Shima
lauva.bsky.social
Shima
@lauva.bsky.social
اومدم پسر گس‌لایتره رو بندازم دور، مع‌الاسف دوباره گس‌لایتم کرد و یادم اومد چه ازش خوشم میاد. امیدوارم فردا روز بهتری باشه و خودمو نجات بدم.
June 7, 2025 at 8:48 PM
یه حال «در آغوشم بگیر که این شب طولانی‌ست و استخوان هایم خسته‌اند»ای دارم. ایشالا که گربه است و فردا صبح دوپامین ها به مقدار کافی دوباره ترشح میشن.
June 6, 2025 at 10:41 PM
چون دیگه حوصله ی آدم های insecure و gaslighter رو ندارم و دیگه آن شعله ی میل به ترمیم/تغییر دادن/ایجاد آگاهی در این دسته از افراد در من خاموش شده، همین الان ناگهان تصمیم گرفتم این پسره رو با اینسیکیوریتی هاش تنها بذارم. برو عامو، برو. خسته ام کردی دیگه.
June 6, 2025 at 10:37 PM
دو هفته است بخاطر پام یوگا نکردم و انگار مثلا دو سه ماهه که یوگا نکردم. واقعا لعنت به دوربین و فیلم برداری. اگه حواسم به گوشیم که اون گوشه کاشته بودمش تا از خودم فیلم بگیرم نبود، موقع بیرون اومدن از عقرب نمیرفتم تو آینه که پام اینطوری بشه. بعد میگن چرا از دوربین و فلان فراری هستی. آه.
May 9, 2025 at 12:14 PM
مامانم یه چیزی گفت و من؟ گوله گوله اشک. خودش هم متعجب و مبهوت که وا، چیزی نگفتم که. واقعا هم چیز بخصوصی نبود و من دل نازک بودم. آخرش بهش گفتم سال ها بود چیزی نگفته بودی که اشکمو در بیاره، اینو یادم می مونه. و دوباره از اول های های گریه :/ باید بررسی کنم حرفش کجای قلب/ذهنم رو لمس کرد که اینطوری شد.
May 9, 2025 at 12:09 PM
ترکیب ریتر اسپرت کورن فلیکسی با چای هرگز برام تکراری نمیشه. هرگز. قربونت برم ریتر جون.
March 31, 2025 at 8:43 PM
همیشه سعی به مدارا با آدم ها دارم و اینکه بذارم تو دنیای خودشون باشن، بی که نظر خودم رو بهشون تحمیل کنم یا که قضاوتی بکنم. فقط عبور و عبور و عبور کنم. ولیِ ماجرا اونجاست که به قدرناشناسی و وقاحت حاصل از اون بر میخورم. جدی جدی از کوره در میرم و بر نمیتونم بتابم. انسان بودن و موندن خیلی سخته خلاصه.
March 30, 2025 at 6:21 PM
چند روزه که درد گردنم چندان اذیت نمیکنه، لذا بالش برقی و بالش طبی رو گذاشتم کنار و احساس میکنم با خوابیدن روی بالش حاوی پر، موهام بوی مرغ میگیره. لیترالی بوی مرغ. حالا یه عمر روی بالش پر خوابیدی، الان یادت افتاده بوی مرغ رو احساس کنی؟
March 30, 2025 at 5:29 PM
یادم نمیاد آخرین بار کی کوبیده خوردم. همیشه برگ یا کباب ترش. امشب ولی به خودم گفتم اگر فردا همه ی تسک های کاری رو به موقع انجام بدم، شام کوبیده ی یاس رو به خودم جایزه میدم. فکر کنم مبدأ علاقه ام به کوبیده، میشه تاریخ پیروزی کوبیده پرسن ها در جنگ بلوسکی کوبیده. واقعا پس از صد سال دلم کوبیده میخواد.
March 24, 2025 at 12:55 AM
یک ماه پیش که رفتم ونکوور، تا چند روز درگیر جت لگ و جا افتادن در شهر و فلان بودم و بعد تازه به خودم اومدم. الان که برگشتم تهران ولی انگار اصلا این یه ماه وجود نداشته و اون سفر دور و دراز رو نرفتم. یه طوری برگشتم به روتینم که انگار نه انگار. آدم شگفت زده میشه.
March 8, 2025 at 1:23 PM
چون اینجا قفل نداره، من همه اش میرم ناتزی کده برون ریزی میکنم و بیشتر اسکرین تایمم اونجا صرف میشه. واقعا ناراحتم. مسئله ی قفل فقط مربوط به حریم شخصی و پرایوسی و الخ نیست. گاهی چیزی مینویسم و به خودم میگم اگه بره تو تایم لاین چهارتا غریبه و اینو بخونن، چه فکری میکنن درباره ات؟ اینه که بله، قفل.
