Leilita
banner
lililayla.bsky.social
Leilita
@lililayla.bsky.social
Everything can happen!
چند وقت پیش حرف Air Fryer شد. آخرش متوجه نشدم خوبه یا نه؟ اگه خوبه چه مارکیش خوبه و چقدر ازش استفاده می‌کنین؟
November 21, 2025 at 8:03 PM
این دختر ورزشکار رو که همش میگفت «بهونه نداریم» برای ورزش، آنفالو کردم و رفتم یه کاسه بستنی خوردم. کاش زودتر این کار رو میکردم. انقدر حس بد میده به آدم؛ زن تو ده تا کمک داری تو بچه داری، بچه ی من با سنجاق قفلی چسبیده بهم، یعنی چی بهونه نداریم؟
November 21, 2025 at 7:33 AM
صفر
حال حوصله‌تون‌ برای ادامه دادن چند درصده؟
November 20, 2025 at 1:23 PM
برای دوست جون جونیم که آخر هفته میاد پیشم کفگیر لازانیا سفارش دادم. از واجبات هر خونه اییه که لازانیا قوت غالبشه.
November 19, 2025 at 1:28 PM
روز خود رو با آسانسور خراب، پایین اومدن ۸ طبقه با پله شروع کردیم. با کالسکه و محتوای اون 🐥
پاهام هنوز داره می لرزه
November 19, 2025 at 8:56 AM
دیگه تا اطلاع ثانوی آخر هفته ای نیست که با تب و اسهال و استفراغ جوجه سپری نشه.
لیلا که گووور می گرفتی همه عمر....
November 18, 2025 at 8:53 PM
فندق کجاست؟
November 18, 2025 at 8:46 PM
یکی از دغدغه های مهاجرت (جدا از دلتنگی و دوری و غم و زبان و الی آخر) اینه که اومدیم اینجا مثلا یه سری چیزا راحت شه برامون، ولی با دو حقوق فوق لیسانس نمی تونیم تو شهر خونه بخریم. یعنی میشه خرید ولی بعد از مرگمون هم باید قسط بدیم. این بود واقعا آرمان های ما بعد مهاجرت؟
November 14, 2025 at 12:29 PM
من از نوشته های خیلی از شما انقدر کم میبینم که عجیبه، یه دو قدم اسکرول میکنم پایین، نوشته های جدید انگار تموم میشه و میوفته رو تکرار. خیلی مسخره ست. باید کاری کنم که عوض شه؟
November 13, 2025 at 10:23 PM
اولین سلفی آسانسوری ما دوتا بدون کالسکه. تقریبا هر بار که میریم بیرون یه سلفی آسانسوری می گیریم. لطفا دعا بفرمایید که رفتم مهد دنبالش خوش باشه و گریه نکنه و نکرده باشه.
جبران روزهایی رو که نبودم دارم میکنم انقدر پشت هم می نویسم. :))
November 13, 2025 at 9:52 AM
به نظرم چندتاتون خیلی کم رنگ شدین اینجا؟ چرا؟ دلیلش چی میتونه باشه؟ سمی رو که می دونم مشغول غذای دریایی خوردنه. شما چطور؟
November 13, 2025 at 9:41 AM
بعد از استرس اول صبحم اومدم اینجا قهوه ای بزنم بر بدن. همین دیروز دوباره تصمیم گرفتم نیام کافه، که هم موقع حساب پولش دلم رو نسوزونه، هم راه برم یکم.‌ ولی کو اراده؟
November 13, 2025 at 9:06 AM
به نظرم دیگه کم کم باید دنبال روانشناس کودک باشم. این جوجه سرتق ترین سرتق هاست. جوری داره واسمون مرزهاش رو مشخص میکنه که مادرش در ۴۰ سال عمرش نتونسته بود و نخواهد تانست.
