بالاترین: لینک‌های منتخب
بالاترین: لینک‌های منتخب
@balatarin.com.web.brid.gy
جمع آورنده و طبقهبندی کننده لینکهای جالب در اینترنت.

🌉 bridged from https://balatarin.com/ on the web: https://fed.brid.gy/web/balatarin.com
برگی دیگر از سخنان عمام آفتابه‌ها
با ۲۲ امتیاز و ۰ نظر فرستاده شده در بالاچه چندرسانه‌ای Multimedia
لینک مستقیم
December 29, 2025 at 3:33 AM
دیده شدن محبوب دلها انا د آرماس تو لس‌انجلس بعد از باشگاه.
با ۲۶ امتیاز و ۰ نظر فرستاده شده در بالاچه اخبار سلبریتی‌ها
لینک مستقیم
December 29, 2025 at 1:32 AM
استایل‌ ال فانینگ در سال ۲۰۲۵
با ۲۲ امتیاز و ۰ نظر فرستاده شده در بالاچه دنیای مد و فشن
لینک مستقیم
December 28, 2025 at 9:32 PM
این پیام روابط عمومی بانک مرکزی یعنی قرار نیست فرزین از سمت کنار برود!
با ۲۳ امتیاز و ۰ نظر فرستاده شده در بالاچه اقتصاد
لینک مستقیم
December 28, 2025 at 7:32 PM
چرایی شعار ده ها هزار نفر علیه پهلوی در ورزشگاه های ارومیه، تبریز و قزوین ، و سکوت رسانه های مزدور و اجاره ای سطلی https://www.youtube.com/watch?v=W4P2I2-CUXo استقبال صفر نفری از فراخوان سلطنت‌طلبان نامشروطه و‌ «جاوید‌شاه گوی» در شب یلدا: کسی محل سگ هم به […]

[Original post on balatarin.com]
December 28, 2025 at 7:32 PM
به وقت فروپاشی/ روزنامه جمهوری اسلامی: بودجه حرم امام خمینی را حذف کنید
‏ روزنامه جمهوری اسلامی: دیدید پزشکیان با اینکه شعار حذف بودجه دستگاههای بی خاصیت را داد،آنها را کم نکرد؟/بودجه حرم امام خمینی را حذف کنید ​ درباره اینکه چرا رئیس ‌جمهور پزشکیان نتوانست بودجه دستگاه‌های بی‌خاصیت را حذف کند، واقعی‌ترین جواب اینست که فشارهای زیادی برای جلوگیری از حذف به دولت وارد می‌شود که مقابله با آن‌ها از توان آقای پزشکیان خارج است. ​ حتی اگر او به این فشارها اعتنا نکند و ردیف‌های مربوط به این دستگاه‌ها را حذف کند، مجلس که اختیاراتی برای ایجاد تغییر و کم و زیاد و حذف و اضافه کردن بودجه دارد، بودجه این دستگاه‌ها را برمی‌گرداند و حتی اضافه‌تر هم می‌کند. ​ باقی می‌ماند این سؤال که حالا که رئیس‌ جمهور قدرت حذف بودجه دستگاه‌های بی‌خاصیت را ندارد چرا آن را افزایش داده است؟ جواب این سؤال هم به همان فشارها مربوط می‌شود. ​ تجربه چند دهه گذشته نیز به روشنی نشان داد وابسته شدن دستگاه‌های دینی و فرهنگی به بودجه دولت، ضربه بزرگی به استقلال آنها وارد می‌کند. ​ استقلال این دستگاه‌ها با فلسفه وجودی آنها عجین است بطوری که اگر به دولت و حاکمیت وابسته باشند، از وظایف ذاتی خود فاصله می‌گیرند و کاملاً بی‌خاصیت می‌شوند. با ۲۵ امتیاز و ۰ نظر فرستاده شده در بالاچه اقتصاد لینک مستقیم
www.balatarin.com
December 28, 2025 at 7:32 PM
منافع طبقاتی مشترک رژیم و سطلی ها: هر دو نماینده اشکال متفاوتی از حاکمیت طبقه سرمایه‌دار تحت سلطه سرمایه‌داری امپریالیسم
شجاعت یاران در مشهد را تکثیر کنیم و از پیچیدگی صحنه مبارزه سیاسی نهراسیم : حداقل موضع گیری این است که وقتی فاشیست های سلطنت‌طلب به کسانی مثل نرگس محمدی و دیگر عزیزان می گویند «ابراز وفاداری کن یا …» باید بر دهانشان زد نباید اجازه دهیم که طبقات مرتجع و نمایندگان فکری‌شان رهبری و جهت مبارزات مردم را در انحصار خود نگه دارند. مسئله فقط نقد آن‌ها نیست؛ مسئله بیرون کشیدن مبارزه از دست آن‌هاست...پناه‌بردن به مفاهیم مبهمی چون دموکراسی، منافع ملی و مصلحت کشنده است. این مفاهیم، وقتی از بستر مادی و طبقاتی‌شان جدا می‌شوند، به ابزار فریب بدل می‌گردند. دموکراسی بورژوایی، بدون اشاره به بنیادهای تاریخی و اجتماعی طبقاتی، چیزی جز حمایت از دیکتاتوری طبقه مسلط نیست. ارجاع به «منافع ملی» در جامعه‌ای که شکاف‌های طبقاتی عمیق دارد، یعنی ترجیح منافع طبقات بالا به نام کل جامعه. ¤¤¤¤¤¤¤ آن‌چه در مراسم هفتم خسرو علیکردی در مشهد رخ داد، صرفاً یک درگیری تصادفی نبود، بلکه برشی فشرده از پیچیدگی‌های واقعی مبارزه طبقاتی در جامعه‌ای است که انواع دارودسته های ارتجاعی حکومتی و بیرون- حکومتی نیز وارد صحنه ای می شوند که نیروهای سیاسی گوناگون جبهه مردمی با گرایش ها و افق‌های متفاوت طبقاتی، در آن درگیر مبارزه مرگ و زندگی اند. شاخص الهام بخش حرکت مشهد، ابتکار و شجاعت کسانی است که از نقاط مختلف کشور به مردم خشمگین از جنایت های بی پایان جمهوری اسلامی پیوستند؛ آگاهانه خطر را به جان خریدند و از دل یک مراسم سوگواری، صحنه‌ای برای مبارزه سیاسی ساختند. بار دیگر لرزه بر اندام رژیم افتاد، آن هم در ام القرای اسلامگرایان. جامعه ما نیازمند تکثیر صدباره این شجاعت سیاسی و تداوم آن است. در مشهد، صف‌بندی‌ها شفاف بود. در یک سو، انسان‌هایی