Shivaa
banner
itfeelslikehope.bsky.social
Shivaa
@itfeelslikehope.bsky.social
به نظر می‌رسه در غیاب آدم‌هاست که عاشقشون می‌شم؛ وقتی که نیستن؛ همین اندازه شیفته‌ی عدم قطعیت.
May 1, 2025 at 8:20 PM
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دل‌ها گذر کرد و چه پیری از روح و روانمون دراومد اسماعیل.
کارگرای خدماتی، راننده، کارگرای سرشماری و آمار و کارمندان گمرک، این‌ها بیش و پیش از همه در معرض انفجار بوده‌ان.
April 26, 2025 at 7:55 PM
حالا همه‌ی اون کلمه‌ها ر‌و، که تنت رو لمس کردن و مسافت رو به خاطرش آوردن، بذار روی پلک‌هات و بخواب.
April 23, 2025 at 8:54 PM
چگونه است لبش
به نظرتون دوستان؟
April 19, 2025 at 4:35 PM
این‌هایی که با حرافی شروع می‌کنن و با سکوت ادامه می‌دن کاش هرگز آغازکننده نباشن.
سرکل‌ها رو میام این‌طرف می‌نویسم.
April 6, 2025 at 9:04 PM
خاله ناهید عزیزم رفت، تک و تنها توی پاریس. دوست دیرین مامان و بابا. گوشه‌ی امن کودکی. مامان‌اینا می‌رفتن سفر، ما رو می‌سپردن به‌ش و فراموشیِ از سرِ خوشی می‌بخشید به‌مون. اون پاییز یا زمستون، سینما: خواهران غریب. اون پک‌های عمیقش به سیگار، خنده‌های از ته دل. به‌ش می‌گفتم شبیه ایوت ارتش سری هستی و می‌گفت مرّسی خاله.
March 9, 2025 at 7:55 PM
یکی از دوست‌نداشتنی‌های تهران، اون روزی که تصمیم گرفتم بیام و بمونم، خونه‌های کنار بزرگراه بود واسه‌م. خونه‌ی خودمون توی شهرکه و شیفته‌ی آرامشش بودم همیشه. حالا سه ساله که توی این خونه‌م که سر کوچه‌ش یه بزرگراهه و ته‌ش یکی دیگه، و چقدر این ساعت‌ها صدای رفت و آمد ماشین‌ها رو روی زمین خیس و بارون‌خورده دوست دارم.
March 8, 2025 at 3:45 PM
تصمیم‌های سخت رو باید با سوتینِ راحت گرفت. بدون سوتین؟ بهترین وضعیته ولی نه وقتی ملزم به پوشیدن کت رسمی در محیط کاری.
March 2, 2025 at 3:41 PM
دیشب ف رو دیدیم بعد از مدت‌ها. ف رو که شبیه یه گوشه‌ای از فرداست، می‌بینی‌ش و دلت می‌خواد ادامه بدی. یک‌هو درِ جایی به رومون باز شد، کسی گفت بفرمایید و خلاصه کافهه شخصاً ما رو انتخاب کرد. بعد نشستیم و خوشمزه‌ترین چیزکیک زندگی‌م رو خوردم. مزه‌ش شبیه همون لحظه بود. می‌تونستی به‌ش دل بسپری و یک‌کمی نگران چیزی نباشی.
February 25, 2025 at 4:22 PM
یه‌جوری همه‌ی پل‌ها در سراسر جهان شکسته که انگار مرحوم رئیسی بنیانگذار رشته‌ی عمران بوده.
خیلی بانمکم.
February 19, 2025 at 5:38 PM
ببینید عزیزانم این تایملاین واسه خوندن و نوشتن و دوستی و معاشرت و شبیه اینا بهترینه ولی پاسخگوی عواطف یه خانم استریت نیست.
جک دورسی فکرش رو هم نمی‌کرد که باید همه‌ی اینا با هم باشه.
