آری شود، ولیک به خونِ جگر شود …
آری شود، ولیک به خونِ جگر شود …
چشمام رو میبندم، خودم رو توو بازار پارچه سنندج میبینم، بین اون همه نقش و رنگ تاب میخورم. گم میشم و دوباره توو راسته پارچه فروشای بازار وکیل پیدا میشم. روح و قلبم رو میون اون همه زیبایی جا میذارم و چشمام رو باز میکنم. دریغ از راه دور خونه!
چشمام رو میبندم، خودم رو توو بازار پارچه سنندج میبینم، بین اون همه نقش و رنگ تاب میخورم. گم میشم و دوباره توو راسته پارچه فروشای بازار وکیل پیدا میشم. روح و قلبم رو میون اون همه زیبایی جا میذارم و چشمام رو باز میکنم. دریغ از راه دور خونه!
نور کمه، گوشه و کنار خونه شمعها و چراغای کوچیک روشنن، از رو اجاق بوی جوشیدن سیب و دارچین بلند شده، موسیقی ملایمی داره پخش میشه، بخار از لیوان دمنوش بهارنارج بلند شده و … آخ زندگی چقد دلتنگت بودم!
نور کمه، گوشه و کنار خونه شمعها و چراغای کوچیک روشنن، از رو اجاق بوی جوشیدن سیب و دارچین بلند شده، موسیقی ملایمی داره پخش میشه، بخار از لیوان دمنوش بهارنارج بلند شده و … آخ زندگی چقد دلتنگت بودم!
«ویرون بشی ای دل
الهی خون بشی ای دل
از دست تو فریاد
پریشون بشی ای دل
به دنبال خودت من رو به هر سویی کشوندی
عاشق شدی و خود رو به مقصد نرسوندی»
از خواب بیدار شدم و تا همین حالا هم اون صدا قطع نشده! 🫨
«ویرون بشی ای دل
الهی خون بشی ای دل
از دست تو فریاد
پریشون بشی ای دل
به دنبال خودت من رو به هر سویی کشوندی
عاشق شدی و خود رو به مقصد نرسوندی»
از خواب بیدار شدم و تا همین حالا هم اون صدا قطع نشده! 🫨
🐶🥹😍
🐶🥹😍
«دکمه» خالهش رو بعد از یه هفته دیده -سفر بودن- و حسابی دلتنگش بوده ❤️
«دکمه» خالهش رو بعد از یه هفته دیده -سفر بودن- و حسابی دلتنگش بوده ❤️
برادر ۳۵ ساله دوستم، جلو چشمش سکته کرد و تمام 😔
برادر ۳۵ ساله دوستم، جلو چشمش سکته کرد و تمام 😔