banner
fazizi.bsky.social
@fazizi.bsky.social
ببخشید که نشد کنارت بمونم. ببخشید که پیشت نبودم و از دست رفتی. عزیز کوچکم فکر می کردم وقتی برسم بغلتون می‌کنم، چه می‌دونستم که دیگه نیستی. غاز مهربونم، خانم و مودب.
November 25, 2025 at 6:05 PM
به خاله‌م میگم تو که اومدی بودی پیشم، تو چرا نگفتی؟! میگه گفتن کسی بهت چیزی نگه. چجوری فهمیدی اون غازت نیست؟
وای تو رو خدا یکی بگه شوخی میکنن. 😭😭😭
November 25, 2025 at 2:23 PM
از نظرشون خیلی طبیعی بوده. از نظرشون خیلی عادی بوده. با بیخیالی نگفتیم برای اینکه تنهایی تو تهران غصه نخوری. برای همین کارهات!
وای دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار😭😭😭
خب من با این غم چیکار کنم
November 25, 2025 at 2:22 PM
اینجا تراژدیک‌تر میشه که این مدت رفتن یه غاز سفید دیگه پیدا کردن آوردن دوست اون غازم بشه و فکر کردن خب به فائزه نمیگیم، شاید اصلا اومد و نفهمید. 😭😭😭
چجوری؟! چجوری فکر کردن من بچه‌مو نمی‌تونم تشخیص بدم؟! اصلا نمی‌تونم باور کنم اینهمه نامهربانی رو. خیلی عصبانی‌ام.
بچه‌ی مظلومم رو ندیدم و از دست رفت.
انگار روز قبلش بی‌حال بوده. بابام نبردش دامپزشکی، به من یه زنگ نزده حال غازت بده. فردا صبحش هم تموم کرده‌بود. اینقدر عصبانی و خشمگین و بیچاره‌ام نمی‌دونم چیکار کنم. فقط گریه می‌کنم ولی این کافی نیست. دلم می‌خواد داد بزنم. حتی اجازه گریه هم بهم نمیدن. چجوری میتونن این حقو ازم بگیرن.
یکی از دوتا غازم مرد. حتی نمی‌دونم دقیقا چه روزی. ولی حداقل بیشتر از ده روز پیش. بعد پدر و مادرم حتی بهم زنگ نزدن خبر بدن. دیروز خودم برگشتم بابل و دم در باغ که رسیدم تازه بابا گفت یکی از غازها پر زد رفت. پر زد رفت؟!
November 25, 2025 at 2:20 PM
انگار روز قبلش بی‌حال بوده. بابام نبردش دامپزشکی، به من یه زنگ نزده حال غازت بده. فردا صبحش هم تموم کرده‌بود. اینقدر عصبانی و خشمگین و بیچاره‌ام نمی‌دونم چیکار کنم. فقط گریه می‌کنم ولی این کافی نیست. دلم می‌خواد داد بزنم. حتی اجازه گریه هم بهم نمیدن. چجوری میتونن این حقو ازم بگیرن.
یکی از دوتا غازم مرد. حتی نمی‌دونم دقیقا چه روزی. ولی حداقل بیشتر از ده روز پیش. بعد پدر و مادرم حتی بهم زنگ نزدن خبر بدن. دیروز خودم برگشتم بابل و دم در باغ که رسیدم تازه بابا گفت یکی از غازها پر زد رفت. پر زد رفت؟!
November 25, 2025 at 2:17 PM
یکی از دوتا غازم مرد. حتی نمی‌دونم دقیقا چه روزی. ولی حداقل بیشتر از ده روز پیش. بعد پدر و مادرم حتی بهم زنگ نزدن خبر بدن. دیروز خودم برگشتم بابل و دم در باغ که رسیدم تازه بابا گفت یکی از غازها پر زد رفت. پر زد رفت؟!
November 25, 2025 at 2:13 PM
هیچوقت اینقدر زیاد هوس خوردن انگور نکردم که امسال. جالبه برام که ذائقه آدم عوض میشه.
September 4, 2025 at 5:31 PM
می‌تونم بگم این تابستون انگوری‌ترین تابستون عمرم رو گذروندم. واقعا بیشتر از هرچیزی انگور خوردم. انگورهای متنوع، تازه و آبدار. همین الان هم دونه بعدی رو گذاشتم دهنم. صد دانه یاقوت واقعا.
September 4, 2025 at 5:30 PM
عموم خیلی ساده، واقعا به سادگی از دست رفت. از دیروز تو بهت و شوک فرورفته‌ایم.
صبح زود رفت از درخت حیاط آلبالو بچینه، چندپله از نردبان بالا رفت و افتاد و مرد.
June 6, 2025 at 4:15 PM
دوستان یه سایتی می‌شناسید که خودتون امتحانش کرده‌باشید برای تبدیل فایل pdf به word؟ یه‌کار فوری‌فوتی دارم که چندتا سایت هم امتحان کردم ولی word رو یجوری میکنه انگار.
