Rubi
kuhestan.bsky.social
Rubi
@kuhestan.bsky.social
از گروه کوهنوردی ایمیل زدند که یکی از اعضا روز ۲۵ام تنهاست، کسی هست بخواد برنامه پیاده‌روی بذاره. اولین واکنشم این بود که چه لوس، این همه سال ما تنها بودیم، یه بار خودمون رو ننداختیم به دیگران، پاشو خودتو سرگرم کن مرد، دیگران مسئول تو نیستن. و وای ترسیدم از خودم و مبتلا شدن به اون رذیلت فکری که دیگی/
December 2, 2025 at 3:08 PM
نوامبر و برف قبل از لختی کامل درختها
December 1, 2025 at 7:00 PM
از آسمان‌آبی ‌و شما عزیزان ممنونم که توانستم به جای اینکه به پدر و مادر نازنین چشم به راهم سکته بدم، کاسه چه کنم چه کنمم رو بیارم اینجا 😅 بمیرم براتون که خودتون کم توی زندگی مشغله دارید، مثل این دود سیگار کشیدن با واسطه، دلهره من هم بهتون منتقل شد
December 1, 2025 at 3:38 PM
توی صندوق بانک بودن. تا یک ساعت پیش هم نصف شوخی و مسخره بازی و نصف دلهره بودم. ولی این چند قدمی که از مخزن برسم به اتاق که صندوق رو باز کنم زانوهام می‌لرزید.
December 1, 2025 at 3:29 PM
خدایا، خدای خوب آسمانها، اگر این دفعه رو هم قسر در برم، قسم میخورم دیگه هیچ کاری رو نندازم لحظه آخر‌. مطلقا هیچ کاری رو. برای همه چی از دو هفته قبل آماده میشم. هر روز کارهای دو هفته بعد رو میکنم. حتی هر وعده غذایی که میخورم در حقیقت غذای دو هفته بعد خواهد بود.
December 1, 2025 at 6:38 AM
همیشه مثل پیرمردها کیف مدارک داشتم که در بحران هم بتونم زود ببرمش بیرون. چند وقت پیش پارانوئید شده بودم که سرایدار هی بهانه می‌کنه میاد توی خونه‌ام، فکر کردم به اینکه این شناسنامه و گذرنامه رو پخش کنم توی کمد. یادم نمیاد کرده باشم. احتمال دیگه صندوق بانکه. اگر قلب توی دهنم بذاره بخوابم فردا صبح میرم
December 1, 2025 at 6:27 AM
آدم اگر پاسپورت ایرانی‌اش رو پیدا نکنه راهش نمی‌دن ایران؟ 😱🫢🫣😥😓 (بیا اینقدر زنجه‌موره کردم که نمی‌خوام برم که مام وطن خشمش گرفت و پسم زد)
چطور میشه واقعا؟ خاکی میشه به سر کرد یه روز قبل؟ جرات ندارم به خانواده بگم :)))
December 1, 2025 at 5:54 AM
کلیپی به چشمم خورد از کانالی به اسم خواهران بوتز. دو دختر استریمر بازیکن شطرنج، در دهه بیست عمر، که یوتیوب و پادکست و مصاحبه هم میکنند. یک کم چرخیدم. هم زبانشون، هم جوکها و دغدغه‌ها و موضوعات غریب نبود. لب کلام، شکاف نسلی خاصی حس نکردم!‌ (زبان=اون لهجه تودماغی قرقره‌ایی کالیفرنیاگرلی رو نداشتن)
December 1, 2025 at 3:41 AM
دلم میخواد در پیری، اگر در سرنوشتم باشه، خلق و خو و حالم شبیه Miriam Margolye باشه، همه چیز تمومه، آگاهی سیاسی اجتماعی‌اش، اون حضورذهن، بامزگی، به هیچ نگرفتن، رهایی، سرخوشی. خدا رو چه دیدی، شاید تا اون موقع مثل این ماهی‌‌ها که جنسیت عوض میکنن، گرایش هم عوض کرده باشم...اوووف... پیری اگر باشه، این باشه
November 29, 2025 at 10:54 PM
ئه ئه ئه، باز یادم اومد کانادا گواهینامه ریشه‌کنی سرخک رو از دست داد. عجب تحجر و عقب‌‌افتادگی خجالت ‌آوری. (ایران هنوز داره)
November 29, 2025 at 3:27 AM
یک کم از اسب دراماکوئینی اومدم پایین. دیشب در طی یکی دو ساعت، بعد از یادآوری تبعات منفی، و مداقه و مذاکره برای کسب رضایت درونی و وقتی همه تایملاینها خونده شده و یوتیوبها دیده شد بود، در یک لحظه سرنوشت‌‌ساز به دستشویی شدم و مسواک انجام شد. الانم دارم میرم حموم.
