خاکی که تحت حکومت جمهوری اسلامی، دخترکان جوانش را، ساریناهای ۱۶ ساله را هم با ضربات باتون میبلعد.
خاکی که تحت حکومت جمهوری اسلامی، دخترکان جوانش را، ساریناهای ۱۶ ساله را هم با ضربات باتون میبلعد.
حتا اگر در دروغهای حکومتی، خودکشیاش نکرده بودند، باز هم بعید میدانم خوشحال بود، در تولد هفده سالگیاش. زندگی در این کشور سالهاست چیزی جز درد نیست، و هر خوشحالی و هر لبخندی، حیله است، نیرنگ است. واقعیت نگاه غمگین اوست که در این خاک، به خون خفت...
حتا اگر در دروغهای حکومتی، خودکشیاش نکرده بودند، باز هم بعید میدانم خوشحال بود، در تولد هفده سالگیاش. زندگی در این کشور سالهاست چیزی جز درد نیست، و هر خوشحالی و هر لبخندی، حیله است، نیرنگ است. واقعیت نگاه غمگین اوست که در این خاک، به خون خفت...
چهره رنجور سارینا، من را یاد دیالوگ درخشان و اما گزنده فیلم کلاسیک «عروس شاهزاده» انداخت وقتی مرد سیاهپوش میگوید: «زندگی، درد است، هر کسی جز این میگوید دارد چیزی به تو میفروشد...» بله، تلخ است اما بعید میدانم حتا اگر زنده میبود حتا اگر با باتون سرش را خرد نکرده بودند…
چهره رنجور سارینا، من را یاد دیالوگ درخشان و اما گزنده فیلم کلاسیک «عروس شاهزاده» انداخت وقتی مرد سیاهپوش میگوید: «زندگی، درد است، هر کسی جز این میگوید دارد چیزی به تو میفروشد...» بله، تلخ است اما بعید میدانم حتا اگر زنده میبود حتا اگر با باتون سرش را خرد نکرده بودند…
و سهمش از تمام دنیا، یک سینا بود و یک سارینا. دختری که اشکها و لبخندهایش را منتشر کرد و از دردها و شادیهای نکردهاش میگفت. من هرگز لبخندهای او را جدی نگرفتم، اشکهایش را چرا. چهره مغموم و افسردهای که تجلی زندگی در جغرافیای اشغالی جمهوری اسلامی بود. چهره رنجور سارینا، من را یاد دیالوگ درخشان و…
و سهمش از تمام دنیا، یک سینا بود و یک سارینا. دختری که اشکها و لبخندهایش را منتشر کرد و از دردها و شادیهای نکردهاش میگفت. من هرگز لبخندهای او را جدی نگرفتم، اشکهایش را چرا. چهره مغموم و افسردهای که تجلی زندگی در جغرافیای اشغالی جمهوری اسلامی بود. چهره رنجور سارینا، من را یاد دیالوگ درخشان و…