March 8, 2025 at 1:19 PM
بین اینکه برم دم اقیانوس راه برم و روزهای آخر سفر و دیدن اقیانوس رو از دست ندم یا اینکه بمونم خونه و با آماده کردن صبحانه ی مفصل و کار یدی، مقوله ی احساسات رو فراموش کنم، موندم. آه.
February 27, 2025 at 4:44 PM
هرجا که باشم، این دلتنگی باهام میاد و درست وقتی که احساس میکنم همه چیز از یادم رفته، با یک نشونه ی به غایت کوچک، اشک میشه و گوله گوله از چشمام میریزه بیرون تا بهم بگه هی عزیزم، من هنوز اینجاام و قرار نیست جایی برم.
February 27, 2025 at 4:29 PM
نیاز دارم با صدای خیلی بلند گریه کنم.
February 27, 2025 at 4:28 PM
روز بسیار سختی رو از لحاظ احساسی دارم میگذرونم. ازتون متنفرم هورمون ها.
February 22, 2025 at 9:11 PM
دلم برای خونه ام، پدربزرگم، کافه بیکری نزدیک خونه، نشستن پشت میز کنار پنجره ی طبقه ی دوم پراگ میرداماد و ساعت ها کار کردن، سفارش دادن گل از گلفروشی محبوبم و یهویی خریدن بلیط استانبول در مواقع احساس خستگی مفرط تنگ شده. فکر نمیکردم سی و چند روز سفر اینقدر دیر بگذره. خوش میگذره ها، ولی خب. آی میس هوم.
February 21, 2025 at 9:00 PM
فهمیدم چون اینجا قفل نداره، حالت اجتنابی نسبت به نوشتن پیدا کردم. لذا قفل بذار دیگه عزیزم.
February 17, 2025 at 4:53 PM
متریال کاشت ناخن و ژلیش و الخ رو بعد از سه سال و نیم از روی ناخن هام کندم و اگرچه ناخن های طبیعی و بدون لاک هنوز برام عادی نشدن، ولی واقعا متعجبم که چطور سه سال اون آبجکت های اضافی رو روی ناخن هام تحمل کرده بودم و دیسیپلینش رو هم منظم و مرتب رعایت میکردم که هر ماه برم ترمیم و فلان. واقعا عجیبه.
February 13, 2025 at 4:54 PM
جغد دولینگو مُرد. خیلی مشتاقم بدونم بعد از ری‌برندینگ، چه کاراکتری قراره با اون نوتیفیکیشن های کریپی عذابمون بده.
February 13, 2025 at 7:40 AM
دو دقیقه ناتزی کده رو باز کردم و در حال وحشت، ترجیح دادم دیگه هرگز حتی برای دو دقیقه هم بازش نکنم.
February 9, 2025 at 5:03 PM
اومدیم صبحانه بخوریم و من مثل اونجای سکسشن که کان برای صبحانه روی یات ویسکی میخواست، به جای چای و قهوه، دلم یه نوشیدنی با مقدار الکل زیاد میخواد. بلکه گرم شم و مغزم از یخ زدگی نجات پیدا کنه.
February 9, 2025 at 2:34 PM
دیروز یه تئاتر رفتیم، بخشی از متنش این بود که "من باور دارم" و یکی میومد یه سری چیز متناقض میگفت. مثلا من باور دارم به وجود هیچ. یه پرچم هم به حالت شعاری تکون میداد و یه عده هم همراه با پرچمش اینور و اونور می افتادن."من باور دارم" بازی با کلمات و مفاهیمی بود که عموما برای آدم ها خنده دار هستن.
February 7, 2025 at 7:32 PM
زنگ زدم به مامانم، ریجکت کرد و تکست داد که توی مراسم سالگرد فوت عمه اش هست و خودش بهم زنگ میزنه. بعد من یاد عمه ی مامانم و مهربانی هاش افتادم و سپس ترس از دست دادن و مرگ پدربزرگم بهم حمله کرد و اول صبح نشستم یک ساعت چنان ابر بهار اشک ریختم. آه از روال طبیعت و زوال و پیری و رشته های ناگسستنی مهر.
February 7, 2025 at 12:00 PM
موزیک های علیرضا قربانی واقعا غیر قابل تحمل هستن. نمیفهمم آدم ها با این حجم از غم و فریاد از غم و فلان چطور حال میکنن و هورا میکشن. ایشون هم سوراخ دعا رو پیدا کرده، هی سوزناک تر میکنه قصه رو. ولمون کن مرد. نظر نامحبوب.
February 6, 2025 at 11:07 PM
کی وسط سفر رژیم تخم مرغ سخت گرفته و همه اش بی انرژی و بی حاله؟ آفرین، همین من که هر حماقتی ازش بر میاد.
February 6, 2025 at 7:05 PM