طلو
talooo.bsky.social
طلو
@talooo.bsky.social
جوجه‌ی شماره یک هم رفت خواهرش رو دید. گفت خیییییلی کوچولو بود. خیییلی ناز بود. بعدم بچه‌ی هم‌اتاقی خواهرم رو دید که تازه به دنیا اومده بود، گفت این بیبی ولی کوچولو نبود:))))
November 30, 2025 at 9:41 AM
عجب استرسی بود. بچه همچنان تو دستگاهه، ولی شیر میخوره و وزنش از نزولی دوباره صعودی شده. داره کم‌‌کم وزن میگیره. ولی هنوز دو کیلو هم نشده🫠 خواهره هم به عشق اینکه بتونه بیشتر بره پیش بچه‌ش، با ضرب و زور و با شکم پاره بلند شده و راه افتاده. دمش‌گرم‌ واقعا.
November 30, 2025 at 9:38 AM
بدی سزارین اینه که زائو نمی‌تونه بخنده. مکانیزم دفاعی من و خواهره هم اصولا خنده و مسخره بازیه. خواهره با هر خنده چنان دردی می‌کشه که من یه جا از اتاق اومدم بیرون که بخندم… بعد گریه‌م گرفت که نمی‌تونه بخنده:\
November 27, 2025 at 8:12 PM
خواهر ما کلا دو بار باردار بوده، هر دو بار تا لحظه‌ای‌که بچه تو شکمش بوده حالت تهوع داشته:\
November 27, 2025 at 2:05 PM
جوجه‌ی شماره‌ی ۲، ۵ هفته زودتر بدنیا اومد. همه چی خوبه، فقط باید تو انکوباتور بمونه چند روز که سردش نشه🫠
November 27, 2025 at 11:48 AM
بچه اومده کتاب صوتی آورده باهم بخونیم، وسطش یه مکثی کرد، گفت می‌فهمی؟! :)))) گفتم آره، بیشترشو میفهمم. گفت اگه میخوای برات توضیح بدم:*
قربونش بشم که اینقدر باید نگران زبون نفهمی اطرافیاش باشه:***
November 26, 2025 at 9:43 PM
برلین نطلبیده مراده؟ اگر خواهرتون بیمارستان نباشه صد البته.
November 26, 2025 at 7:04 PM
کل مسیر رو با پادکست‌های عقب افتادی استر پرل جونم طی کردم. و البته با دونه به دونه‌ی داستان‌های ملت هم گریه کردم
November 26, 2025 at 6:16 PM
شاید باورتون نشه، کازینم از بچه‌ی ۵ ساله‌ی خواهرم دلخوره. واقعا خسته‌م کرده. مگه میشه آدم از بچه زیر ۵ سال دلخور شه آخه؟
November 26, 2025 at 2:25 PM
مدتی بود آپدیت کاری نداده بودم براتون:)) خواسنم در جریان قرار بگیرین:)))
November 26, 2025 at 8:55 AM
پروژه بعدی که تو حیطه‌ی منه هم تقریبا اوکی شد. یکی دیگه رم دوشنبه جلسه داریم. تا الان ۲ تا نصفی پروژه دارم برای سه ماهه‌ی اول سال دیگه🤭
November 26, 2025 at 8:49 AM
دوست عزیز راهِ دورم دختر گلش به دنیا اومد امروز. نوزاد تپلی با چالِ لپ🥹
November 21, 2025 at 9:38 AM
فیزیوتراپی فک جالبه: میری سر و گردنت رو ماساژ میدن. بعد تا ۲۴ ساعت بعدش سردرد داری.