ایستاده بودند که علیه جمهوری اسلامی و جنایت‌هایش فریاد اعتراض سر می‌دادند و افشاگری می‌کردند؛ در سوی دیگر، نه فقط جمهوری اسلامی، بلکه کسانی قرار داشتند که با پوشش مخالفت با رژیم، در کنار دستگاه سرکوب ایستادند. این همکاری عملی سلطنت‌طلبان با نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی برای حذف سمت دیگر، بار دیگر نشان داد که ارتجاع، با همه تنوع ظاهری‌اش، منافع طبقاتی مشترک خود را بازمی‌شناسد و بر همان اساس عمل می‌کند. جمهوری اسلامی و سلطنت‌طلبان هر دو نماینده اشکال متفاوتی از حاکمیت طبقه سرمایه‌دار تحت سلطه سرمایه‌داری امپریالیسم هستند. اختلاف‌شان بر سر «چه کسی حکومت کند» و «با چه شکل و گفتمانی» است و نه بر سر این‌که چه نظمی باید بر جامعه حاکم باشد. به همین دلیل، وقتی امکان شکل‌گیری نیرویی از پایین پدیدار می‌شود که این نظم را نه اصلاح، بلکه نفی می‌کند، تضادهای درونی‌شان موقتاً کنار می‌رود و هم‌جهتی عملی شکل می‌گیرد. آن‌ها از مردم می‌ترسند چون مردمِ آگاه، افق‌شان را تهدید می‌کنند: جمهوری اسلامی را از قدرت ساقط می‌کنند و سلطنت‌طلبان را از آینده محروم. آن‌چه واکنش سرکوب، حذف و مصادره آنها را تعیین می کند، جایگاه طبقاتی‌شان در برابر امکان انقلاب است. از این پیچیدگی‌ها نباید ترسید، نباید به حاشیه خزید یا مبهوت شد. پرسش محوری امروز این نیست که آیا چنین تقابل‌هایی دوباره رخ می‌دهند یا نه. زیرا، واقعیت طبقاتی جامعه ما که پیکری از جهان طبقاتیِ در حال تلاطم و تغییر است، تکرار مکرر آن را ممکن می کند. پرسش این است که آیا قرار است این بار به نام «واقع‌گرایی»، «مصلحت» یا این ادعا که «خیابان معیار است» از دیدن ماهیت کاملاً آشتی ناپذیر این صف‌بندی‌ها طفره برویم؟ آیا مبارزات ما علیه نظام جمهوری اسلامی به سمت تکرار فاجعه ۱۳۵۷ خواهد رفت که یک قشر منسوخ حکومتی جایش را به یک قشر منسوخ دیگر داد (با پشتوانه بین المللی) و بازهم اکثریت جامعه تحت ستم و استثمار باقی ماند یا این که به سمت یک تغییر بنیادین در نظام سیاسی و اقتصادی-اجتماعی به سود اکثریت جامعه مان خواهد رفت. بدون پاسخ به این پرسش‌ هر خیزش حتی گسترده می‌تواند یا سرکوب یا به نفع ارتجاع مصادره شود. این «آشوب» در صحنه سیاسی نباید در این واقعیت ابهام ایجاد کند که قدرت سیاسی حاکم، جمهوری اسلامی است و مبارزه با قدرت سیاسی یعنی مبارزه با جمهوری اسلامی. این، شکل مسلط و حاکم کنونی نظم سرمایه‌داری در ایران است. رژیم جمهوری اسلامی، پس از حمله نظامی اسرائیل و آمریکا آگاهانه جامعه را در وضعیت ناامیدی و تعلیق نگه می‌دارد. تعلیق، به عنوان استراتژی مهار و کنترل: تعلیق تصمیم، تعلیق افق، تعلیق عمل. وضعیتی که مردم مدام منتظر «رخداد بعدی» بمانند، در حالی که دستگاه سرکوب، قضا، قانون و ایدئولوژی‌اش را بازآرایی می‌کند. گیر‌افتادن در این تعلیق، عملاً به تثبیت نظم موجود خدمت می‌کند. اما در قطب مقابل جمهوری اسلامی هم انواع نیروهای سیاسی ارتجاعی با برنامه و تشکیلات هستند که به طور قطع و یقین می خواهند چارچوبه های نظام طبقاتی در ایران، از جمله وابستگی ساختارمند آن به نظام سرمایه داری-امپریالیسم جهانی را حفظ کنند. از این منظر، افق و برنامه نیروهایی مانند سلطنت طلب ها ، هرچند که بیرون از ساختار حکومت‌ فعلی اند، در همان چارچوب طبقاتی‌ای قرار می‌گیرد که جمهوری اسلامی نمایندگی می‌کند: جبهه حفظ نظام سرمایه‌داری (در وابستگی به این یا آن گروه بندی از سرمایه داران انحصاری مالی امپریالیستی)، دولت سرکوبگر (با حمایت سازمان امنیت و سرکوب این یا آن کشور امپریالیستی و نهادهای امنیتی و پلیسی منطقه)، با «گفتمان»ها و پرچم‌های متفاوت. این ها «خارج از حکومت» هستند اما «خارج از جبهه طبقاتی حاکم» نیستند. در سوی مقابل این قطب، نیروهایی قرار دارند که به طور عینی دارای منافع مشترک در گذر رادیکال و بنیادین از کلیت نظام سیاسی- ایدئولوژیک و اقتصادی- اجتماعی حاکم هستند. اما لزوماً همه دارای برنامه و نقشه راهی نیستند که این گذر رادیکال و بنیادین را بازتاب داده و بیان کند. هر برنامه و افق و نقشه راه طبقاتی، نمایندگان فکری خود را دارد. نمایندگان فکری اکثریت ستمدیدگان جامعه ما باید از میان روشنفکران مترقی – کارگر، دانشجو و معلم و استاد و وکیل و بازنشسته – برخیزند؛ کسانی که به لشگر نظریه پردازان و سخنگویان سیاسی و ایدئولوژیک مرتجعین داخل و بیرون حکومت نپیوسته اند و در جهت شفاف‌ کردن مرزهای طبقاتی و افق‌های متضاد، به سمت گشودن راه رهایی اکثریت ستمدیدگان جامعه مان فعال می شوند. نباید گذاشت، با مخدوش شدن این مرزها، سردرگمی سیاسی و‌ فکری در میان مردمی ایجاد شود که به اضطرار نیازمند سرنگونی این رژیم هستند، بدون