ کجا به دستت آورم؟ چطور بی تو تسکین دهم این دردی را که خفتهام میکند؟ روزها میگذرند، اما کند، مثل شبهای بیخوابی؛ و من دیگر تاب تحمل خود را هم ندارم.
داغی که نمیبینی، دردی که نمیدانی...
کجا دنبالت بگردم؟ کجا به دستت آورم؟ چطور بی تو تسکین دهم این دردی را که خفتهام میکند؟ روزها میگذرند، اما کند، مثل شبهای بیخوابی؛ و من دیگر تاب تحمل خود را هم ندارم.
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
يا باشيد و اين رابطه را گرم نگه دارید؛ يا دلتنگى را وصلهى تنتان كنيد و ديگر نباشيد.
نگذاريد كه آدمها در عشق شما معلق بمانند.
اين كم گذاشتنها و عشقهاى نصف و نيمه، ذره ذره روحِ يک طرف رابطه را تجزيه میكند كه اين حالت خودش نه مرگ است و نه زندگى... مردنیست ناممکن !
يا باشيد و اين رابطه را گرم نگه دارید؛ يا دلتنگى را وصلهى تنتان كنيد و ديگر نباشيد.
نگذاريد كه آدمها در عشق شما معلق بمانند.
اين كم گذاشتنها و عشقهاى نصف و نيمه، ذره ذره روحِ يک طرف رابطه را تجزيه میكند كه اين حالت خودش نه مرگ است و نه زندگى... مردنیست ناممکن !
تلخی عمربشر،حاصل بی تجربگی ست
تلخی عمربشر،حاصل بی تجربگی ست
به روایت تصویر
به روایت تصویر
صدایت رابه عده ای معدود
صدایت رابه عده ای معدود
به من نگویید صبور باشم که کاسه حوصله ام ازصبر،خالیست و جام طاقتم شکسته،از من نخواهید ،به من نگویید که اکنون منم،تنهای تنها، رو درروی زندگی ایستاده ام.
به من نگویید صبور باشم که کاسه حوصله ام ازصبر،خالیست و جام طاقتم شکسته،از من نخواهید ،به من نگویید که اکنون منم،تنهای تنها، رو درروی زندگی ایستاده ام.
به من نگویید آنکه رفته،بازمی گردد.
نه به من نگویید که رفتگان دیگر،هرگز برنمی گردند،وانچه ازجای می ماند خاکستری ست از خاطره ای غبارآلود وشبحی ازیادی که دیگر نه مهربان ست ونه خوب.
به من نگویید آنکه رفته،بازمی گردد.
نه به من نگویید که رفتگان دیگر،هرگز برنمی گردند،وانچه ازجای می ماند خاکستری ست از خاطره ای غبارآلود وشبحی ازیادی که دیگر نه مهربان ست ونه خوب.
مراکه هرگز بربامی بلند،ننشسته ام وستاره ای از آسمان نچیدم، مراکه به هرنقطه خاکی که پانهادم باید ازدلبستگی ها،دل می بریدم،
مراباخودببریدای کبوتران مسافر،که اینجا دیگر،جای من نیست واین قلبی که درسینه می طپد دیگرقلب من نیست
مراکه هرگز بربامی بلند،ننشسته ام وستاره ای از آسمان نچیدم، مراکه به هرنقطه خاکی که پانهادم باید ازدلبستگی ها،دل می بریدم،
مراباخودببریدای کبوتران مسافر،که اینجا دیگر،جای من نیست واین قلبی که درسینه می طپد دیگرقلب من نیست
زندگی بردوشم سنگین و آوای ناامیدیم بلند،
پنجره ای گشوده نیست به باغ مهتاب،اینجاتاریک تاریک است.
شمع امیدم ازناله ام خیس و به هیچ امیدی روشن نمی گردد
زندگی بردوشم سنگین و آوای ناامیدیم بلند،
پنجره ای گشوده نیست به باغ مهتاب،اینجاتاریک تاریک است.
شمع امیدم ازناله ام خیس و به هیچ امیدی روشن نمی گردد