و حقیقتا از افتادن این اتفاق میرنجم،ناراحتم و عمیقا دل شکسته ولی باید فراموش کنم دیگه
همه که قرارنیستن بمونن
مخصوصا کسی که تو ۲۵سالگی میاد
شاید پلن بعدی که قراره بیوفته قشنگ تر باشه،دلچسب تر باشه و همه اینارو به دست فراموشی بسپارم
ولی فعلا تا اونموقع یکم غم حمل میکنم:)
یه حس کاملا عمیقا عجیب و غریب رو دارم تجربه میکنم ولی نمیتونمم جلوش و بگیرم
شاید اتفاقی بود که باید میوفتاد شاید درستش این بود
شاید باید اون لحظات رو اونجوری زندگی میکردم و از الان به بعد این شکلی باید زندگی کنم
رابطه ای که داشتم تموم شد
پدرام با تمام خوبیاش و بدیاش به پایان رسید
اونم یک شخص بود که باید میومد و درسی رو به من میداد و میرفت
و حقیقتا از افتادن این اتفاق میرنجم،ناراحتم و عمیقا دل شکسته ولی باید فراموش کنم دیگه
همه که قرارنیستن بمونن
مخصوصا کسی که تو ۲۵سالگی میاد
شاید پلن بعدی که قراره بیوفته قشنگ تر باشه،دلچسب تر باشه و همه اینارو به دست فراموشی بسپارم
ولی فعلا تا اونموقع یکم غم حمل میکنم:)
یه حس کاملا عمیقا عجیب و غریب رو دارم تجربه میکنم ولی نمیتونمم جلوش و بگیرم
شاید اتفاقی بود که باید میوفتاد شاید درستش این بود
شاید باید اون لحظات رو اونجوری زندگی میکردم و از الان به بعد این شکلی باید زندگی کنم
رابطه ای که داشتم تموم شد
پدرام با تمام خوبیاش و بدیاش به پایان رسید
اونم یک شخص بود که باید میومد و درسی رو به من میداد و میرفت
یه حس کاملا عمیقا عجیب و غریب رو دارم تجربه میکنم ولی نمیتونمم جلوش و بگیرم
شاید اتفاقی بود که باید میوفتاد شاید درستش این بود
شاید باید اون لحظات رو اونجوری زندگی میکردم و از الان به بعد این شکلی باید زندگی کنم
رابطه ای که داشتم تموم شد
پدرام با تمام خوبیاش و بدیاش به پایان رسید
اونم یک شخص بود که باید میومد و درسی رو به من میداد و میرفت
رابطه ای که داشتم تموم شد
پدرام با تمام خوبیاش و بدیاش به پایان رسید
اونم یک شخص بود که باید میومد و درسی رو به من میداد و میرفت
بگو خانه نیست
بگو رفته است شمال
میخواهم به جنوب بیندیشم
بگو خانه نیست
بگو رفته است شمال
میخواهم به جنوب بیندیشم
نمیخوام که بخوابم
نمیخوام که بخوابم
گریه ام خواهد گرفت
گریه ام خواهد گرفت
غم در من لانه کرده...
غم در من لانه کرده...
آیا زانوانت از زانو زدن بر سینه هامان به درد نیامد؟
آیا زانوانت از زانو زدن بر سینه هامان به درد نیامد؟