مارسل دیزایلی
کند با فسونگری، سوی عاشقان، هر زمان نظاره
نماند ز ما اثر، در جهان مگر، شعر عاشقانه
خوشا لحن عاشقی، زانکه جاودان، ماند این ترانه
که این لاله و سمن، سرو و نسترن، هر کجا که بینی
بود قلب عاشقی، دست دلبری، موی نازنینی
کند با فسونگری، سوی عاشقان، هر زمان نظاره
نماند ز ما اثر، در جهان مگر، شعر عاشقانه
خوشا لحن عاشقی، زانکه جاودان، ماند این ترانه
که این لاله و سمن، سرو و نسترن، هر کجا که بینی
بود قلب عاشقی، دست دلبری، موی نازنینی
وأنت بمنفى
وبيني وبينك
ريحٌ
وغيمٌ
وبرقٌ
ورعدٌ
وثلجٌ ونـار
وأعرف أن الوصول لعينيك وهمٌ
وأعرف أن الوصول إليك
انتحـار
ويسعدني
أن أمزق نفسي لأجلك أيتها الغالية
ولو خيروني
لكررت حبك للمرة الثانية
نزار قبانی
وأنت بمنفى
وبيني وبينك
ريحٌ
وغيمٌ
وبرقٌ
ورعدٌ
وثلجٌ ونـار
وأعرف أن الوصول لعينيك وهمٌ
وأعرف أن الوصول إليك
انتحـار
ويسعدني
أن أمزق نفسي لأجلك أيتها الغالية
ولو خيروني
لكررت حبك للمرة الثانية
نزار قبانی
و تنها گریه کردم…
لاادری
و تنها گریه کردم…
لاادری
به یک مرکز تعمیر آرزو احتیاج دارم، آرزوهایم هم خراب شدهاند.
انگار که این آرزوهای کوچک دست یافتنی هم چینی و تقلبی باشند، چنان زود خراب میشوند که همانند اسباب بازیی در دست کودکی شیطان.
کائنات کی بزرگ میشود و دست از شیطنت میکشد؟!
به یک مرکز تعمیر آرزو احتیاج دارم، آرزوهایم هم خراب شدهاند.
انگار که این آرزوهای کوچک دست یافتنی هم چینی و تقلبی باشند، چنان زود خراب میشوند که همانند اسباب بازیی در دست کودکی شیطان.
کائنات کی بزرگ میشود و دست از شیطنت میکشد؟!
+قراردادی در کار نیست، بیمه هم ندارد.
-پوففففففف.
+قراردادی در کار نیست، بیمه هم ندارد.
-پوففففففف.
اندکی شب، چقدر طول کشید!
اینهمه شب، چرا نکشت مرا؟
دیو جغرافیا نکشت مرا!
نفس اژدها نکشت مرا!
زخم امروزها نکشت مرا،
به خودت وعده میدهی: "فردا،
"دقّ ِ یک ریسه از نداریها،
یکی از چشمانتظاریها،
یکی از روز و شب شماریها،
یکی از این سیاهکاریها،
کلکت را درست، خواهد کند.
اندکی شب، چقدر طول کشید!
اینهمه شب، چرا نکشت مرا؟
دیو جغرافیا نکشت مرا!
نفس اژدها نکشت مرا!
زخم امروزها نکشت مرا،
به خودت وعده میدهی: "فردا،
"دقّ ِ یک ریسه از نداریها،
یکی از چشمانتظاریها،
یکی از روز و شب شماریها،
یکی از این سیاهکاریها،
کلکت را درست، خواهد کند.
دلمان وا نَمِشَد
هر سُلاخ سُنبه که رفتیم
واسمان جا نمشد!
دلمان وا نَمِشَد
هر سُلاخ سُنبه که رفتیم
واسمان جا نمشد!
من وفایی ندیدهام ز خسان
گر تو دیدی سلام من برسان
من وفایی ندیدهام ز خسان
گر تو دیدی سلام من برسان
گل باغ شب و دریا و مهتاب است پنداری
در این تاریک شب، با این خمار و خسته جانیها
خوش آید نقش او در چشم من، خواب است پنداری.
گل باغ شب و دریا و مهتاب است پنداری
در این تاریک شب، با این خمار و خسته جانیها
خوش آید نقش او در چشم من، خواب است پنداری.