خیره شدم به آیینهای که شیشههاش شکسته. خودم رو پیدا نمیکنم داخلش،
سیگارم رو میکشم و با خودم و دیوارا حرف میزنم و اینقدر جوابم رو نمیدن که خوابم میبره.
تو خواب ازم میپرسی:
-زخمات کی خوب میشن؟
+هیچ وقت نخواستم خوب بشم؛
زخم ها برای من مث یه مرز میمونن؛
(ادامه در کامنت👇)
خیره شدم به آیینهای که شیشههاش شکسته. خودم رو پیدا نمیکنم داخلش،
سیگارم رو میکشم و با خودم و دیوارا حرف میزنم و اینقدر جوابم رو نمیدن که خوابم میبره.
تو خواب ازم میپرسی:
-زخمات کی خوب میشن؟
+هیچ وقت نخواستم خوب بشم؛
زخم ها برای من مث یه مرز میمونن؛
(ادامه در کامنت👇)