این که قشر منسوخ دیگری جایگزین اش شود. در سنجش این برنامه ها و افق ها و نقشه راه ها، هرگز نباید «خارج از حکومت بودن» را مترادف با «خارج از جبهه طبقاتی حاکم بودن» دانست. هنگامی که به «نقشه» صحنه سیاسی امروز ایران می نگریم، فعالیت شدید جریان های مختلف و کثرت «پروژه ها» برای آینده ایران را می بینیم. برخی پروژه ها چنان وابسته به قطب های قدرت بین المللی و داخلی هستند که با امواج متلاطم در درون آنها، به طور مکرر دستخوش بحران می شوند. مانند پروژه پهلوی (و «کناری» هایش مانند شاخه «از تاجزاده تا شاهزاده» و شاخه های مختلف مشروطه خواهان و غیره) که حتا با وجود توانایی نظامی که در جت های جنگنده اسرائیل و آمریکا می بینند و به اصطلاح «کارآفرینان» ایرانی در آمریکا با آن پیمان بسته اند، با هر چرخش در توازن قوا میان جناح های مختلف فاشیست های حاکم در آمریکا دچار قبض و بسط روحی می شوند. عده ای از روشنفکران ادبی- سیاسی سابق با ابزارگرایی نظری، نیروهای ارتجاعی را به صرف «خارج از حکومت بودن» در قامت بدیل جا می‌زنند و صحبت از «واقع‌گرایی» و لزوم به رسمیت شناخت «تنوع» می کنند. در حالی که به شدت به واقعیت مسئله پشت می کنند. زیرا این نوع به رسمیت شناختن «تنوع»، حذف بیرحمانه اکثریت ستمدیدگان این جامعه است. حکم ما، صرفاً جانبداری از اکثریت ستمدیدگان جامعه نیست. بلکه بیان واقعیت شکاف های طبقاتی و اجتماعی ماست. حذف اکثریت، در برنامه و نقشه راه این نیروهای منسوخ حک شده است و ندیدن آن استعداد غریبی می طلبد. برای نمونه رجوع کنید به بحث و گفتگوهای میان این متخصصین در کلاب هاوس هایی که پس از واقعه مشهد برگزار شدند. بخش مهمی از روشنفکران جامعه که شک ندارند باید در سمت اکثریت مردم تحت ستم و استثمارمان بایستند، در همین فضای تعلیق زیست و ناامیدانه تلاش می‌کنند، بدون اطمینان از این که آیا در صحنه سیاسی درهم برهم ایران که انواع مراکز قدرت داخلی و خارجی رویش کار می کنند و برایش «پروژه» تعریف می کنند، آیا تلاش هایشان به چیزی جز جایگزین شدن قدرت سیاسی یک قشر منسوخ با قشر منسوخ دیگر، منتهی خواهد شد؟ این ابهام و تردید بسیار خطرناک است. در برابر آنچه در مشهد رخ داد، هیچ‌کس نباید ساکت و بی‌موضع بماند. نخست، باید در برابر دو شکل ارتجاع یعنی ارتجاع حاکم و ارتجاع خارج از حکومت، موضعی روشن گرفته شود. این منطق که «فعلاً جمهوری اسلامی عمده است، پس می‌شود با هر نیرویی که علیه آن است کنار آمد»، دقیقاً همان زمینی است که بارها جنبش‌های مترقی را به مسلخ برده است. حداقل موضع گیری این است که وقتی فاشیست های سلطنت‌طلب به کسانی مثل نرگس محمدی و دیگر عزیزان می گویند «ابراز وفاداری کن یا …» باید بر دهانشان زد؛ همانطور که وقتی امنیتی های جمهوری اسلامی او را تهدید به مرگ می کنند باید بر دهانشان کوبید و ماهیت سیاسی و فکری و اجتماعی و طبقاتی شان را برای مردم بیان و اعلام کرد و به عنوان فرصتی برای ایجاد قطب بندی شفاف در صحنه سیاسی درهم و برهم استفاده کرد. در این زمینه نیز باید شجاع بود و شجاعت را تکثیر کرد. علاوه بر آن، باید سطحی نگری ها را کنار زد. به طور مثال، ارجاع‌دادن مطلق به خیابان به‌عنوان «معیار نهایی». هر نیرویی که در خیابان حضور دارد، هر شعاری که بلندتر است، هر جریانی که جمعیت بیشتری دور خود جمع می‌کند، گویا به‌طور خودکار مجوز «مردمی» می‌یابد. همین سطحی نگری و پوپولیسم، موجب گیجی در مورد ماهیت خمینی و اسلامگرایان در سال ۱۳۵۷ شد. تفکر سطحی و پدیداری یک معضل در میان توده های مردم است اما وظیفه روشنفکران سیاسی و دلسوز جامعه است که** به مصاف آن بروند و نه این که آن را در شکل های مختلف تکرار کنند. چنین رویکردی نه‌تنها نیروهای مترقی را خلع‌سلاح می‌کند، بلکه به نیروهای ارتجاعی اجازه می‌دهد با اتکا به پول، رسانه و سطحی از سازمان‌یافتگی، میدان را قبضه کنند.** ساده نگری دیگر، توهم «وحدت بدون خط» است. به مردم گفته می‌شود اختلافات را کنار بگذارید و فعلاً بر سر «دفع خطر فوری» متحد شوید. اما پرسش این‌جاست که متحد شدن حول چه چیزی و علیه چه چیزی؟ وحدتی که بر پایه ندیدن تضادهای طبقاتی شکل بگیرد، در عمل وحدت حول افق طبقه مسلط یا نمایندگان آینده آن است. این نوع وحدت، نه پل عبور به رهایی، بلکه راه هموار بازتولید ارتجاع در شکل های جدید است. در چنین وحدتی، نیروهای مترقی باید دائماً عقب بنشینند، از افق انقلاب دست بکشند، از نقد پروژه پهلوی و دیگر اشکال اپوزیسیون ارتجاعی صرف‌نظر کنند و به نام «مصلحت»، «لحظه حساس» یا «اولویت‌ها»، خود را سانسور کنند. نتیجه، «وحدت» نیست بلکه تبدیل شدن به لشگر مرتجعین و سرکوبگران آینده است. روشنفکران دلسوز و آینده نگر باید رک و صریح با مردم حرف بزنند: پشت هر شعار، هر حرکت سیاسی و هر «بدیلی» منافع طبقاتی مشخصی قرار دارد. تا زمانی که مردم یاد نگیرند پشت شعارها، برنامه ها و ادعاها منافع طبقه ای خاص، محتوای سیاسی- ایدئولوژیک و اجتماعی- اقتصادی مشخصی را ببینند، ناگزیر قربانی فریب و خودفریبی خواهند شد. رویکرد مشکل آفرین بعدی، هراس از پیشرو بودن است. این هراس اغلب با زبان اخلاقی یا عقلانی بیان می‌شود: «نباید تند رفت»، «نباید از مردم جلوتر بود»، «نباید با افکار عمومی درافتاد». اما آنچه پنهان می‌ماند این است که جامعه نمی‌تواند از دل زندگی روزمره‌اش، افق رهایی بسازد. جامعه می‌تواند به خیابان بیاید، می‌تواند هزینه بدهد، می‌تواند شورش کند؛ اما ساختن افق، تحلیل تضادها و نشان‌دادن راه رهایی، کاری است که نیاز به آگاهی سازمان‌یافته دارد. نکته بعدی، پناه‌بردن به مفاهیم مبهمی چون دموکراسی، منافع ملی و مصلحت است. این مفاهیم، وقتی از بستر مادی و طبقاتی‌شان جدا می‌شوند، به ابزار فریب بدل می‌گردند. دموکراسی بورژوایی، بدون اشاره به بنیادهای تاریخی و اجتماعی طبقاتی، چیزی جز حمایت از دیکتاتوری طبقه مسلط نیست. ارجاع به «منافع ملی» در جامعه‌ای که شکاف‌های طبقاتی عمیق دارد، یعنی ترجیح منافع طبقات بالا به نام کل جامعه. نباید اجازه دهیم که طبقات مرتجع و نمایندگان فکری‌شان رهبری و جهت مبارزات مردم را در انحصار خود نگه دارند. مسئله فقط نقد آن‌ها نیست؛ مسئله بیرون کشیدن مبارزه از دست آن‌ها و طرح جسورانه و موثر بدیل «جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» است. بسیاری از نیروها با جمهوری اسلامی مخالف‌اند، اما افق‌شان نهایتاً بازتولید مناسبات سرمایه‌داری است؛ با چهره‌ای لیبرال‌تر، ملی‌تر یا حتی «دموکراتیک‌تر». برای ما جامعه‌ای بدون استثمار و بدون ستم و بدون دولت سرکوبگر. به همین دلیل است که . مردم علیه شرایط ستم و استثمارشان می‌جنگند، جان فشانی می کنند، شجاعت را تکثیر می کنند. مسئله این است که همه این ها باید یک مرکز ثقل سیاسی پیدا کند با برنامه روشن و نقشه راه برای محقق کردن آن، تا بتوانیم شکست های مکرر و تاریخی را به پیروزی تبدیل کنیم – پیروزی بدیلی که به واقع می تواند جامعه ما را از چنبره قرن ها ستم و استثمار در شکل های قدیم و جدید رها کند و به بشریت در چهارگوشه جهان نیز الهام ببخشد که «گل همینجاست، همینجا برقص!». با ۲۳ امتیاز و ۰ نظر فرستاده شده در بالاچه جامعه و مسایل اجتماعی لینک مستقیم
www.balatarin.com
December 28, 2025 at 5:32 PM
کینگ رضا پالونی و اطرافیان بدش، نمایشنامه کمدی تراژدی در یک صحنه: ”میگم که کاشکی شاه بودم/ شاه توو قصه ها بودم..*”
یاشار سهندی صدای مردی که آواز میخواند به گوش میرسد:”میگم که کاشکی شاه بودم/ شاه توو قصه ها بودم..*”. نور تُندر بر صحنه پاشیده میشود اما صدایش به صدای باد شکم میماند. لیدی کینگ: این دست و پا چلفتی کجا است! کینگ آواز خوانان وارد میشود. کینگ: “هرچی کویر خشکه خودم میکردم آباد…” آه لیدی گرامی کی من شاه میشوم؟ لیدی کینگ: الانشم هستید اعلیحضرت کینگ: جدا! پس کو تاجش، کو تختش. به خواندن ادامه میدهد:”یک گلخونه یه می خونه سر تموم گذر ها/واسه ی تموم عاشق ها واسه ی همه رهگذرها/میگم که کاشکی شاه بودم شاه توو قصه ها بودم/…” لیدی کینگ: اعلیحضرت نشنیده اید که گفتند: ای شاه ایران برگرد به ایران کینگ: حوصله اش را ندارم برگردم ایران. آماده هستید برویم تعطیلات؟ لیدی کینگ به کینگ نزدیک میشود و دست به روی شانه کینگ میگذارد و به آهستگی میگوید: اعلیحضرت اما باید حوصله اش را پیدا کند. ایران شما را صدا میزند. شما میراث دار تاریخ شاهنشاهی هستید. شما قسم پادشاهی بر سر قبر پدرتان خواندید. شما دیگر مال خودتان نیستید. مال من هم نیستید. شما پدر ملت هستید. پدر باید با جبروت باشد نه از نوع گاندی و ماندلا، تا فرزندان حساب کار دست شان بیایید. نور به قبر پدرتان ببارد، او حتی به کوروش فرمان داد که بخواب ما بیداریم. کینگ: آه، خودمان خوب خاطرمان است. چه چیزها که از دست دادیم. لیدی کینگ: ایران را پس میگیریم. کینگ: بله بله. کینگ مجددا زد زیر آواز: “هرکی عروسی میکرد هفت تا شتر جهازش…” لیدی کینگ عصبانیت خود را قورت میدهد: پیش از رفتن ملاقاتی دارید. کینگ: با چه کسی؟ لیدی کینگ: با اطرافیان بد. آقایان بفرمایید. لیدی کینگ در حال خروج با اطرافیان بد که در حال ورودند پچ پچ میکنند. نوع رفتار اطرافیان بد به شکلی است یعنی برو خیالت راحت. اطرافیان بد همگی با هم: درود بر اعلیحضرت. چشم حسودان کور باد. براستی که شاهی برازنده شماست. کینگ: آیا به غیر از من کسی دیگر هم مدعی سلطنت هست؟ اطرافیان بد: خیر قربان این چه حرفی. به گور پدرش خندیده اگر کسی مدعی باشد. اگر کسی هم باشد بشمار سه، سرش را زیر آب میکنیم. کینگ: شما اما الان من را با کسی مقایسه کردید که شاهی را برازنده من دانستید. اطرافیان بد: اعلیحضرت به عنوان نوه پدر بزرگتان قد و هیکل تان به ایشان مانند است. از این بابت آن جمله را فرمودیم. کینگ: براستی هم اینگونه است. اما حیف روزگار بسیار تغییر یافته است و گر نه ما خودمان سوار بر اسب همه شورشها را در چهار گوشه ایران به ضرب ماکسیم میخواباندیم و تمامیت ارضی ایران را حفظ میکردیم. آنوقت ما را “کینگ ماکسیم” خطاب میکردند. اطرافیان بد1: اعلیحضرت ما اکنون هم در زمانه پر آشوبی به سر میبریم. اطرافیان بد 2: یاغیان هم اکنون هم هستند. اطرافیان بد3: همگی ایران بر باد هستند. اطرافیان بد 1: خبر خوب این است که نیروهای کیو آر کُد، گارد جاویدان، وکالتی ها توانستند خودی نشان دهند. اطرفیان بد2: ایشان دشمنان سلطنت را سرجایشان نشاندند. اطرافیان بد3: دشمنان سلطنت را جاوید شاه گویان سنگ زدند و کت بسته تحویل بچه های خوب حفاظت اطلاعات سپاه دادند. چون شما تک هستید یا ایشان ذیل شما حرکت خواهند کرد یا همینه که هست. کینگ: پس چرا بی بی دوباره حمله نمیکند که کار را تمام کند؟ اطرافیان بد1: تمام شواهد حاکی است حمله دوم حتمی است. اطرافیان بد2: اطلاعت موثق داریم که موساد تا دستشویی رفتن مسئولین نظام را هم زیر نظر دارد. اطرافیان بد3: اکنون هم موساد از طریق ونزوئلا جمهوری اسلامی را میزنند. شما هم پیش از سفر یک پیامی برای نیروهای که شما را صدا زدند بفرستید. کینگ: پیشنهاد خوبی است. دوربین آماده است. اطرفیان بد: بله اعلیحضرت. کینگ دست به جیب رو به دوربین: سپاس که به نفع من شعار دادید. من به زودی میام. اما فعلا سفری در پیش است برای رفع خستگی از مبارزه بی امان. تا بعد. بای. کینگ: برویم که از پرواز عقب نمانیم. کینگ این بار در دلش میخواند: میگم که کاشکی شاه بودم… نور تُندر بر صحنه پاشیده میشود. صدایش به صدای باد شکم میماند به هنگام اسهال. با ۲۲ امتیاز و ۰ نظر فرستاده شده در بالاچه جامعه و مسایل اجتماعی لینک مستقیم
www.balatarin.com
December 28, 2025 at 5:32 PM
شکست عریان شب یلدا سلطنت‌طلبان، برای پروژه‌ای که سال‌هاست با عددسازی، هیجان کاذب و اتکاء به رسانه زنده نگه داشته می‌شود.
«لحظه‌ی نمایش قدرت» کاذب: سلطنت‌طلبی نه یک جریان اجتماعی زنده، بلکه پدیده‌ای مجازی و رسانه‌محور است که حیاتش وابسته به استودیوهای خارج از کشور است، نه به خیابان و جامعه‌ی واقعی. شکست فراخوان یلدای سلطنت‌طلبان، بیش از آن‌که یک ناکامی مقطعی باشد، نشانه‌ی بن‌بست ساختاری این جریان است. جریانی که هیچ پیوند ارگانیکی با جنبش زن، زندگی، آزادی ندارد، در کنار کارگران، بازنشستگان و فرودستان دیده نمی‌شود و نسبت به مطالبات ملیت‌ها، زنان و ستمدیدگان یا بی‌اعتناست یا آشکارا خصمانه...آینده رهایی در ایران، نه در احیای پروژه‌های شکست‌خورده گذشته، بلکه در تعمیق همین پیوندهای واقعی، طبقاتی و مردمی رقم خواهد خورد؛ پیوندهایی که از دل مبارزه زنان، کارگران، ملیت‌های تحت ستم و خانواده‌های دادخواه سر برآورده‌اند و نشان داده‌اند که جامعه راه خود را ـ هرچند پرهزینه و دشوار ـ از توهم نجات‌بخش‌های از بالا جدا کرده است. ¤¤¤¤¤¤¤ ایوب دباغیان شب یلدا برای سلطنت‌طلبان و مجموعه‌ی رنگارنگی از احزاب، گروه‌ها و محافل چسبیده به پروژه‌ی پهلوی، قرار بود «لحظه‌ی نمایش قدرت» باشد؛ شبی نمادین، احساسی و پررنگ در فرهنگ عمومی که با تبلیغات گسترده‌ی رسانه‌ای، به‌ویژه از سوی تلویزیون ایران اینترنشنال، به‌عنوان فرصت طلایی برای کشاندن مردم به خیابان معرفی شد. اما یلدا آمد و رفت، و آن‌چه باقی ماند نه خیزش بود و نه حتی نشانه‌ای جدی از حضور اجتماعی؛ بلکه سکوت خیابان‌ها و شکستی عریان برای پروژه‌ای که سال‌هاست با عددسازی، هیجان کاذب و اتکاء به رسانه زنده نگه داشته می‌شود. پس از پایان یلدا، پرسشی ساده اما تعیین‌کننده پیش روی سلطنت‌طلبان قرار گرفت: چند نفر؟ چند شهر؟ چند خیابان؟ چند تجمع واقعی؟ نه از «میلیون‌ها» خبری شد، نه از «صدها هزار»، نه از «ده‌ها هزار» و نه حتی از جمعیتی که بتوان آن را به‌عنوان حضوری معنادار و قابل ثبت سیاسی نام برد. آنچە دیده شد، معدود تصاویر پراکنده، اغلب بی‌زمان و بی‌مکان مشخص، و تلاش‌هایی ناشیانه برای القای واقعیتی جعلی از طریق تدوین‌های احساسی و روایت‌سازی رسانه‌ای بود. این شکاف عمیق میان ادعا و واقعیت، بیش از هر چیز نشان داد که سلطنت‌طلبی نه یک جریان اجتماعی زنده، بلکه پدیده‌ای مجازی و رسانه‌محور است که حیاتش وابسته به استودیوهای خارج از کشور است، نه به خیابان و جامعه‌ی واقعی. در این میان، نقش ایران اینترنشنال نیز قابل چشم‌پوشی نیست. رسانه‌ای که مدعی «اطلاع‌رسانی حرفه‌ای» است، در عمل به تریبون و اتاق تبلیغات یک خط سیاسی مشخص تبدیل شد؛ فراخوان داد، انتظار ساخت و پس از شکست، سکوت اختیار کرد. این رفتار نه‌تنها ادعای بی‌طرفی رسانه‌ای را زیر سؤال برد، بلکه بار دیگر نشان داد که پروژه‌ی پهلوی بیش از آن‌که بر مردم تکیه داشته باشد، بر بازنمایی رسانه‌ای قدرت سوار است؛ بازنمایی‌ای که با نخستین آزمون جدی فرو می‌ریزد. یلدای مقاومت: همبستگی واقعی مردم همزمان با یلدای توهم، واقعیتی دیگر در جریان بود؛ واقعیتی که نه با فراخوان‌های پرزرق‌وبرق، بلکه با پیوندهای واقعی انسانی و اجتماعی معنا پیدا می‌کند. کردستان بار دیگر صحنه همبستگی مردمی شد؛ جایی که مردم کرد در کنار مادران دادخواه و بر مزار جانباختگان‌شان ایستادند، مادرانی که فرزندان‌شان قربانی سرکوب، اعدام و خشونت دولتی شده‌اند و با وجود همه فشارها، صدای دادخواهی را زنده نگه داشته‌اند. در همین بستر، تجربه‌ی کردستان نشان می‌دهد که همبستگیِ واقعی، تنها با تکیه بر شبکه‌های میدانی مردمی و نهادهای ریشه‌دار ساخته می‌شود. همان جریانات و نهادهایی که در سال‌های اخیر توانسته‌اند اعتصاب‌ها، فراخوان‌ها و اعتراض‌های هماهنگ را سازمان دهند، بدون آنکە به چهره‌سازی، نجات‌بخش‌سازی از بالا یا رسانه‌های پرهیاهو متکی باشند. این ظرفیت سازمان‌دهی «که بر اعتماد اجتماعی و حافظه‌ی مبارزاتی بنا شده» دقیقاً نقطه‌ی مقابل فراخوان‌های از بالاست که بدون ریشه‌ی مردمی، در نخستین آزمون، به شکست می‌رسند. هم‌زمان، در آذربایجان نیز صدایی روشن و بی‌پرده طنین انداخت؛ شعاری که عصاره یک داوری اجتماعی و تاریخی بود: «آذربایجان شرفدی، پهلوی بی‌شرفدی» این شعار نه صرفاً یک موضع احساسی، بلکه بیان صریح رد یک پروژه سیاسی است؛ پروژه‌ای که چه در سلطنت گذشته و چه در رؤیای بازگشت امروز، با تحقیر، سرکوب و انکار حقوق مردم و ملیت‌ها گره خورده است. چنین صداهایی نشان می‌دهد که جامعه، برخلاف آنچه رسانه‌های سلطنت‌طلب القا می‌کنند، نه‌تنها فراموش نکرده، بلکه تجربه تاریخی خود را به زبان امروز ترجمه کرده است. شکست فراخوان یلدای سلطنت‌طلبان، بیش از آن‌که یک ناکامی مقطعی باشد، نشانه‌ی بن‌بست ساختاری این جریان است. جریانی که هیچ پیوند ارگانیکی با جنبش زن، زندگی، آزادی ندارد، در کنار کارگران، بازنشستگان و فرودستان دیده نمی‌شود و نسبت به مطالبات ملیت‌ها، زنان و ستمدیدگان یا بی‌اعتناست یا آشکارا خصمانه. در چنین شرایطی، طبیعی است که افق نهایی این پروژه، نه سازمان‌دهی مردمی، بلکه امید بستن به مداخله‌ی خارجی و «قدرت از بالا» باشد؛ همان رؤیای کهنه‌ی سوار شدن بر تانک‌هایی که قرار است تاریخ را به عقب برگردانند. یلدا گذشت، اما داوری جامعه باقی ماند. در یک سوی ماجرا، فراخوان‌هایی که حتی نتوانستند چند خیابان را پر کنند؛ و در سوی دیگر، همبستگی‌هایی که بی‌سر و صدا، اما ریشه‌دار، ادامه دارند. این تقابل، به‌روشنی نشان می‌دهد که آینده نه در بازسازی گذشته‌های شکست‌خورده، بلکه در پیوند مبارزات واقعی مردم رقم خواهد خورد؛ از کردستان تا آذربایجان، از خوزستان تا بلوچستان، و از مادران دادخواه تا جنبش‌های اجتماعی دیگر. جامعه، با تجربه و آگاهی جمعی خود، راه خود را ـ هرچند پرهزینه و دشوار ـ از توهم نجات‌بخش‌های از بالا جدا کرده است. سلطنت‌طلبی، پروژه‌ی قدرت از بالا و بن‌بست اجتماعی شکست فراخوان یلدای سلطنت‌طلبان را نمی‌توان صرفاً به خطای محاسبه، ضعف سازمان‌دهی یا شرایط امنیتی تقلیل داد. این شکست، ریشه در ماهیت طبقاتی و اجتماعی پروژه سلطنت‌طلبی دارد؛ پروژه‌ای که نه از دل جامعه، بلکه از فراز آن و در تقابل با تجربه زیسته اکثریت مردم ایران شکل گرفته است. سلطنت‌طلبی امروز، برخلاف ادعاهایش، نه حامل «خواست عمومی» است و نه نماینده مطالبات فرودستان، زنان، کارگران، ملیت‌های تحت ستم و قربانیان سرکوب. این جریان عمدتاً به لایه‌هایی متکی است که یا از مناسبات گذشته قدرت نوستالژی دارند، یا منافعشان در بازتولید نظمی متمرکز، اقتدارگرا و غیر پاسخگو تعریف می‌شود. از همین‌روست که زبان سیاسی آن نه زبان مطالبات ملموس، بلکه زبانی انتزاعی، اسطوره‌ای و غیر تاریخی است؛ زبانی که به‌جای فقر، استثمار، سرکوب جنسیتی و ستم ملی، از «نور و تاریکی»، «غرور ملی» و «نجات ایران» سخن می‌گوید. این گسست طبقاتی، در ناتوانی سلطنت‌طلبان از پیوند با جنبش زن، زندگی، آزادی به‌روشنی نمایان شده است. جنبشی که از دل بدن‌های به‌حاشیه‌رانده، از خشم زنان، از فریاد ملیت‌ها و از تجربه زیسته سرکوب زاده شد، نمی‌تواند با پروژه‌ای هم‌افق شود که تاریخش با انکار، تحقیر و سرکوب همین صداها گره خورده است. جامعه به فراخوان‌های سلطنت‌طلبان اعتماد نمی‌کند؛ نه به دلیل