در واقع آدمی مثل من به دنبال کشف ماهیت درد در کلاف سردرگمی از بو و رنگ و غرابت تن آدمی گم میشد. و رد درد در جابهجای نسوج مانده بود و لکن عین درد هیچ جا نبود. برای همین چیزها بود که میباید رد درد را در جایی دیگر میزدم. تا در مکانی دیگر به غیر از تن آدمی به ملاقاتش میرفتم. مثلا در مکانی به عین کلام.
وقتی حسم خیلی عمیقه احساس میکنم هر حرفی بزنم در بهترین حالت میتونم یه ورژن خیلی ضعیف و تقلیل داده شده ازش رو منتقل کنم. پس ساکت میمونم. مثل اینکه بگم/اینجا بنویسم که خیلی سختمه. خیلی غمگینم. خیلی تنهام. اما مخاطب چه میدونه که چه روزایی رو دارم شب میکنم..
September 19, 2023 at 3:43 PM
در واقع آدمی مثل من به دنبال کشف ماهیت درد در کلاف سردرگمی از بو و رنگ و غرابت تن آدمی گم میشد. و رد درد در جابهجای نسوج مانده بود و لکن عین درد هیچ جا نبود. برای همین چیزها بود که میباید رد درد را در جایی دیگر میزدم. تا در مکانی دیگر به غیر از تن آدمی به ملاقاتش میرفتم. مثلا در مکانی به عین کلام.
صبح زود روز تعطیل پا شدم و تکیه دادم به پایین مبل. در پس زمینه صدای کولر گازی در جریانه. گشنهمه و قطره اشکی از گوشه چشمم به یاد اندوه بیپایانم سر میخوره. گشنگی بر غم غلبه میکنه و مجبورم برم بساط صبحونه به پا کنم! پایان پیام
July 28, 2023 at 3:55 AM
صبح زود روز تعطیل پا شدم و تکیه دادم به پایین مبل. در پس زمینه صدای کولر گازی در جریانه. گشنهمه و قطره اشکی از گوشه چشمم به یاد اندوه بیپایانم سر میخوره. گشنگی بر غم غلبه میکنه و مجبورم برم بساط صبحونه به پا کنم! پایان پیام