پیچیده در امواج، سپیدِ مهتاب
شبنم نتراویده هنوز و تنِ شب
در سایهٔ برگ و بتهها رفته به خواب
سیاوش کسرایی
پیچیده در امواج، سپیدِ مهتاب
شبنم نتراویده هنوز و تنِ شب
در سایهٔ برگ و بتهها رفته به خواب
سیاوش کسرایی
عکاس: ژوئل روستکوفسکی
عکاس: ژوئل روستکوفسکی
کاری که میتوانیم انجام دهیم همانی است که نسل روشنفکران ضدفاشیست از گرامشی تا کیتون و کلودیا جونز هشتاد سال پیش و پس از آن انجام دادند: با طبقه شورشی همراه و وارد مبارزه شویم
www.bostonreview.net/forum/the-re...
کاری که میتوانیم انجام دهیم همانی است که نسل روشنفکران ضدفاشیست از گرامشی تا کیتون و کلودیا جونز هشتاد سال پیش و پس از آن انجام دادند: با طبقه شورشی همراه و وارد مبارزه شویم
www.bostonreview.net/forum/the-re...
کلیم کاشانی ساقینامهای داره که از این ماجرا برای وصف باده مطلوبش کمک میگیره
آن باده که در کامِ دوات، ار بچکانی
از تار رقم بخیه زند چاکِ قلم را
کلیم کاشانی ساقینامهای داره که از این ماجرا برای وصف باده مطلوبش کمک میگیره
آن باده که در کامِ دوات، ار بچکانی
از تار رقم بخیه زند چاکِ قلم را
www.imdb.com/title/tt2795...
www.imdb.com/title/tt2795...
آنچه از او به یادگار میماند آثار درخشان و بدیعش است.
youtu.be/GLoERnu2xkQ?...
آنچه از او به یادگار میماند آثار درخشان و بدیعش است.
youtu.be/GLoERnu2xkQ?...
عکاس: ویلفرد تزیجر
عکاس: ویلفرد تزیجر
که بزدلانه به چاهِ فراغ میماند
بابا فغانی با کمی دستکاری
که بزدلانه به چاهِ فراغ میماند
بابا فغانی با کمی دستکاری
روزی در شهر خبر پيچيد كه به مناسبت صلح انگليس و آلمان در اداره راه كه در دست كمپانی انگليسی است مجلس جشن برگزار میشود و آتشبازی مفصلی به عمل خواهد آمد.
اين خبر برای ما جشن نداشت. اين خبر هم برای ما عزا بود. روسها میرفتند و سر و كله ژاندارمها دوباره پيدا میشد. چه بدبختی و چه مصيبتی
روزی در شهر خبر پيچيد كه به مناسبت صلح انگليس و آلمان در اداره راه كه در دست كمپانی انگليسی است مجلس جشن برگزار میشود و آتشبازی مفصلی به عمل خواهد آمد.
اين خبر برای ما جشن نداشت. اين خبر هم برای ما عزا بود. روسها میرفتند و سر و كله ژاندارمها دوباره پيدا میشد. چه بدبختی و چه مصيبتی
علی بنیصدر (۲۰۰۶)
علی بنیصدر (۲۰۰۶)
آن صداها که بر پنجره میکوبند
و رنگ سقف را میخراشند،
بازیِ جهاناند،
وظیفهمان این است
که در تاریکی بنشینیم
و تپشهای قلبمان را بشماریم.
آفرین. همینطور.
دستت را بر سینهام بگذار،
من هم دستم را بر سینه تو
…
جوزف فاسانو
آن صداها که بر پنجره میکوبند
و رنگ سقف را میخراشند،
بازیِ جهاناند،
وظیفهمان این است
که در تاریکی بنشینیم
و تپشهای قلبمان را بشماریم.
آفرین. همینطور.
دستت را بر سینهام بگذار،
من هم دستم را بر سینه تو
…
جوزف فاسانو