November 28, 2025 at 2:13 PM
بدم نمیشه‌ها، شاید همون اول کار این آتشفشانی که با در قابلمه نگهش داشتم رو رها کنم منفجر بشه روی اون اولین افسری که همچین غلطی می‌کنه که فرم بذاره جلوم:))) اونها بگن این روان‌پریش افسارگسیخته رو ول کنید بره :))) منم خالی شده و grounded برسم به عزیزانم
🤢 من که با اون روی سگم دارم میرم و اینقدر اعصاب تخمی و روی دنده لجبازی هست که پر نخواهم کرد. خب، itinerary اون دو هفته هم معلوم شد. تور کلانتری فرودگاه و زندان شیراز.
November 27, 2025 at 11:28 PM
شش روز مونده به سفر به اصل خود. تمام آت و آشغالهای چال شده زیر فرشهای وجودم زده بالا. اون چسه روتینی که پیدا کرده بودم به فنا رفته. شب نمی‌تونم بخوابم، صبح تا ظهر با زندگی بیرون از تخت(و موبایلم) نمی‌تونم مواجه بشم. سه شبه لج کرده‌ام و مسواک نزدم. دو روز پیش حمام بودم. نمی‌تونم تصور کنم فعلا برم. /
November 27, 2025 at 9:48 PM
وا، الان فهمیدم با اینکه فقط تایملاین «فالوئینگ» هستم، باز یک اکانت‌هایی رو تپ و تپ لایک میزنم که فالو نمیکرده‌ام و چون بقیه باهاشون تعامل داشته‌اند میومده توی تایملاین. آخی، بندگون خدا، حتما تمام این مدت فکر می‌کرده‌اند من دارم چه پیام پسیو‌اگرسیوی میدم که فالو نمیکنم ولی لایک میزنم :)))
November 27, 2025 at 2:30 PM
غم بی‌کفایتی حمله کرده
November 26, 2025 at 6:22 PM
من خیلی وقته می‌خوام اینو. آمازونی نیستم که اونجا بذارم. به پینترست فکر کردم ولی هیچوقت حوصله‌ام نشد برم دنبالش. یک نوت شخصی دارم ولی باید دستی وارد کنم و خیلی‌چیزها رو یادم رفته بذارم توش. باید چیزی باشه که همون لحظه توی‌ هر نوع لینک یا اپی هستی با یک کلیک بتونی ذخیره کنی توی لیست. مثل Zoteroبرای مقاله
دیدن لیست هدایای درخواستیتون منو به این فکر انداخت که چرا هر فردی یه ریجستری هدیه شخصی نداشته باشه همینجوری کلی؟🤔 مثل رجیستری‌های عروسی و baby shower که اینقدر کار رو آسون میکنن. همینجوری دائمی هرکی یه لیست با لینک داشته باشه که هروقت هم خواست ادیتش کنه، با هرکی خواست هم به اشتراک بذاره.
November 25, 2025 at 6:08 PM
وا، چه تو روز روشن!
youtube.com/shorts/_1n_C...
