NoName
banner
NoName
@mioomioo.bsky.social
اذیتمون نکن.
من واقعا این زندگی رو نمی‌خوام و واقعا دستم واسه مردن بسته‌س. یک نفر فقط هست توی این دنیا که نمی‌دونم اگر من بمیرم چه بلایی سرش میاد و فقط این نگهم داشته.
November 11, 2024 at 1:31 AM
می‌دونی دل بریدن از این همه عشق، درست مثل مرگمه!
September 15, 2024 at 9:22 PM
همه می‌دونن عمریه رفتی و من همون‌جوری دوس دارمت
September 15, 2024 at 9:22 PM
همه گوشم و پر می‌کنن که دیگه گریه واسه تو بسه
دستایی که جدا مونده این همه سال محاله به هم برسه
September 15, 2024 at 9:21 PM
واقعا شب پشم‌ریزونی بود!
September 15, 2024 at 6:42 AM
I love you more than any one could ever imagine. I love you not because your face is beautiful, which it truly is, but for something deeper you’ve held within you all your life, for who you are.
Will you ever realize it?
September 8, 2024 at 3:12 AM
این همه وقت نگه داشتم چون داشتم یاد می‌گرفتم. خودم رو از همه بیش‌تر. وقت یه عبوره. بی‌ سر و صدا.
August 30, 2024 at 11:16 PM
جالب بود که داشتم دوباره بهش فک می‌کردم و اومدم این رو خوندم. Connection.
انگار نیست بینمون. یه چیزی بیش از تفاوته. دوست دارم نزدیک به همون مقداری که دوست دارم دوست داشته بشم. اگرنه همه‌ش حالم بده توی اون رابطه. انگار همه‌ش دستش رو نگه داشته می‌گه جلو نیا. خیلی وقته جلو نمیام. ولی حالمم خوب نیست.
از دیشب که با دوستام اون بحث رو کردیم، دوباره افتاده به مغزم که این رابطه درست نیست برا من. هیچ حسیم نداشتم قبلش ولی انگار حرفا کلی نور انداخت به یه جاهایی از مغز و احساساتم. نمی‌دونم. ولی فک کنم اگر حسم ادامه پیدا کنه حرکت جدی‌ای سمت خودم بزنم براش. ولی واقعا قلب و دلم آشوب شده.
August 30, 2024 at 11:14 PM
مثل همون تک درخت وسط دشت که بعد کلی رانندگی کنار جاده یهو پیداش می‌کردی، یه استراحتی زیرش می‌کردی و بعدشم می‌رفتی. ولی اون درخت وسط اون دشت تنها چیزی بود که همیشه بود.
August 30, 2024 at 11:09 PM
فکر می‌کردم اجتنابی بودنم درمان شده باشه. یهو یادم اومد یه بار به این بچه گفتم راحت نیستم مغزم رو برات شیر کنم. یا همچین چیزی. که فک می‌کنم چرت گفتم چون من واقعا دوست دارم با دوستام صحبت کنم. 🤦‍♀️
August 15, 2024 at 1:30 PM
آخه چون گل بود، به سبزه هم آراسته شد. :)
July 22, 2024 at 6:04 PM
و این روزا، هی سعی داشتم بگم هییییچی نیست عادیه. ولی نه عادی نیست. روزی که توش یکی بهت مسیج بزنه و از فکر خودکشی بگه عادی نیست و من خیلی برام عجیبه که دارم، توانش رو دارم، که این روزا رو بگذرونم.
July 18, 2024 at 10:08 PM
من تو همه عمرم از طرف یه سری آدم بعضا مهم غر غرو شناخته شدم. یکیش استاد ارشدم که وقتی دیدم دیگه خیلی داره می‌گه گفتم خب شما شرایط منو ندارید اگر داشتید شمام غر می‌زدید. بماند که اون آدمه شد یکی از منفورترین آدمای زندگی من، ولی یک دلیل بزرگه واسه این که همیشه احساساتم رو کوچک بشمرم.
July 18, 2024 at 10:07 PM
ببین تو آخرین غل این زنجیری. می‌شکنم من تو رو!