February 16, 2025 at 6:07 PM
امشب شبیه اون کاراکتر اون فصل "true detective" دلم رفتن و رفتن می‌خواد و ناپدید شدن.

"Everybody dies", that's what they say🎶
February 13, 2025 at 10:13 PM
یک‌هو دیدم دارم شبیه‌ترین کت کوتاهِ جنس تنسل مناسب بهار رو می‌خرم، شبیه‌ترین به این کتی که تازه خریده‌ام و جنسش فوتر سبُکه و خود اونم شبیه‌ترین کت کوتاه به بارونی قدیمی بلندمه. خوبی‌ش اینه که هر کدوم واسه یه فصل مناسبن. بدی‌ش اینه که یه سبک لباس نمی‌تونه از دست آدم خسته بشه و بذاره بره.
February 12, 2025 at 6:16 PM
آنچنان بلاهت عجیبی در محیط کارم جاریه که حتی نشستن و تماشا کردنش هم شرم‌آوره، فکر کن که تازه در متن هم باشی.
February 10, 2025 at 6:08 PM
این قطعیتی رو که در خوشمزه‌شدن سیب‌زمینی سرخ‌شده از همون لحظه‌ی انداختنش توی تابه هست، در چهار-پنج تا از حوزه‌های دیگر زندگی هم نیاز دارم.
February 8, 2025 at 5:15 PM
از فقدان مرد جذاب الهام‌بخشِ در دسترس در زندگی‌م، خسته و کلافه‌ام. مسئله هم فقط الهامه، باقی‌ش رو خودم بلدم.

الهام‌های تایملاین: :|
February 5, 2025 at 8:21 PM
تایملاین اینجا زیاده کوتاه نیست؟ اسکرول‌کردن و پرسه‌زنی شبیه رویاست اینجا. خیلی وضعیت «خانم دلووی گفت گل‌ها را خودش می‌خرد» و زود هم برمی‌گردد خانه‌ایه.
February 2, 2025 at 6:00 PM
سرچ کردم: نام علمی برگ عبایی. البته که آسپیدیسترا! با خودم گفتم بی‌خیال صدا کردنِ این بچه شو. بیشتر که خوندم، دیدم نور و آبیاری مناسبش اونیه که پیش از این دو هفته‌ی اخیر بود. تعویض گلدان؟ هر چهار-پنج سال. یک ماه پیش انجامش دادم و روشنه که نباید.
هیچ‌چی دیگه، حالا نشسته‌ام تا آروم‌تر که شد، خودش صدام کنه.
February 1, 2025 at 4:09 PM
امشب خیلی کلمنتاینِ درخشش ابدی و "again" آرکایوم و
"Am I still in your head?"
January 30, 2025 at 8:45 PM
فکرِ رفتن ذهنم رو تازه می‌کنه. رفتن از این شرکت، از این خونه، از توییتر، از مهشید، وای مهشید.
January 29, 2025 at 7:37 PM
سی دقیقه‌ست که دارم فکر می‌کنم یه تکه شکلات بخورم یا نه. یا نه و یه چیز مفیدتر. به خودم اومدم و دیدم از سر بی‌تصمیمی، اپ هواشناسی رو باز کرده‌ام. فکر کن نتونی درباره‌ی خوردن شکلات تصمیم بگیری و خیره بشی به آسمون که فردا برنامه‌ت چیه؟ نود و سه درصد برفی/ بارونی. من هنوزم پنجاه درصد مایل به شکلات.
January 26, 2025 at 8:05 PM
از اون وقت‌هاست که بالاترین لذت زندگی‌م، چند قاشق مربای بالنگه. با خودم می‌گم این که تمام بشه؟ بعدش یه مربای دیگه، چند قاشق دیگه و چند قاشق بیشتر، هر ساعتی از روز، چون در واقع دنبال به–خاطر–آوردنم و مزه‌ی صبح.
January 25, 2025 at 8:57 PM