رفیق بودن تا خندههام، آسونه،
اما غمامو کی میدونه؟
وقتی همه رفتن، موندی فقط،
تنهاییِ من، رفیقِ بیبهونه…
رفیق بودن تا خندههام، آسونه،
اما غمامو کی میدونه؟
وقتی همه رفتن، موندی فقط،
تنهاییِ من، رفیقِ بیبهونه…
بر دیوار شب آویختهام
تنهاتر از فانوسی خاموش
در کوچههای بیعبور.
من و تنهایی،
چوبخطِ دردهایمان یکیست،
میسوزیم تا روشن شویم،
میسازیم تا فرو نریزیم.
تنهایی،
رفیق بیدروغ من،
سادهترین آغوش،
که هرگز نمیرود…
بر دیوار شب آویختهام
تنهاتر از فانوسی خاموش
در کوچههای بیعبور.
من و تنهایی،
چوبخطِ دردهایمان یکیست،
میسوزیم تا روشن شویم،
میسازیم تا فرو نریزیم.
تنهایی،
رفیق بیدروغ من،
سادهترین آغوش،
که هرگز نمیرود…
که زخمِ دنیا رو خوب میفهمه
آغوشی نداره، ولی پُر از امنیته
دروغ نمیگه، خیانت نمینویسه
هر که اومد، دلمو شکست و گذشت
فقط تنهایی موند، با دلم ساخت و نشست
همه عشقها شدن خاکسترِ من
تنهایی شد تنها همسنگرِ من…
که زخمِ دنیا رو خوب میفهمه
آغوشی نداره، ولی پُر از امنیته
دروغ نمیگه، خیانت نمینویسه
هر که اومد، دلمو شکست و گذشت
فقط تنهایی موند، با دلم ساخت و نشست
همه عشقها شدن خاکسترِ من
تنهایی شد تنها همسنگرِ من…
کجاش سخته؟
نه قولای الکی میده
نه یادتو جا میذاره
میگن تنهایی میکُشه…
اما مگه آدما نکُشتن؟
مگه اونایی که نزدیک بودن، زخم نزدن؟
تنهایی…
نه دروغ میگه
نه خیانت بلده
نه پشت سرت بد میگه
تنهایی فقط ساکته،
یه گوشه میشینه،
همدم دل شکستهته
نه بیشتر… نه کمتر…
کجاش سخته؟
نه قولای الکی میده
نه یادتو جا میذاره
میگن تنهایی میکُشه…
اما مگه آدما نکُشتن؟
مگه اونایی که نزدیک بودن، زخم نزدن؟
تنهایی…
نه دروغ میگه
نه خیانت بلده
نه پشت سرت بد میگه
تنهایی فقط ساکته،
یه گوشه میشینه،
همدم دل شکستهته
نه بیشتر… نه کمتر…
هیچکس نمیدونه چه دردی به دوش میکشم،
دلم از غم میلرزه،
مثل آتشی که راهی برای خاموشی نداره.
چهرهم اما… میخنده،
نقابی از شادی روی صورتی شکسته.
نمیخوام کسی بفهمه،
که پشت این لبخند،
یه دریای گریه پنهونه.
هیچکس نمیدونه چه دردی به دوش میکشم،
دلم از غم میلرزه،
مثل آتشی که راهی برای خاموشی نداره.
چهرهم اما… میخنده،
نقابی از شادی روی صورتی شکسته.
نمیخوام کسی بفهمه،
که پشت این لبخند،
یه دریای گریه پنهونه.
آروم میشینیم کنار هم
نه دروغ میگه، نه دل میسوزونه
همیشه هست، بیهیچ شرط و قسم…
آروم میشینیم کنار هم
نه دروغ میگه، نه دل میسوزونه
همیشه هست، بیهیچ شرط و قسم…
چون زمستانی بیپایان،
سرد،
اما آرام.
نه فریادی،
نه دستی،
فقط صدای
قلبی که
خودش را میشنود…
و این،
بهترین دردِ دنیاست.
چون زمستانی بیپایان،
سرد،
اما آرام.
نه فریادی،
نه دستی،
فقط صدای
قلبی که
خودش را میشنود…
و این،
بهترین دردِ دنیاست.