November 21, 2025 at 8:28 AM
این مرد میخواد برای تولدم خودش کیک بپزه باز. مثل سالای اول🥰
November 20, 2025 at 9:27 AM
با این دوستای اسپانیایی‌مون گپ می‌زدیم، اونام بچه ندارن. می‌گفتن ما احساس لوزر بودن می‌کنیم در مقابل دوستای بچه‌دارمون:)) وقتی می‌بینیم چقدر کار داریم و بهش نمیرسیم، ملت با دو تا بچه چند برابر ما فعالیت می‌کنن:))
November 16, 2025 at 8:13 PM
دلم یه مدیر برنامه میخواد که همه کارهام رو هماهمگ کنه. مثل دستیارهای توی فیلم‌های آمریکایی. واقعا خیلی لازمه. چونکه چند مدل دکتر و فقزیوتراپی مختلف باید برم، هدایای کریسمس تهیه ببینم، برنامه ریزی هزار تا چیز و کوفت و ذهرمار
November 16, 2025 at 8:08 PM
اعصابم تخمی بود از صبح. رفتم ورزش در آب با دوست بامبلی. خداروشکر هوا استثناً تخمی نبود. تزیینات کریسمس خیابونا انجام شده بود، ستاره‌ی معروف شهرمون رو علم کرده بودن. ولی کریسمس مارکتا هنوز باز نشده بودن. خیابونا خلوت بود. مدل آرامش قبل از طوفان
November 13, 2025 at 8:34 PM
خب رسما ازم دعوت شد که برم تو هیئت‌رئیسه ( به اصطلاح بورد) ِ خیریه از سال دیگه. منم قبول کردم😅
November 12, 2025 at 3:45 PM
بعد قانونه حتی برای میزان فضای خالی در بسته‌بندی هم قانون گذاشته! که چند درصد می‌تونه باشه. و طراحی طوری باشه که با پروسه‌های بازیافت همخوانی داشته باشه.
شما هر چیزی که بفروشی که قاعدتا یه بسته‌بندی‌ای هم داره، باید از این قانون پیروی کنه.
November 12, 2025 at 2:09 PM
آیا میدانستید که اروپا داره قانونی میذاره- تقریبا گذاشته- که همه‌ی بسته‌بندی‌ها باید یه عالمه شرایط داشته باشن که قابل بازیافت و یا استفاده‌ی دوباره باشن، علاوه بر اون، درصدی ازشون با مواد بازیافتی درست شده باشه..؟ بعد قانونه ۱۸۰ صفحه‌ست که این مرد حفظه تقریبا همه‌شو
November 12, 2025 at 2:08 PM
این وسط بگم با یه سازمانی که میخواستیم کار کنیم و یه لینک پیدا‌کرده بودیم که وصلمون کنه. خودشون هفته پیش ایمیل زدن که از طریق یه لینک دیگه، معرفی شدیم بهشون برای همکاری:]
November 12, 2025 at 7:57 AM
هفته ویش تو این مومزدی طوریه‌که بودیم دوماد بعد از رقص چاقو رفت چاقو رو شست قبل از کیک بریدن:))
حالا یا رد فلگ عه، یا اینکه خونه همیشه تمیزه و مزایای خودش رو داره اونم:)))
November 11, 2025 at 6:21 PM
این فازِ تو بچه نداری، پس بقیه چیزای زندگیت مهم نیست هم تو رفتاراش حس می‌کنم - که احتمالا تو ذهن خودمه فقط- ولی به هر حال اذیتم میکنه
November 11, 2025 at 5:50 PM
اینکه خواهرم توقع داره هر لحظه که بخواد من کلا زندگیم رو ول‌کنم و آماده به خدمت باشم واقعا اذیتم می‌کنه. درسته الان بستریه بیمارستان، ولی شرایطش تحت کنترله. توقع داره روزی ده بار زنگ و مسیج بزنم بهش.
November 11, 2025 at 5:48 PM
مامانم برای زایمان خواهره داره میاد اینجا. هم عید، هم کریسمس معاشرت باهاش دیگه واقعا تو ماچمه.
خواهرمونم با این وقت انتخاب کردنش واسه بچه‌دار شدن:)))
November 10, 2025 at 11:56 AM