تا در مِیکده ، شادان و غزل خوان بروم!
تا در مِیکده ، شادان و غزل خوان بروم!
بین آدمهاست؛
انبوهی از رویاهای نافرجام!
در مُردابی به نام زندگی...
ایستادهام
در وسعتی که مردمش
در گوش هم منطق مُبتنی بر عشق را زمزمه میکنند!
اما
نه عشقی وجود دارد!
نه منطقی استوار است!
هر چه هست
تا چشم میبیند
بن بست است و دیوار
و یخهای سِتُرگ
و آسمانی بی بهار...!
بین آدمهاست؛
انبوهی از رویاهای نافرجام!
در مُردابی به نام زندگی...
ایستادهام
در وسعتی که مردمش
در گوش هم منطق مُبتنی بر عشق را زمزمه میکنند!
اما
نه عشقی وجود دارد!
نه منطقی استوار است!
هر چه هست
تا چشم میبیند
بن بست است و دیوار
و یخهای سِتُرگ
و آسمانی بی بهار...!
فقط گاهگاهی
كه پشت ِپنجره میآیی
نگاه كن
به كوچه باغ ِرو به دريا...
شايد مسافری
از كشتي ِتايتانيك
بجا مانده
كه میخواهد
با رؤيای معشوقهاش
به ساحل برسد....
#رجب_افشنگ
فقط گاهگاهی
كه پشت ِپنجره میآیی
نگاه كن
به كوچه باغ ِرو به دريا...
شايد مسافری
از كشتي ِتايتانيك
بجا مانده
كه میخواهد
با رؤيای معشوقهاش
به ساحل برسد....
#رجب_افشنگ