تبلیغات رقیب، بلکه بر اساس داوری تاریخی و اجتماعی خود. در سطحی عمیق‌تر، سلطنت‌طلبی امروز نمونه‌ای کلاسیک از پروژه قدرت از بالا است؛ پروژه‌ای که به‌جای سازماندهی از پایین، بر بازنمایی رسانه‌ای، حمایت خارجی و مهندسی افکار عمومی تکیه دارد. چنین پروژه‌هایی حتی اگر در مقاطع پرصدا و پرتصویر به نظر برسند، هنگام مواجهه با واقعیت خیابان و جامعه فرو می‌ریزند، چرا که فاقد ریشه‌های مادی و اجتماعی‌اند و بدنه‌ای واقعی برای حرکت در جامعه ندارند. در مقابل، آنچه در کردستان، آذربایجان، خوزستان و بلوچستان دیده می‌شود، نه محصول بیانیه‌های پرزرق‌وبرق، بلکه نتیجه پیوندهای واقعی اجتماعی است؛ پیوند میان رنج و مقاومت، میان حافظه تاریخی و مبارزه روزمره. همبستگی با مادران دادخواه،** اعتراض به ستم ملی و طرد پروژه پهلوی، بیانگر شکل‌گیری آگاهی اجتماعی است که گذشته اقتدارگرا را نه راه‌حل، بلکه بخشی از مسئله می‌داند.** از این‌رو، تقابل میان «یلدای توهم» و «یلدای مقاومت» تنها یک اختلاف سیاسی نیست، بلکه نمایانگر دو منطق اجتماعی است: منطق قدرت از بالا در برابر منطق مبارزه از پایین؛ منطق نوستالژی در برابر منطق تجربه‌ی زیسته؛ منطق بازنمایی رسانه‌ای در برابر واقعیت خیابان. آینده رهایی در ایران، نه در احیای پروژه‌های شکست‌خورده گذشته، بلکه در تعمیق همین پیوندهای واقعی، طبقاتی و مردمی رقم خواهد خورد؛ پیوندهایی که از دل مبارزه زنان، کارگران، ملیت‌های تحت ستم و خانواده‌های دادخواه سر برآورده‌اند و نشان داده‌اند که جامعه راه خود را ـ هرچند پرهزینه و دشوار ـ از توهم نجات‌بخش‌های از بالا جدا کرده است. با ۲۳ امتیاز و ۰ نظر فرستاده شده در بالاچه جامعه و مسایل اجتماعی لینک مستقیم
www.balatarin.com
December 28, 2025 at 5:32 PM
بازتولید استبداد و فاشیسم نحله‌های سلطنت‌طلب: تبلیغ تصویری رویایی از دوران محمدرضا شاه با کمک رسانه‌های آمریکایی/اسرائیل
تناقض وجودی مشروطه‌ سلطنتی در ایران ** اگر کسی مدعی سلطنت مشروطه است، باید پیش از هر چیز مخالفت صریح خود را با سلطنت مطلقه رضاشاه و محمدرضا شاه اعلام کند. نمی‌توان دیکتاتوری آن‌ها را نادیده گرفت و هم‌زمان داعیه دموکراسی داشت.** ¤¤¤¤¤¤¤ جابر حسینی سلطنت به هر شکلی، راهی برای بازتولید استبداد است. مشروعیت سیاسی تنها از اراده آزاد شهروندان ناشی می‌شود، نه از سنت، وراثت یا اقتدار موروثی. رأی دادن به چیزی شبیه بردگی، از اساس نامشروع و باطل است؛ همان‌گونه که ژان‌ژاک روسو در قرارداد اجتماعی بر آن تأکید می‌کند. هرچه بن‌بست و قفل‌شدگی میان دولت، جامعه و اپوزیسیون عمیق‌تر می‌شود، ایده تشکیل ائتلافی گسترده از تمام جریان‌های سیاسیِ خواهان گذار یا سرنگونی نظام، بیش از پیش مطرح می‌شود و برخی آن را کلید حل این قفل‌شدگی می‌دانند. اما تجربه نشان داده است که کنار هم قرار گرفتن جریان‌ها به‌صورت فیزیکی و مصنوعی، به‌تنهایی قادر به تغییر روند سیاسی نیست. شکل نگرفتن ائتلاف، خود معلولی است از علل ساختاری و عمیق‌تر؛ عللی که متأسفانه بسیاری از نیروهای اپوزیسیون از پرداختن جدی به آن‌ها اجتناب می‌کنند. یکی از موضوعات چالش‌برانگیز در این زمینه، بحث ائتلاف جمهوری‌خواهان با بخشی از سلطنت‌طلبان موسوم به مشروطه‌خواهان است؛ جریان‌هایی که از نظر ماهیت، متضادند و هم‌زمان در یک قالب سیاسی نمی‌گنجند. در کشوری مانند ایران، در یک نظام شاهی، جای جمهوری‌خواهان همواره زندان و اعدام بوده و خواهد بود. جمهوری‌خواهی تنها با گذر کامل از هر نوع ولایت و سلطنت معنا پیدا می‌کند. طرفداران این ائتلاف ادعا می‌کنند که شکل حکومت اهمیتی ندارد و فقط مضمون آن مهم است؛ غافل از آنکه شکل و مضمون قدرت رابطه‌ای دیالکتیکی دارند، یکدیگر را می‌سازند و از هم تأثیر می‌پذیرند. نادیده گرفتن شکل حکومت، به معنای نادیده گرفتن سازوکار واقعی قدرت و امکان بازتولید استبداد است. ادعای دیگر مشروطه‌خواهان این است که «جامعه ایران چنان آگاه شده که دیگر امکان دیکتاتوری وجود ندارد». این ادعا توهمی ساده‌انگارانه است. حمایت بخش از جامعه از رضا پهلوی نشان می‌دهد که فرهنگ استبدادی همچنان ریشه‌دار است و تمایل به منجی‌محوری در جامعه وجود دارد. تجربه تاریخی ظهور فاشیسم در آلمان نیز نشان می‌دهد که حتی روندهای دموکراتیک می‌توانند به دیکتاتوری منتهی شوند؛ بنابراین تصور ایمنی مطلق جامعه در برابر استبداد، فاقد پشتوانه تاریخی و نظری است. یکی از فاجعه‌بارترین خطرهایی که آینده ایران را تهدید می‌کند، بازتولید دوباره استبداد است. گام نخست برای جلوگیری از این فاجعه، شناخت دقیق جریان‌های سیاسی است. باید مشخص شود کدام جریان‌ها ظرفیت بازتولید استبداد را دارند و کدام‌ها واقعاً به دموکراسی و آزادی