منه در میان راز با هر کسی/ که جاسوس همکاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت/ در خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زابلستان خواست شد/ چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست/ بر آن رای و اندیشه بباید گریست
🦉 ۱۴۴
منه در میان راز با هر کسی/ که جاسوس همکاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت/ در خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زابلستان خواست شد/ چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست/ بر آن رای و اندیشه بباید گریست
🦉 ۱۴۴
چو دستی نشاید گزیدن ببوس/ که با غالبان چاره زرق است و لوس
به تدبیر رستم برآمد ببند/ که اسفندیارش نجست از کمند
عدو را به فرصت توان کند پوست/ پس او را مدارا چنان کن که دوست
🦉 ۱۴۳
چو دستی نشاید گزیدن ببوس/ که با غالبان چاره زرق است و لوس
به تدبیر رستم برآمد ببند/ که اسفندیارش نجست از کمند
عدو را به فرصت توان کند پوست/ پس او را مدارا چنان کن که دوست
🦉 ۱۴۳
به دروازهپی مرگ چون در شویم/ به یک هفته با هم برابر شویم
🦉 ۱۴۲
به دروازهپی مرگ چون در شویم/ به یک هفته با هم برابر شویم
🦉 ۱۴۲
به گمراه گفتن نکو میروی/ جفایی تمام است و جوری قوی
هر آنگه که عیبت نگویند پیش/ هنر دانی از جاهلی عیب خویش
مگو شهد شیرین شکر فایق است/ کسی را که سقمونیا لایق است
چه خوش گفت یک روز دارو فروش/ شفا بایدت داروی تلخ نوش
🦉 ۱۴۱
به گمراه گفتن نکو میروی/ جفایی تمام است و جوری قوی
هر آنگه که عیبت نگویند پیش/ هنر دانی از جاهلی عیب خویش
مگو شهد شیرین شکر فایق است/ کسی را که سقمونیا لایق است
چه خوش گفت یک روز دارو فروش/ شفا بایدت داروی تلخ نوش
🦉 ۱۴۱
چو بیداد کردی توقع مدار/ که نامت به نیکی رود در دیار
ورایدون که دشوارت آمد سخن/ دگر هرچه دشوارت آید مکن
تو را چاره از ظلم برگشتن است/ نه بیچارهی بیگنه کشتن است
🦉 ۱۴۰
چو بیداد کردی توقع مدار/ که نامت به نیکی رود در دیار
ورایدون که دشوارت آمد سخن/ دگر هرچه دشوارت آید مکن
تو را چاره از ظلم برگشتن است/ نه بیچارهی بیگنه کشتن است
🦉 ۱۴۰
🦉 ۱۳۹
🦉 ۱۳۹
نپندارم ای در خزان کِشته جو/ که گندم ستانی به وقت درو
درخت زقوم ار به جان پروری/ مپندار هرگز کز او بِه خوری
رطب نآورد چوب خرزهره بار/ چو تخم افکنی، بر همان چشم دار
🦉 ۱۳۸
نپندارم ای در خزان کِشته جو/ که گندم ستانی به وقت درو
درخت زقوم ار به جان پروری/ مپندار هرگز کز او بِه خوری
رطب نآورد چوب خرزهره بار/ چو تخم افکنی، بر همان چشم دار
🦉 ۱۳۸
به است از دد انسان صاحب خرد/ نه انسان که در مردم افتد چو دد
🦉 ۱۳۷
به است از دد انسان صاحب خرد/ نه انسان که در مردم افتد چو دد
🦉 ۱۳۷