d.agnostic
d-agnostic.bsky.social
d.agnostic
@d-agnostic.bsky.social
‏اگر می‌توانستم براستی آنچه می‌نویسم باشم نیازی به نوشتن نبود.
برادرش علی اکبر تو ایران تو جمع دوستیمون بود و هر از گاهی با هم ساز میزدیم. بچه خوبی بود ولی متاسفانه طوری خودش و یکی از دوستاش که همیشه تنگ هم بودن غرق مواد سنگین بودن که آدم چیزی جز نابودی تو آینده شون نمیدید.
November 20, 2025 at 6:19 AM
خیلی سخت بود سالهای اول. به خصوص سر کار که مجبوری دیالوگهای طولانی به درد نخور رو دنبال کنی و واقعا هدفشون رو نمیفهمیدم از بیان این همه جزئیات :))
November 19, 2025 at 11:05 AM
مثلا من عادت داشتم یا چیزی نگم یا حتما یه چیز تازه و بدرد بخور بگم. اینا ولی تا بحث کم میاد راجع به پیش پا افتاده ترین چیزا و با آب و تاب و جزئیات حرف میزنن. مثلا اینکه پاستای هزار بار پخته دیشب هر کدومشون با چه موادی پخته شده و من اینجا ترک خوردم تا به این شکل گفتگو عادت کنم و بتونم همراهش بشم.
November 19, 2025 at 5:20 AM
حقیقتا گه خوردم از شرکت کوچیک برگشتم کورپ. هر دو روز یه بار هم یه بونوس و خروس قندی آنباکس میکنن خر ذوق شی نفهمی چقدر عمرت داره به تباهی میگذره.
November 18, 2025 at 6:03 PM
یکی از بدترین‌های اروپای غربیه سیستم قطارشون. زمان هلموت کهل یه انتخاب کیلیدی کردن بین تخصیص یه بودجه کلان برای بهبود جاده‌های ماشین رو یا بهبود شبکه راه‌آهن. و طبق معمول رفتن سمتی که به نفع خودروسازها بوده. الان بخش زیادی از ریلهاشون تک لاینه است و کافیه یه قطار خراب شه که چندین شهر قطارها متوقف بشن.
November 17, 2025 at 6:57 PM
این آدمای خود شیفته واقعا نفرت انگیزن. یک درصدم احتمال نداده تو نخواسته باشی :/
November 17, 2025 at 6:50 PM
:)))
November 12, 2025 at 8:36 PM
شرم نیابتی واقعا
November 8, 2025 at 11:43 AM
تو شرکتایی که کار کردم عموما تنها خارجی بودم و خیلی پیش میومد ریجکت نژادپرستانه بشم. باهاش کنار نیومدم. هنوزم وقتی پیش میاد عصبانی و افسرده میشم. تو این کار جدیده خوشبختانه چند تا خارجی هست. به طور مضاعف تحویلشون میگیرم و برا سفیدا کون کج میکنم. این یه کم حالم رو بهتر میکنه.
November 6, 2025 at 6:14 PM
🤦🏿‍♂️🤦🏿‍♂️🤦🏿‍♂️🤦🏿‍♂️
October 29, 2025 at 10:40 PM
بعدا میفهمیم غالبشون هوش مصنوعین
October 29, 2025 at 7:36 PM
دیگه باید بین رهبری و شازده انتخاب کنه
October 29, 2025 at 12:27 PM
دیدم چند وقته هی تیکه میندازه به جلسات کتابخوانیمون، الان تازه دوزاریم افتاد دردش چیه.
October 28, 2025 at 9:29 PM
تو این ساختار مزخرف تنها چیزی که از افسردگی نجاتم میده جابجاییه. تو ده سال اول مهاجرت ۱۳ بار خونه عوض کردم و از وقتی رفتم تو کار و دیگه توان تعویض خونه نداشتم فقط کار عوض کردن حالم رو بهتر کرد. هرقدرم بیشتر کار عوض میکنم بیشتر به چشمم میاد آدمایی که ۵-۶ سال تو یه شرکتن چقدر شبیه دیوار و ساختارش میشن
October 22, 2025 at 8:31 PM
شرکتای دیگه هم که جو باحال تر بود صرفا به خاطر این بود که با کارگرا قاطی بودیم. عموما ته خط بودن و چیز زیادی برا از دست دادن نداشتن که به خاطرش ماسک بذارن و ادا در بیارن. شوخیاشون بامزه تر و دعواهاشون تلختر و و حتی رفتارای نتراشیده و بعضا احمقانه شون مثل نژادپرستی قابل درک و همدردی بود.
October 22, 2025 at 8:23 PM
از همگروهیام یه پسر ۲۵ ساله کاری از یه شهر کوچیک و خانواده فقیره که درسش رو به خاطر پنج درس آخر ول کرده رفته تو بازار کار. اینجا از طریق شرکت واسطه با شرایط افتضاح استخدام شده. افسرده است و فقط به پیشرفت برای بقا فکر میکنه. یه ساختار سمی که یه هویج جلو هر کس در هر سطحی بسته و انداخته‌اش به جون کناریش
October 22, 2025 at 8:10 PM