دلم شکسته،
یه چیزیم هست…
ولی نمیدونم چیه،
فقط میدونم
آروم نیستم.
دلم شکسته،
یه چیزیم هست…
ولی نمیدونم چیه،
فقط میدونم
آروم نیستم.
پشیمون از دیروز،
بیفردا موندم…
نه راهی،
نه نوری،
فقط منم
و یه درد
که هیچ وقت پیر نمیشه.
پشیمون از دیروز،
بیفردا موندم…
نه راهی،
نه نوری،
فقط منم
و یه درد
که هیچ وقت پیر نمیشه.
یه اجباره، یه زنده موندنِ بیمعنا.
هر روز با درد بیدار میشم،
با نداشتن، با حسرت،
با ترسِ از دست دادن چیزایی که شاید هیچوقت نداشتم.
با نخواستنِ اینهمه تکرار،
با تحملِ سکوت و بیتفاوتی آدمایی که انگار نیستم…
یه اجباره، یه زنده موندنِ بیمعنا.
هر روز با درد بیدار میشم،
با نداشتن، با حسرت،
با ترسِ از دست دادن چیزایی که شاید هیچوقت نداشتم.
با نخواستنِ اینهمه تکرار،
با تحملِ سکوت و بیتفاوتی آدمایی که انگار نیستم…
رفتم…
نه چون خواستم،
نه چون دیگه دوستت نداشتم.
رفتم چون هر روز کنارم
زخم میخوردی بیصدا…
و من،
زخمای تو رو بیشتر از نفسهام حس میکردم…
رفتم…
نه چون خواستم،
نه چون دیگه دوستت نداشتم.
رفتم چون هر روز کنارم
زخم میخوردی بیصدا…
و من،
زخمای تو رو بیشتر از نفسهام حس میکردم…
نه چون میخوام،
چون دیگه نمیتونم نگهت دارم.
داری میری و من
آرومآروم از تو میمیرم…
تو نجات پیدا میکنی،
ولی من
تو نبودنت غرق میشم.
نه چون میخوام،
چون دیگه نمیتونم نگهت دارم.
داری میری و من
آرومآروم از تو میمیرم…
تو نجات پیدا میکنی،
ولی من
تو نبودنت غرق میشم.
انگار یه زخم قدیمیه که زبون نداره،
حتی وقتی با خودم خلوت میکنم،
کلمات کم میارن، بغضهام حرف نمیشن.
دردی توی سینهمه که نه میسوزه، نه خاموش میشه،
یه شعلهست بینام، بیدلیل،
هرچی بیشتر دنبالش میگردم،
بیشتر توی تاریکی گم میشم.
انگار یه زخم قدیمیه که زبون نداره،
حتی وقتی با خودم خلوت میکنم،
کلمات کم میارن، بغضهام حرف نمیشن.
دردی توی سینهمه که نه میسوزه، نه خاموش میشه،
یه شعلهست بینام، بیدلیل،
هرچی بیشتر دنبالش میگردم،
بیشتر توی تاریکی گم میشم.
ولی دلم هر بار، لال میشه جلوی خاطراتت.
یه گوشه از قلبم هنوز بهت آویزون شده،
با دلی که مچالهست،
مثل کاغذی که صد بار تا خورده از درد.
نمیخوام بسوزم،
ولی دارم میسوزم…
بیدست، بیصدا،
تو تکرارِ نبودنی که انگار تمومی نداره…
ولی دلم هر بار، لال میشه جلوی خاطراتت.
یه گوشه از قلبم هنوز بهت آویزون شده،
با دلی که مچالهست،
مثل کاغذی که صد بار تا خورده از درد.
نمیخوام بسوزم،
ولی دارم میسوزم…
بیدست، بیصدا،
تو تکرارِ نبودنی که انگار تمومی نداره…
آرام باش. زندگی گاهی سختیها را به ما آموزش میدهد اما همیشه به آغاز یک دوره جدید امیدوار باش.
آرام باش. زندگی گاهی سختیها را به ما آموزش میدهد اما همیشه به آغاز یک دوره جدید امیدوار باش.