July 8, 2024 at 5:58 PM
آها بعد، حواسم هست بهت که اتفاق‌های غیرقابل انتظار زندگیت رو بهونه کردی که باز بیای این‌جا حرفات رو بنویسی که با آدما کم‌تر صحبت کنی. ولی اینم باید درست شه. اینم کنار همه اون چیزایی که نوشتی وسط همین بحران باید درست شه!
June 30, 2024 at 10:17 PM
و تازه باید حواسم به وضعیت خیلی بد دوستم توی ایرانم باشه چون فک کنم اگر الان براش نباشم انگار هیچ‌وقت نبودم. آها و این که، چن وقت پبش فک می‌کردم زندگی منه که سخته. ولی الان فک می‌کنم اینم بزرگ‌سالیه.
June 30, 2024 at 10:14 PM
دوباره ورزش رو جدی کنم. به شکل ذهنی تکلیف دیت‌ها رو مشخص کنم که یا این طرف بوم یا اون طرف بوم. و بعد از یه سالم بپذیرم باید با حس عصبانیت باقی مونده نسبت به دوستای سابقم کنار بیام. و چون هی می‌بینمشون پس باید قبول کنم این حسا هی یادم میاد.
June 30, 2024 at 10:14 PM
دیشب داشتم آسمون رو نگاه می‌کردم و این شکلی بودم که وسط وضعیت وحشتناک خونواده، که لیترالی یهو منفجر شد و دو ماهه مغزم رو سابیده، باید واسه حفظ پوزیشنم و تبدیل به موقعیت فول تایم تلاش کنم. در کنارش اپلای کنم و مصاحبه برم که بک‌آپ پلن داشته باشم. /
June 30, 2024 at 10:13 PM
خدا رو شکر که چار تا آدم درست حسابی دور و برم هستن. که تفریحایی که دوس دارنم مثل خودمه. مغزم سبک می‌شه می‌رم طبیعت و برمی‌گردم.
June 30, 2024 at 10:04 PM
حس می‌کنم یه وظیفه بزرگی روی دوشم دارم که با آدما صحبت کنم و قانعشون کنم که «نباید» رای بدن. در واقع بعد از مدت‌ها فک می‌کنم شاید بتونم یه اکت موثر بکنم.
June 30, 2024 at 8:13 PM
از دیشب که با دوستام اون بحث رو کردیم، دوباره افتاده به مغزم که این رابطه درست نیست برا من. هیچ حسیم نداشتم قبلش ولی انگار حرفا کلی نور انداخت به یه جاهایی از مغز و احساساتم. نمی‌دونم. ولی فک کنم اگر حسم ادامه پیدا کنه حرکت جدی‌ای سمت خودم بزنم براش. ولی واقعا قلب و دلم آشوب شده.
June 29, 2024 at 11:57 PM
این ماجراها که تموم بشه یه PTSD بزرگ در انتظارمه. همین الانشم دارم عادی کارامو می‌کنم یهو می‌بینم چقد حالم بده. می‌فهمم که اگر جای انکار کردن سعی کنم حرف بزنم و کمک بگیرم احتمالا بهتر می‌شه ولی بلد نیستم حرف بزنم. هفته‌های اول یهو می‌شستم گریه می‌کردم ولی الان اونم سختمه. واقعا از درون مرده. کاش از بیرونم.
June 20, 2024 at 5:05 PM
کاش یه پناهگاهی واسه اینجور موقعا پیدا می‌کردم تو زندگیم.
June 14, 2024 at 6:54 PM
چرا آدم یهو دلش اون‌طوری می‌گیره که می‌خواد بمیره از غصه؟
June 14, 2024 at 6:52 PM
من هیچ دلیلی غیر از تجربه‌های جدید و چیزایی که ندیدم و نداشتم و حس نکردم واسه زندگیم پیدا نکردم. واسه همینه سفر همیشه خوشحالم می‌کنه حتی در حد یک نصف روز.
اما چن وقتیه فهمیدم که احتمالا هیچ‌وقت بیش‌تر از یک ظرفیتی خوشحال نمی‌شم و این واقعا غم‌انگیزه. در واقع یه جایی دوستم اومد بهم گفت واقعا به خاطر این \
June 10, 2024 at 5:54 PM