November 11, 2025 at 8:56 PM
یه عکس گذاشتم توی اینستاگرام، چند دقیقه بعدش که داشتم دوباره می دیدم عکسو، فهمیدم یه گند گرامری زدم تو همون نصف جمله ای که نوشتم. انقدر دوستام دیدن و نوشتن دلم نیومد پاکش کنم. الان ولی اونی که نباید میدید، دید و پی به بی سوادیم برد. 😵‍💫
November 11, 2025 at 7:39 PM
اول صبحی اومدم کافه ی کنار مهدکودک، مون اول قهوه رو زدم ریختم. دوباره سفارش دادم دیگه یادشون رفت انقدر شلوغ بود. کاش رفته بودم قدم شماری جای اینجا بیهوده نشستن.
November 11, 2025 at 9:31 AM
فکر میکنم تو خیابونمون به «مامان شنگوله» معروف شده باشم. با خیلی از کاسب های محل سلام علیک و چاق‌ سلامتی دارم. جوجه هم باهاشون گپ میزنه با زبون خودش و بای‌بای میکنه. تو شهر قبلی هم همین بود وضعیتم، راننده اتوبوس مورد علاقم هم هر وقت از میدون اصلی رد میشد و منو میدید یه بوق ریز میزد.
November 7, 2025 at 9:58 PM
از این که به یکی توضیح بدم چرا با اون کمتر بودم و جای این که به اون سر بزنم با فلان دوست قرار گذاشتم بیزارم. آخر هفته رفتیم پیش رفیق جونی، که ای کاش نزدیکم بود. بعد یه دوست دیگه ناراحت شد.
یه چیزایی رفاقت رو محکم یا برعکس متزلزل میکنه. اصلا هم فقط به سن دوستی نیست. به شعور در اون رابطه ست.
November 4, 2025 at 9:46 PM
دیروز پدر آقای پدر (پدر سالار ذکر شده) برگشت به ولایتشون. شاید باورتون نشه من از دم فرودگاه انقدر گریه کردم که شب سر دردم خوب نمیشد. من از اونام که برم تو یه حسی راهی برای نجاتم نیست :))
October 30, 2025 at 7:08 PM
عصبانی ام، حوصله ی ناز کشیدن از آدم های پرتوقع رو ندارم. حتا اگه دوست باشه. این هفته هم بابابزرگ جوجه برمی‌گرده خونشون غم به عصبانیت هام اضافه میشه.
October 27, 2025 at 10:43 AM
یه مایوی ببری/پلنگی/زرافه ای گرفتم. دیگه تو استخر و ساحل فقط دنبال شکارم 🐅🐆🦓
October 21, 2025 at 12:03 PM
امیدوارم این جوجه به مهد عادت کنه که منم یکم به «من» برسم. امروز دوباره بعد مدت ها اولین روزه یه ربع تنهاش میذارم.
October 21, 2025 at 8:44 AM
دیشب دو ساعت طول کشید این جوجه بخوابه. بعد یه ساعت هم با گریه بیدار شد، بغل هیچ کی هم آروم نشد جز بابابزرگش. کلا این چند روز وصله بهش. نگرانی فرستادن مهدکودک کم بود، الان نگرانی جدایی از پدربزرگش بعد دوهفته هم اضافه شد. 😭
October 19, 2025 at 8:28 AM
هوش مصنوعی داره صحبت های اروتیک وارد سیستم کاریش میکنه.
به زودی از جی‌پی‌تی «جووون جیگرتو» «قلوه کن یه ماچ بده» و «چی پوشیدی الان؟» خواهیم شنید.
October 16, 2025 at 10:55 AM
از فردا به مدت دو هفته پدرسالار میاد پیشمون‌ جوجه بازی. پذیرای ایده های غذایی شما هستییم. فسنجون و خورش(ت) آلویی که قبلا پیشنهاد کردین آلردی در لیست هستن. با تشکر.
October 14, 2025 at 7:43 PM
بهتون گفتم اینو گرفتم بالاخره؟
از اینکه از گوشم نمی افته خیلی راضیم. تو محیط خیلی شلوغ خیلی سخت صدا رو می تونم بشنوم ولی در کل، اون کاری که می خوام رو انجام میده. تازه نارنجی هم هست.
مرسی از همه علی الخصوص پریجانه که در انتخاب کمکم کرد.
October 13, 2025 at 6:39 PM