Grifters helping grifters: the pardon of Joseph Schwartz
YouTube video by Lawyer Oyer
youtube.com
November 25, 2025 at 1:29 PM
یک انبه می‌تونه روز مزخرفت رو کمی نجات بده و مرهمی باشه روی قلب زخمی‌ات قبل از خواب
November 25, 2025 at 2:49 AM
انگار همتون پست گذاشتید درباره ایده هدیه‌. کاش با هشتگ گذاشته بودید من کل مجموعه رو می‌دیدم. خیلی خوبه این بارش ایده‌ها
November 24, 2025 at 11:36 PM
یه کوچولو دلم میخواد بمیرم
November 24, 2025 at 3:12 AM
البته اگر بخوام مسئولیت‌پذیر باشم باید بگم این مکانیزم‌های دفاعی چپ اند‌قیچی که دارم هم بخشی از ماجرا هستند. امروز هم از بیقراری موندم توی رختخواب و گردنم داره میگیره و غذا نخوردم و از چیپس و شکلات دارم بالا میارم و بلند شدم به قضای حاجت سرم گیج رفت.فقط کافی بود سنجیده عمل کنم و دیروز این اقلام رو نخرم‌
می‌دونم. خیلی لوس و دراماکوئین هستم‌ که هنوز عبور نکرده‌ام از یک بدبیاری در زندگی. ولی خب، همینه که هست. بعضی آدمها ضعیف و روان‌رنجورن. از اوناش نبودم که آنچه مرا نکشد، مرا قوی‌تر کند. قربانی ابدی نیستم، ولی تصویر واقعی اینه که سختی قوی‌ترم نکرد، یک قسمت نیروی زندگی رو در وجودم فرسود و شست و برد با خودش
دیروز که نشستم به نوشتن جریان سیال ذهن و اینها، معلوم شد چرا اینقدر حالم بده که دارم میرم وطن: تداعی حال اون زمانم و زندان ذهنی اون رابطه که زندگی رو در من خشکاند. یک کم به آرامش رسیدم با رفتن. راحت نشده. منقلب میرم. ولی حداقل سرزنش نمیکنم که نکنه از خودبیگانه‌ایه؟ اصلم رو می‌خوام انکار کنم؟
November 23, 2025 at 9:47 PM
می‌دونم. خیلی لوس و دراماکوئین هستم‌ که هنوز عبور نکرده‌ام از یک بدبیاری در زندگی. ولی خب، همینه که هست. بعضی آدمها ضعیف و روان‌رنجورن. از اوناش نبودم که آنچه مرا نکشد، مرا قوی‌تر کند. قربانی ابدی نیستم، ولی تصویر واقعی اینه که سختی قوی‌ترم نکرد، یک قسمت نیروی زندگی رو در وجودم فرسود و شست و برد با خودش
دیروز که نشستم به نوشتن جریان سیال ذهن و اینها، معلوم شد چرا اینقدر حالم بده که دارم میرم وطن: تداعی حال اون زمانم و زندان ذهنی اون رابطه که زندگی رو در من خشکاند. یک کم به آرامش رسیدم با رفتن. راحت نشده. منقلب میرم. ولی حداقل سرزنش نمیکنم که نکنه از خودبیگانه‌ایه؟ اصلم رو می‌خوام انکار کنم؟
November 23, 2025 at 9:37 PM
دیروز که نشستم به نوشتن جریان سیال ذهن و اینها، معلوم شد چرا اینقدر حالم بده که دارم میرم وطن: تداعی حال اون زمانم و زندان ذهنی اون رابطه که زندگی رو در من خشکاند. یک کم به آرامش رسیدم با رفتن. راحت نشده. منقلب میرم. ولی حداقل سرزنش نمیکنم که نکنه از خودبیگانه‌ایه؟ اصلم رو می‌خوام انکار کنم؟
November 23, 2025 at 9:28 PM
مقاله بنویسی که داری از سرطان میمیری و آزمایشهای بالینی ‌و داروهایی که نجاتت دادند و الان ممکنه قطع بشوند رو نام ببری، و توضیح بدی چقدر نگران این موج ضد علم و قطع بودجه‌های تحقیقاتی هستی.....بعد باز یه عده کلم‌کله بیان کارآگاه‌بازی که ببین این دقیقا بعد از اینکه واکسن کوید زده سرطان گرفته.... 🤦
November 23, 2025 at 5:43 PM
اشتباه استراتژیک. گفتم یواش یواش سوغاتی بخرم برای سفر‌. شکلات خریدم. بعد از بارگذاشتن غذای هفته و خوردن شام (که بستنی و چیپس و انار و توت‌‌ آبی و گوجه زرد بوده) دو ساعته قفل شده‌ام و کار دیگه‌ایی نکرده‌ام چون دارم با خودم مبارزه میکنم نرم سراغ شکلات‌ها.
November 23, 2025 at 4:09 AM