دیدم غزلی،افتادو شکست
گویی به دلم، عشقی ابدی
حسی ازلی، افتاد و شکست
یک قطره ی اشک، از مرمرِ بغض
بر گونه ی من، افتاد و شکست
در پیله ی من، یک باره تبِ
پروانه شدن، افتاد و شکست
این زاهدِ مست، در بی خبری
از چشمِ خدا، افتاد و شکست
چینیِ غرور، از دستِ دلم
آآخر به کجا افتاد و شکست؟
دیدم غزلی،افتادو شکست
گویی به دلم، عشقی ابدی
حسی ازلی، افتاد و شکست
یک قطره ی اشک، از مرمرِ بغض
بر گونه ی من، افتاد و شکست
در پیله ی من، یک باره تبِ
پروانه شدن، افتاد و شکست
این زاهدِ مست، در بی خبری
از چشمِ خدا، افتاد و شکست
چینیِ غرور، از دستِ دلم
آآخر به کجا افتاد و شکست؟