پدرشون به معنای واقعی گند زده به زندگیشون به عنوان دختر هیچ حقی برای زندگی نداشتن، بچه بودن براشون قالیبافی کردن، تو سن کم مجبورشون کردن ازدواج کنن و... حالا که تو ۹۵ سالگی فوت کرده طوری عزاداری میکنن که انگار بهترین پدر دنیا بوده. کاش میدیدن که هیچ ارزشی براش نداشتن و فقط خدمتکار بودن نه فرزند

خواب دیدم من و خواهرم داریم فرار میکنیم خیلی ترسیده بودیم زیر پله‌ها قایم شدیم، گوشی خواهرمو گرفتم سعی داشتم زنگ بزنم به بابا ولی نمیتونستم. وسط تلاش کردنها یادم افتاد بابا خیلی سال پیش مرده، بابا اصلا موبایل نداشت.

استرس گربه‌های حیاط داره دیوونه‌ام میکنه اگه مجبور بشم از اینجا برم اگه بعدش خونه رو تخریب کنن این بچه‌ها کجا برن اینا همه عمرشون تو خونه ما بودن

یکی از دوستان قدیمی تو گروه تلگرامی دانشگاه اولم اددم کرده حالا من هر روز برای خودم یه دادگاه تشکیل میدم و خودم برای همه کارهای کرده و نکردم محکوم میکنم. کاش یاد میگرفتم خودم رو کمتر سرزنش کنم

با اومدن شما زندگی من زیبا شد