و همه چیز تمام شد
خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم
و همه چیز تمام شد
خیلی سخت است بخواهم از تو شفا یابم
روزی که افتاده باشی
از زمین بلندت میکنم
اگر هم نتوانم
کنارت دراز میکشم!
روزی که افتاده باشی
از زمین بلندت میکنم
اگر هم نتوانم
کنارت دراز میکشم!
{آنا} پیوسته تکرار میکرد «خدای من! خدای من!» اما نه ‹خدا› برایش معنایی داشت و نه ‹من›.
{آنا} پیوسته تکرار میکرد «خدای من! خدای من!» اما نه ‹خدا› برایش معنایی داشت و نه ‹من›.
بگیر ای دلبر عیار دستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم
شاید که غصههای او بسیار بیش از تو باشد، که اگر غیر از این بود هرگز نمیتوانست چنین واژگان تسلیبخشی را پیدا کند.
شاید که غصههای او بسیار بیش از تو باشد، که اگر غیر از این بود هرگز نمیتوانست چنین واژگان تسلیبخشی را پیدا کند.
در این زنجیریان هستند مردانی که در رؤیایِشان هر شب زنی در وحشتِ مرگ از جگر برمیکشد فریاد.
من اما، در زنان چیزی نمییابم ــ گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش ــ
در این زنجیریان هستند مردانی که در رؤیایِشان هر شب زنی در وحشتِ مرگ از جگر برمیکشد فریاد.
من اما، در زنان چیزی نمییابم ــ گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش ــ
نکشتهام
من اما راه بر مردِ رباخواری
نبستهام
من اما نیمههای شب
ز بامی بر سرِ بامی نجستهام.
نکشتهام
من اما راه بر مردِ رباخواری
نبستهام
من اما نیمههای شب
ز بامی بر سرِ بامی نجستهام.
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
مست حسنی با رقیبان میل می خوردن مکن
بد حریفانند آنها گفتمت هشیار باش
آنکه ما را هیچ برخورداری از وصلش نبود
از نهال وصل او گو غیر برخوردار باش
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
مست حسنی با رقیبان میل می خوردن مکن
بد حریفانند آنها گفتمت هشیار باش
آنکه ما را هیچ برخورداری از وصلش نبود
از نهال وصل او گو غیر برخوردار باش
دیگر سیبی نمانده
نه برای من
نه برای تو
نه برای حوا و آدم
…
ببین!
دیگر نمیتوانی چشمهام را
از دلتنگی باز کنی.
حتا اگر یک سیب
مانده باشد
رانده میشوم.
…
سیب یا گندم؟
همیشه بهانهای هست.
شکوفهی بادام
غم چشمهات
خندیدن انار
دیگر سیبی نمانده
نه برای من
نه برای تو
نه برای حوا و آدم
…
ببین!
دیگر نمیتوانی چشمهام را
از دلتنگی باز کنی.
حتا اگر یک سیب
مانده باشد
رانده میشوم.
…
سیب یا گندم؟
همیشه بهانهای هست.
شکوفهی بادام
غم چشمهات
خندیدن انار
که باز خوانده شوم
به آغوش تو
و زمین را کشف کنم
با سرانگشتهام.
زمین نه،
نقطه نقطهی تنت.
…
بانوی زیبای من!
دستهای تو
سیب را
دلانگیز میکند
که باز خوانده شوم
به آغوش تو
و زمین را کشف کنم
با سرانگشتهام.
زمین نه،
نقطه نقطهی تنت.
…
بانوی زیبای من!
دستهای تو
سیب را
دلانگیز میکند
غیر تسلیم و رضا کو چاره ای ؟
اگر هر سیستم و فلسفی ای در یک جای دنیا
موفقیت داشته باشد فلسفه ی ایران و ایرانی همان فاتالیسم است و راست راستی راه دیگری را هم نمی شودانتخاب کرد
غیر تسلیم و رضا کو چاره ای ؟
اگر هر سیستم و فلسفی ای در یک جای دنیا
موفقیت داشته باشد فلسفه ی ایران و ایرانی همان فاتالیسم است و راست راستی راه دیگری را هم نمی شودانتخاب کرد
"تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه دوست بدارم"
این جملهی بهظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید.
از کلمهی عشق مهمتر، کلمههای "همیشه" و "تمایل" است!
آنچه بین آن دو جریان داشت، عشق نبود،
جاودانگی بود ...
"تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه دوست بدارم"
این جملهی بهظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید.
از کلمهی عشق مهمتر، کلمههای "همیشه" و "تمایل" است!
آنچه بین آن دو جریان داشت، عشق نبود،
جاودانگی بود ...
حــالِم چـو اسـیریسـت کـه هـنگامِ فـرار
یادش افتاد کسی منتظرش نیست،نرفت …
حــالِم چـو اسـیریسـت کـه هـنگامِ فـرار
یادش افتاد کسی منتظرش نیست،نرفت …
این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند.
این همه درد و بدبختی را تاب بیاورند.
هم رونق زمان شما نيز بگذرد
در مملكت چو غرش شيران گذشت و رفت
اين عوعو سگان شما نيز بگذرد
آن كس كه اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نيز بگذرد
هم رونق زمان شما نيز بگذرد
در مملكت چو غرش شيران گذشت و رفت
اين عوعو سگان شما نيز بگذرد
آن كس كه اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نيز بگذرد
وآنهمه رنج گران
هر يكى جامهدران:
تا جوان آمد به بار
بر كشيدندش به دار!
ميم و هـ - سين و الف
مُفتيان خونخوار و خِف!
ملّتى را مىكُشند
پيرمردانى خِرِف!
مرخص از عقل دُرُست
چهرهها نامُنعطف!
وآنهمه رنج گران
هر يكى جامهدران:
تا جوان آمد به بار
بر كشيدندش به دار!
ميم و هـ - سين و الف
مُفتيان خونخوار و خِف!
ملّتى را مىكُشند
پيرمردانى خِرِف!
مرخص از عقل دُرُست
چهرهها نامُنعطف!
ژرژ ساند/ نامه به گوستاو
ژرژ ساند/ نامه به گوستاو