Albertin
aalbertin.bsky.social
Albertin
@aalbertin.bsky.social
همون گرگ بیزاری که از خیال‌بافی دل برید
داریم می‌ریم یه جا فیلم ببینیم، سینما نیست، از این کانون‌های فیلم محلی. تازه یادم افتاد که ایشالا تو فیلمه کسی از دنیا نره، مثل اون دفعه بشه. دیگه واسه سرچ کردن هم دیره. چرا زودتر یادم نیومد؟ 😔
December 8, 2025 at 3:17 PM
نمی‌دونم من تازگی دارم «پرتکرار» رو زیاد می‌شنوم یا واقعاً مردم اخیرا زیاد استفاده می‌کنن؟
مثلاً می‌خواد بگه این اتفاق زیاد می‌افتاد، می‌گه پرتکرار بود.
این محصول پرفروشه رو می‌گه پر تکراره.
عجیب نیست؟
🤨
December 8, 2025 at 3:12 PM
تو محل کار تحت قلدری مدیرم، تا حالا همچین مدیری نداشتم، انقدر قلدر و پرخاشگر باشه. من سکوت می‌کنم، کوتاه میام، امروز سکوت نکردم، مخالفت کردم، پرت و پلا و دری وری شنیدم و تازه فردا مونده ببینیم چی می‌شه. یعنی نمی‌دونم واقعاً چه بکنم. هرچند ته تهش به تخمدانم هم نیست. فقط اعصابمو خرد می‌کنه.
November 29, 2025 at 8:06 PM
چقدر دوست داشتم به این یارو بگم:
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
اما به‌جاش در بی‌حوصله‌ترین حال ممکن گفتم: حالا امیدوارم درست شه.
چون واقعاً توان ادامه مکالمه رو نداشتم. هار هم هست. توان مقابله با هاری رو ندارم.
شایدم دو رو و محافظه‌کار باشم. کسی چه می‌دونه.
November 26, 2025 at 8:56 PM
آیا امسال واسه خودم ژاکت می‌بافم؟ یه کاموای قشنگی پارسال خریدم به این منظور که افتاد تو غم و غصه و دیگه نتونستم. آیا امسال می‌بافم؟ و آیا امسال می‌رم دوستم رو در آن شهر شمالی ببینم؟
November 21, 2025 at 7:04 PM
چه بده که نزدیک خونه یه کافه باحال نداریم. چه بده که اون گه همه آخر هفته‌ها می‌رینه به اعصابم.
November 20, 2025 at 2:36 PM
از اون خستگیا دارم که می‌دونم خواب لذت‌بخشی در انتظارمه و در عین حال چون فردا تعطیله می‌خوام زمان قبل خواب رو کش بدم.
October 29, 2025 at 8:55 PM
اگه جنگ نشده بود هنوز داشتم کارمندی‌ام رو می‌کردم و عصرا ۵ می‌زدم بیرون و کاری هم به خبر و گزارش و سوژه و ددلاین نداشتم. واقعاً که چه بدرفتاری ای چرخ.
البته که خدا رو شکر کار دارم 🤲
October 29, 2025 at 8:34 PM
اومدم یه ارائه پژوهشی، یکی کنار دستم نشسته داره ناتالیا گینزبورگ می‌خونه. خوش به حالش. 😍
October 28, 2025 at 6:50 AM
من واقعاً بی‌جنبه و تلقینی‌ام، امروز تو کیفم پوکساید گذاشتم قبل اینکه بخورم، اضطرابام رو خورد.
October 26, 2025 at 3:24 PM
دردای مبهم و عجیب غریبی در بدنم پیدا شده که ایشالا از اعصابمه.
October 25, 2025 at 8:17 PM
در مرحله‌ای هستم که فقط کار زیاد بهم آرامش می‌ده. کار زیاد و متنوع.
October 25, 2025 at 8:10 PM
هیچ موقع انقدر مردا رو مخم نبودن. به خاطر مردای درخشانیه که در محیط کار می‌بینم. همه پر از خودخواهی، قدرت‌طلب، پرخاشگر، شوخی‌های مزخرف.
کاش بازم با زنا کار می‌کردم 😔
October 14, 2025 at 7:42 PM
کاش همه چیز جور دیگه بود، امروز قرار نبود برم اونجا که اضطراب. به‌جاش زیر پتو مچاله می‌شدم تا این حالت تهوع تموم بشه. بعد آروم آروم می‌رفتم خونه دوستم.
کاش به‌جای منطق، جنس تصمیماتم دلی بود. انقدر تلاش نمی‌کردم، کار راحت‌تر رو می‌کردم و راضی بودم. تو وجودم یه مسابقه نبود که هر روز توش دارم شکست می‌خورم.
September 29, 2025 at 7:16 AM
صبح یادم رفت پوکساید بخورم و در چنین روزی احساس بی‌پناهی می‌کنم.
September 28, 2025 at 6:10 AM
ریمل دوست دارم و رژگونه، رژ‌گونه قشنگ‌تره. چند وقته ولی دو طرف شبیه هم نمی‌شه.
سایه دوست داشتم، ولی دیگه فایده نداره، هیچ رنگی خوب نیست. رژگونه‌های تابه‌تا زدم و اومدم مهمونی خانوادگی. رژگونه دل گرمم کرده، چون از قیافه خودم خوشم اومد بعد مدت‌ها. رژگونه و پوکساید نجات‌بخش برای دلهره‌های الکی.
September 27, 2025 at 7:39 PM
صبح مقداری کله‌ام خراب بود، خونه رو جارو کردم و دعواهای ذهنی‌ام تموم شد تو این فاصله، سپس برای خودم چای ریختم و به نظرم کله‌ام تعمیر شد.
September 22, 2025 at 8:36 AM
یه زنی تو مترو نشسته کنارم یه ریز با تلفن حرف می‌زنه گریه می‌کنه. متاسفم واقعاً ولی چرا انقدر خوب آنتن می‌ده زیر زمین؟ ما می‌خوایم حرف بزنیم چرا صد بار قطع می‌شه؟
غر بیهوده است. صدای گریه‌اش اذیتم می‌کنه.
September 14, 2025 at 8:05 AM
روزای سخت گذشتن، روزای سخت دیگه در راهه. می‌تونستم برم پیش مامانم ظهر بهم پلو بده، ولی نشستم کار کردم. کاری که حالا حالاها به جایی نمی‌رسه.
من برای زندگی پیش‌بینی نشده قوی نیستم. ولی حتی آرزوی چیزی رو نمی‌تونم بکنم.
برای خودم سوپ پختم ظهر که در نوع خودش غذای ناراحتیه. ولی ناراحت نیستم، گیجم از زندگیم.
September 13, 2025 at 2:43 PM
فردا روز سختی خواهد بود آلبرتین جون، امیدوارم گنداخلاقی نکنی.
September 11, 2025 at 8:44 PM
کاش به مامانم بگم گردو برام بیاره از شمال، هفته دیگه به خودم فسنجان شمالی خوشمزه جایزه بدم 😋 سیاخورش.
September 11, 2025 at 1:23 PM
چون که بیزاری و تو تاریکی نشستن فایده نداره،
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم.
September 11, 2025 at 11:11 AM
از همه‌چی بیزارم. همه‌چی اغراقه البته ولی احتمالا منظورم رو متوجه می‌شید.
September 11, 2025 at 9:40 AM
گشنمه. پلو که نمی‌خورم سیری در کار نیست. مگه پاستا. یا بعضی ساندویچا، یا سیب‌زمینی و از این قبیل.
September 9, 2025 at 8:52 PM