متعهدند. جریان‌شناسی، شرط اولیه هر ائتلاف یا اتحاد سیاسی است. در این مسیر، باید بررسی کرد که جریان‌ها برای رسیدن به هدف خود چه راهی را انتخاب می‌کنند؛ زیرا راهی که برای رسیدن به هدف انتخاب می‌شود، خودِ هدف را مشخص می‌کند. امروز، همه نحله‌های سلطنت‌طلب تصویری رویایی از دوران محمدرضا شاه را با کمک رسانه‌های آمریکایی و اسرائیلی تبلیغ می‌کنند. این رویاپردازی، جای ارائه برنامه‌ای واقعی و منطبق با شرایط امروز ایران را گرفته و سلطنت را به‌عنوان راه‌حلی مشروع جلوه می‌دهد، در حالی که چنین تصویری هیچ تناسبی با واقعیت‌های کشور و نیازهای جامعه ندارد. تاریخ ایران نشان می‌دهد که فرهنگ و تمدن ایرانی نه به‌واسطه پادشاهان، بلکه علیرغم آن‌ها شکل گرفته است. تاریخ سلطنت در ایران، تاریخ جنایت و غارتگری است. پادشاهان نه حافظ مردم، بلکه در اغلب موارد منبع تهدید و سرکوب بوده‌اند و هرگاه تمرکز قدرت در دست آنان قرار گرفته، جامعه و منابع کشور متحمل خسارت‌های جدی شده است. انقلاب مشروطه با هدف مشروط کردن قدرت شاهان، اندیشه رشد و توسعه را در ایران رواج داد و راه را برای پیشرفت گشود. حتی رضا شاه نیز توسط نیروهایی به سوی نوسازی سوق داده شد که در بستر انقلاب مشروطیت پرورش یافته بودند؛ نیروهایی که در نهایت به دست همان قدرت حذف یا سرکوب شدند. توجیه دیگر مشروطه‌خواهان، استناد به تجربه کشورهای غربی است؛ این‌که چرا آن‌ها توانستند قدرت شاه را مهار کنند و ما نتوانیم. این استدلال نشان می‌دهد که نه تاریخ اروپا به‌درستی شناخته شده و نه تاریخ ایران. در اروپا، حتی پیش از مشروطه، قدرت میان نهادها، طبقات و نیروهای اجتماعی توزیع شده بود و شاه تنها یکی از بازیگران میدان قدرت محسوب می‌شد. هرگاه شاه از حدود خود فراتر می‌رفت، جامعه و نهادها او را مهار می‌کردند و به جایگاه نمادین بازمی‌گرداندند. در مقابل، استبداد شرقی ماهیتی متفاوت دارد. در این نوع استبداد، قدرت سیاسی همواره در دست یک فرد یا هسته‌ای بسیار محدود متمرکز بوده است. شاه «سایه خدا بر زمین» تلقی می‌شد و مشروعیت قدرت نه بر قانون و اراده عمومی، بلکه بر سنت، تقدس و منجی‌محوری استوار بود. این همان راز جان‌سختی استبداد در ایران است که موجب بازتولید مکرر آن در اشکال مختلف شده است. تمام نحله‌های سلطنت‌طلب هیچ برنامه مشخصی برای شرایط امروز ایران ارائه نمی‌دهند و می‌کوشند با ساختن تصویری رویایی از گذشته، از طریق عوام‌فریبی پروژه خود را پیش ببرند. آن‌ها به مردم نمی‌گویند که راز رشد اقتصادی در دوران محمدرضا شاه نه در درایت شخصی، بلکه در سرریز درآمدهای نفتی و منابع کلان کشور به اقتصاد بود؛ پدیده‌ای که محدود به ایران نبود و اغلب کشورهای نفتی آن را تجربه کردند. تجربه تاریخی نشان می‌دهد این نوع رشد، پایدار نیست و بدون نهادهای اجتماعی و اقتصادی مستحکم، به بحران، نابرابری و وابستگی منتهی می‌شود. از منظر جامعه‌شناختی، توسعه پایدار نیازمند نهادهایی مستقل از اراده فرد حاکم است، نه اتکا به توانایی شخصی یک شاه. اگر کسی مدعی سلطنت مشروطه است، باید پیش از هر چیز مخالفت صریح خود را با سلطنت مطلقه رضاشاه و محمدرضا شاه اعلام کند. نمی‌توان دیکتاتوری آن‌ها را نادیده گرفت و هم‌زمان داعیه دموکراسی داشت. هر کس آشنایی حداقلی با تاریخ استبداد شرقی داشته باشد، می‌داند که اقتدار دموکراتیک لباسی نیست که بتوان آن را بر تن شاه ایرانی دوخت. با روش‌های ضددموکراتیک نمی‌توان به دموکراسی رسید. تجربه سال‌های اخیر نیز نشان داده است که جریان‌های مختلف سلطنت‌طلب، در عمل گرایش‌های تمامیت‌خواه و سرکوبگر از خود بروز داده‌اند. راه‌هایی که رضا پهلوی برای رسیدن به قدرت برگزیده است، از جمله استقبال از مداخله نظامی خارجی، نشان می‌دهد که چنین فردی تن به مشروط شدن قدرت نخواهد داد. کسی که امید خود را بر فلاکت و استیصال مردم و حتی حمله خارجی بنا می‌کند، نمی‌تواند مدافع واقعی دموکراسی یا مشروطه باشد؛ زیرا مسیر او به سلطه و تحمیل اراده شخصی گره خورده است. رضا پهلوی چهره نمادین همه گرایش‌های سلطنت‌طلب است و نقد او، در واقع نقد مسیر و اهداف کل این جریان محسوب می‌شود. ملت ایران یک‌بار در انقلاب بهمن تجربه «همه با من» را پشت سر گذاشته است و تکرار این تجربه، که خواست تمام نحله‌های سلطنت‌طلب است، خطایی تاریخی خواهد بود. سیر سیاسی چند دهه اخیر نشان می‌دهد این جریان از شعارهای جمهوری‌خواهانه آغاز کرده و به‌تدریج به سمت نوعی اقتدارگرایی و شبه‌فاشیسم حرکت کرده است؛ الگویی که نه‌تنها راه‌حل بحران ایران نیست، بلکه بازتولید همان بن‌بست تاریخی است. با ۲۳ امتیاز و ۱ نظر فرستاده شده در بالاچه جامعه و مسایل اجتماعی لینک مستقیم
www.balatarin.com
December 28, 2025 at 5:32 PM