میز پشت سریم یه طوری پاهاش رو با استرس تکون میده که میزم زیر دستم میلرزه! شیطونه میگه پاشم یه چپ و راستش کنم بگم آروم بگیر دیگه 🤬

گاهی دلم میخواست میتونستم خود‌ِ نوجوونم رو بغل کنم بگم زندگی بعده‌ها خیلی قشنگ‌تر میشه..

I feel like I have to put a 30-minute block on my calendar after each meeting so I can overthink every single thing I said in peace!

صبحونه نصف بیگل با پنیر و مربا خوردم، با یه کاسه اوتمیل! یه کراوسان کوچیک هم برداشته بودم با قهوه بعد از ظهرم بخورم که از بس تازه بود وسوسه شدم اونم خوردم و الان کمی عذاب وجدان دارم!

دوست ندارم ماشین رو کنار ماشینایی که کج و روی خط پارک کردن بذارم. نه صرفا به خاطر این که کار من رو‌ سخت‌تر میکنه، بلکه چون فکر میکنم اگه درست نتونسته پارک کنه، چه تضمینی هست درست بتونه بیرون بیاد و ماشین من رو به فنا نده؟

بعد دوچرخه سواری اومدم بشینم کامنتای مدیرم رو جواب بدم. آخرای کارم لوسی اومد تو بغلم گرفت خوابید! همیشه همینطوره! اگه دیروقت کار کنم، اون موقع که دیگه کم کم میخوام پاشم میاد رو پام منم دیگه دلم نمیاد بلند شم! آخرش معلوم میشه یه پولی از مدیرم میگرفته که من رو بیشتر پای میز کار بشونه!

یعنی میشه اینجا اونجایی بشه که فکرامو توش بنویسم؟