May 14, 2025 at 8:04 PM
بهتون گفتم کنار اسیستنت استادم بودن، کار گل هم دوباره شروع کردم؟ بعد از ماه‌ها دوری، به میادین گل و گلدون برگشتم.
May 6, 2025 at 10:31 AM
یه لذتی رو پیدا کردم اونم فیلم دیدن همراه اتو کشیدنه. نکته‌اش هم اینه که ترجیحا فیلم‌های روان و دلپذیر یا ویدیوهای چنل‌های یوتیوب محبوبتون باشه. بعد اینقدر خوش میگذره. اصلا وای.
May 2, 2025 at 9:13 PM
باز من آدم دیدم و بازم قصه‌ی همیشه‌ تکرار،over share🤦🏿‍♀️🤦🏿‍♀️ 🤦🏿‍♀️ و حس گند بعدش، عذاب وجدان و سرزنش.🤦🏿‍♀️🤦🏿‍♀️🤦🏿‍♀️جلوی دهن رو بگیر زن.😭
April 29, 2025 at 10:42 PM
چرا نمی‌تونم هم تو مجازی باشم هم بیرون؟ روزایی که مشغول بیرونم به کلی فجازی از دستم میره. :(
April 28, 2025 at 8:29 PM
یکی ازم بپرسه پروژه‌هاتو از کجا شروع می‌کنی میگم از گریه. هربار میخوام یه پروژه (حتی خیلی کوچک) معماری رو شروع کنم اول چند روز گریه میکنم و می‌خوابم. بعد می‌گردم دنبال راه‌های کنسل کردن پروژه. بعد که کامل ناامید شدم شروع می‌کنم با گریه خط کشیدن تا رو غلتک بیفتم. این چندروز هم تو فاز گریه و انکار بودم.
April 5, 2025 at 11:24 AM
سلام
بهار، نوروز و سال نو مبارک ♥️🌸
بعد از مدتی دور موندن از اینجا.
April 5, 2025 at 11:16 AM
امروز وقتی آقاجونم رو دیدم و بغلش کردم یهو تو بغلم زد زیر گریه. خیلی تکیده و لاغر شده‌بود‌تو نظرم. قلبم شکست و هنوز ذهنم تو چندساعت پیشه و صداش تو گوشم. وای خدا قلبم 😭😭
March 19, 2025 at 2:10 PM
دوست داشتم هفتسین جالبی بچینم و برم گل بخرم و گلدون قشنگ دیزاین کنم. ولی دیروز همین که رسیدم خونه، لباس مشکی پوشیدم و رفتم ختم عموی مادرم. لذا امسال عید نداریم. 😔
March 19, 2025 at 2:05 PM
چمدونم هنوز باز نشده، کلی لباس شستنی دارم. کلی کار داشتم که قرار بود این دو روز تا عید انجام بدم. 🤦🏿‍♀️
March 19, 2025 at 2:03 PM
دارم برمی‌گردم ولایتمون. همین الان یه پرنده‌ی بزرگی از فاصله‌ی کمی بالای ماشین داشت پرواز می‌کرد. راننده گیر داده همای سعادته. میگم نیست آقا. میگه خانوم هست، کله‌شه ندیدی؟ خودشه. :)))
February 26, 2025 at 10:17 AM
بعد عدل همین موقع که من اومده‌م تهران، شهرمان بعد چندسال برف باریده و نشسته. راه‌ها بسته است و من نمی‌تونستم برگردم. خیلی حیف شد. دوست داشتم غازهام رو در پس‌زمینه‌ی برفی تماشا کنم و عکاسی کنم. فکر کنم خیلی به برف میان قربونشون برم. دلم تنگ شده. خاک تو سر تهران کثافت. من شهرستان، روستا، غاز، کرسی میخوام.
February 25, 2025 at 4:03 PM
چندروزی نبودم یه‌کم سرم شلوغ بود. یه تجربه‌ی جدید رو شروع کردم. به عنوان اسیستنت یکی‌از استادهام کارمو شروع کردم در یکی از درس‌هاش. امیدوارم تجربه‌ی خوبی باشه. احساسات ضدونقیضی دارم و نمی‌دونم کار درستی کردم یا نه.
February 25, 2025 at 4:00 PM
حقیقتش من مدت‌ زیادی یه استاکر داشتم. الان یهو ترسیدم نکنه تو آسمان آبی هم باشه.🤦🏿‍♀️
February 13, 2025 at 9:49 PM
با خاله رفتیم خرید بلکه من چهار تکه لباس لازمم رو بخرم. اینقدر همه‌چیز گرون بود که فقط یک عدد شلوار خریدم و دلم نیومد برای باقی دست‌به‌جیب بشم.
February 10, 2025 at 7:47 PM
الان به مامانم گفتم امسال سال دندونی خوبی برای خانواده ما نبود، هرکدوم به نوعی درگیر دندونپزشکی شدیم. :)
February 8, 2025 at 9:50 AM